گرگ ها از برف نمی ترسندگرگ ها از برف نمی ترسندمحمدرضا بایرامی4.315 نفر |6 یادداشتخواهم خواندنوشتن یادداشتبا انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.در حال خواندن1خواندهام29خواهم خواند5توضیحاتمشخصاتنسخههای دیگرکتاب گرگ ها از برف نمی ترسند، نویسنده محمدرضا بایرامی.کتاب نوجوان ادبیات معاصر دهه 2010 میلادی جایزه کتاب سال ایران ادبیات ایران ادبیات کودک و نوجوان کتاب کودکلیستهای مرتبط به گرگ ها از برف نمی ترسندعلیرضا گلرنگیانده رمان خوب10 کتابتا همین چند ثانیه پیش نمیدانستم که قابلیت فهرستکردن در صفحه بهخوان وجود دارد! البته فهرستهای محبوب دیگر کاربران را دیده بودم امّا هیچگاه به صرافت ساختن نمونهای مشابه نیفتاده بودم. حالا که فرصتش فراهم است، بد نیست من هم ده رمان خواندنی را از دیدگاه خودم به شما معرّفی کنم. اینطوری هم میتوانم انتخابهای بعدیام را حدس بزنم و هم شما سلیقهٔ مطالعاتی مرا بهتر خواهید شناخت. موقع فکرکردن به این فهرست، کتابهای فراوانی از خاطرم گذشت امّا بیشترشان یا رمان نبودند، یا ارزش پیشنهاددادن نداشتند. این هم از کمسعادتی ماست که به تعداد انگشتان دستمان داستان خوب نخواندهایم!113یادداشتهای مرتبط به گرگ ها از برف نمی ترسندزهرا مرادی1402/06/29 خیلی زیبا،تلخ ودوست داشتنی تر از آنچه میپنداشتم! سرنترس ،امید و درایت یوسف را دوست داشتم. میشد با فتاح که همه چیزش را از دست داده بود بهتر همدلی کرد.برای +۱۵مناسب است. وبرای کسانی که در لحظه های سخت از دست دادن به سرمیبرند. به شدت روحیه مقاومت را بالا میبرد!! 00علیرضا گلرنگیان1401/12/26 تا حالا شده به مفاهیمی مثل مرگ و زلزله فکر کنید؟ میدونید تو زلزله ترکیه و سوریه چه تعداد عظیمی از آدمها کشته شدن؟ «گرگها از برف نمیترسند» یه کتاب دیگه از نویسندهٔ محبوبم محمدرضا بایرامیه. کتابهای «هفت روز آخر»، «کوه مرا صدا زد»، «بر لبه پرتگاه» و «سهگانهای برای یگانه» رو هم بایرامی نوشته. هرکدوم به مسائلی مثل جنگ و زندگی روستایی و مشکلات زندگی میپردازه. این کتاب راجع به اتفاقیه که سال ۷۵ برای اردبیل و روستاهای اطرافش افتاد: زلزلهای به عمق پنج و هفت دهم ریشتر! خیلیها زیر برف و آوار رفتن و اون تعداد اندکی هم که جون سالم به در بردن، با حجم عظیمی از مصیبت و تنهایی روبهرو شدن. «گرگها از برف نمیترسند» داستان دو پسره به اسمهای یوسف و فتاح. دو رفیق واقعی. همون رفیقها که در کنار دوستی دعواهای سفت و سختی با هم می کنند و همون هم نشونهٔ صمیمیتشونه. فتاح پسریه که دلش از محل زندگیش گرفته. میخواد بعد از عقد خواهرش، برای ادامه تحصیل بره شهر و دیگه پشت سرش هم رو نگاه نکنه. رؤیای شیرینی که چندان دوام نمیاره و جاش رو به حس تلخ رنجدیدگی میده. این رمان منو به وجد آورد! 013rayehe1402/06/15 کتابشو خیلی دوست داشتم پیشنهاد میکنم بخونید و لذت ببرید البته بیشتر برای نوجوان ها ولی همه دوسش دارن 01Aylin𖧧1402/05/10 جزء اون کتابهاست که خیلی دوستشون دارم :') از اول تا آخر کتاب برام جذاب بود و اتفاقات غیرمنتظرهای که برای دو شخصیت اصلی داستان میافتاد، هیجانش رو بیشتر کرده بود. تلفیقی بود از ترس، غم، امید و احساسات دیگهای که به خوبی به تصویر کشیده شده بود و مخاطب رو با خودش همراه میکرد. خاطرهی خوبی هم از خوندنش دارم :) پیشنهاد میکنم بخونید بهخصوص اگه نوجوان هستید. 01joiboy1402/12/19 خیلی خفنه 01فهیمه حدیدی1402/05/08 کتاب همیشگی دوران نوجوانی ام بود، چندبار خواندمش ؛ به رفیق صمیمی ام امانت دادمش و تلاش کردم بیشتر و بیشتر خوانده شود، هنوز هم خیلی دوستش دارم ...تصویر زیباییست از زندگی که تلفیقی از امید و ناامیدی؛ رسیدن و جاماندن و همه مفاهیمی که به انسانمعنا می دهد . زندگی همانطور که هست نه با رنگ و لعاب کرایه ای یا پرداخت و قهرمان سازی ... زندگی با همه دل نگرانی ها و بالا و پایین ها ..درست مثل شعر نیما که تکیه گاه محکم و مکمل این ماجرا خواهد بود :"آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید ..." قلم آقای بایرامی هنرمندانه و ذاتا نویسنده است . تصویرهای خوب می سازد و جملاتش را به یادماندنی بیان می کند . رگه هایی از تلخی در تمام داستان هایشان به چشممیخورد ...انگار رمان هایی که از ایشان میخوانی گس اند! اما نهگسی که آزار دهنده باشد بلکه آن طعم گس خوشایند عجین شده با شیرینی ...بسیار خواندنی و حتی غرق شدنی! 04