اعترافات یک جاسوس

اعترافات یک جاسوس

اعترافات یک جاسوس

الیزابت وین و 2 نفر دیگر
3.6
4 نفر |
4 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

10

خواهم خواند

5

ناشر
خوب
شابک
9786229532300
تعداد صفحات
365
تاریخ انتشار
1398/11/21

توضیحات

        وقتی دوست صمیمی ات را پیدا میکنی، مثل این است که عاشق شده باشی.در یازده اکتبر سال 1943، یک هواپیمای جاسوسی بریتانیایی، در فرانسه تحت اشغال نازی ها سقوط میکند.  خلبان و مسافر این هواپیما دوستان صمیمی هستند اما تنها یکی از آن دو دختر شانس زنده ماندن دارد. وقتی که گشتاپو وریتی را دستگیر میکند، یک راه بیشتر ندارد؛ یا باید ماموریتش را فاش کند یا با یک اعدام دلخراش مواجه شود مه این که آن ها موفق نشده باشند از او اعتراف بگیرند: نه، فقط اعترافات او با آنچه که انتظارش را داشتند کمی فرق دارد... .
      

لیست‌های مرتبط به اعترافات یک جاسوس

بی نام

بی نام

1403/8/2

درخت قرمزدرخت سرخاکو: داستان فردریش

هولوکاست

22 کتاب

بعد از وقایع یکسال اخیر بجاست واژه جعلی *هولکاست* را برای مردم غزه بواسطه نسل کشی وحشیانه اسرائیل (رژیم نازی قرن کنونی) بکار ببریم. اما مردم *فلسطین* در حوزه فرهنگ هم مظلوم هستند؛ در ایران طی این 45 سال برای کودک نوجوان نه کتاب مناسب و درخوری، چندان تالیف و ترجمه شده است و نه برای بزرگسال رمانهای متعدد و خوبی به چاپ رسیده است. لکن از آن سمت برای مظلومیت یهود و پرداختن به هولوکاست به چندین *رمان نوجوان و بزرگسال* مجوز نشر داده شده است که متاسفانه هیچ گاه از بازار جمع آوری نشده و حتی کتابخانه‌های دولتی هم آنها را خریداری کرده‌اند. با هم بعضی از آنها را مرور میکنیم: 📓 ماه کرمو نشر آفرینگان (ماه کرم خورده نشر پیدایش) 📔 درخت قرمز نشر نی (درخت سرخ نشر منادی تربیت) 📒 خالکوب آشویتس نشر ثالث-چترنگ-کوله پشتی 📕 خوش شانس تر از همه بودیم نشر کوله پشتی 📗 سه گانه اکو نشر پرتقال (پژواک نشر پیدایش) 📘 میان سایه‌های خاکستری نشر مروارید 📙 انسان در جستجوی معنا نشر جامی 📓 خاکسترها در برف نشر آزرمیدخت 📔 موجوادت وحشتناک نشر سروش 📒 اعترافات یک جاسوس نشر خوب 📕 کتابخانه پاریس نشر کوله پشتی 📗 سنگها در آب نشر دنیای اقتصاد 📘 بلبل نشر علم-کتابسرای تندیس 📙 استپ بی انتها نشر آفرینگان 📓 کتاب دزد نشر نگاه-میلکان 📔 کتابدار آشویتس نشر نون 📒 ستاره‌ها را بشمار نشر افق

3

یادداشت‌ها

          سلام 
کتاب خیلی خوبیه که از خوندنش و وقت گذاشتن براش پشیمون نمی شید و داستان بسیار جذابی داره ،  فایل پی دی اف کتاب در اختیار من بود و گاهی توی مترو و تو گوشی هم اون را می خوندم ، یعنی خط داستان خیلی خوب  من را درگیر خودش کرد و داستان کشش خیلی خوبی داره .

خیلی از جاهای داستان ، حوادث و ماجراهای یه کتاب جنگی و جاسوسی برای من که توی دهه چهل زندگی هستم کمی غیر واقعی و بی رنگ و رو به نظر می رسید ،  حقیقتش در انتهای کتاب و در یادداشت نویسنده متوجه شدم که نویسنده زبان اصلی ، کتاب را برای نسل نوجوان نوشته و چه خوب شد که اون آخر فهمیدم ! چون  از خوندنش دست می کشیدم و بعدها افسوس می خوردم ، ولی در انتها موضوع را فهمیدم و حالا خیلی خوشحالم و راحت  می تونم به نسل نوجوان و جوان توصیه و تأکید به خوندنش بکنم .

 نکته ای که باید بهش اشاره کنم اینه که نویسنده با مهارت تمام یه داستان و روایت دخترانه در مورد جنگ جهانی دوم و حوادث اون نوشته و جزئیات حوادث را با ظرافت زنانه براتون نقل می کنه ولی داستان طوری شما را میخکوب می کنه که یه جاهایی باید کتاب را ببندید برید و وقتی که از شوک در اومدید ،  برگردید و ادامه اش را بخونید .
        

0

          « بی محابا حرف زدن، سر آدم رو به باد می‌ده » _ از دیالوگ های تکرار شده و عبرت آموز کتاب
« وقتی دوست صمیمی ات را پیدا می‌کنی، مثل این است که عاشق شده باشی » _ از دیالوگ های زیسته‌ و همزمان فرح بخش و غم انگیز کتاب
« مرا ببوس هاردی » _ از دیالوگ های تکرار شده و ( جدای از تاریخچه ای که این جمله در خارج از کتاب داره ) در کتاب، دوست داشتنی

۵۰۰۰ تا کاراکتر برای نوشتن این یادداشت کافیه ولی مطمئن نیستم یادداشت مفیدی باشه چون ذهنم به همین اندازه که یادداشتم پراکنده است، آشفته ست و این که من به اندازه‌ی جاسوس دستگیر شده‌ی داستان، خوب نمی‌نویسم :)
وقتی انتخاب این که کدوم ستاره رو انتخاب کنم برام سخت می‌شه، به اون کتاب امتیاز نمی‌دم؛ نمی‌دونم پیشنهاد کنم این کتاب رو بخونید یا نخونید، می‌دونم داستانه و واقعی نیست، می‌دونم بخشی از مسائل داستان واقعیه ولی نمی‌دونم کدوم بخش ها و چنددرصدش! ولی به جاش می‌دونم تاثیر روایت انقدری بر آدمی زیاد هست که با به هم بافتن یه زیر و یه روی حقیقت و دروغ واسه مخاطب، یا یکی در میون گفتن هرکدوم، می‌شه اثر متفاوتی رو رقم زد. مخصوصا اگر دوز غم و خشم و دل سوزی و احساسات دیگه ای که روایت راوی ( داستان نویسنده ) بهت تزریق می‌کنه انقدر بالا باشه؛ حداقل برای من که این طور بود. شاید این گارد ذهنی من بی جا باشه نمی‌دونم اما در مواجهه با آثار مربوط به جنگ های جهانی این طور می‌شم؛‌ بعضی کشورها خیلی نایس و گوگولی و قهرمان و بعضی کشورها خیلی دارک، جانی و وحشتناک معرفی می‌شن؛ البته که خرده اطلاعاتم از این مسائل تاریخی هم در تردیدم بی تاثیر نیست و صد البته که جنگ و شروع کننده جنگ و موثر و مقصر بودن در اتفاقات جنگ بده ظلمه جنایته اما فکر نمی‌کنم اختلاف تقصیری که بین دو طرف ماجرا روایت می‌شه انقدر ها هم زیاد باشه... 
هرچند همه اینا فقط تردیدهای خودمه و مسلماً  از کمبود آگاهی من از حقیقت های واقعا اتفاق افتاده ماجرا نشأت می‌گیره که حتی برای نوشتن این یادداشت هم سراغش نرفتم اما خب دوست داشتم حداقل یک بار یک جا ازش بنویسم
 لحظات انتخاب کتاب ها، شروع داستان ، نقطه‌ی عطف و زیر و رو شدن آن ها و در نهایت پایان و بستن کتاب ها خیلی جذابند
و به اندازه مرموز بودنِ نگاهِ کتابفروش بهم لحظه ای که جلد این کتاب رو توی دستم دید، همه این لحظات واسه این کتاب، برام عجیب و مرموز و درگیر کننده بودن
من بخشی از خودم رو در مدی داستان و بخش دیگری از خودم رو در وریتی داستان دیدم. 
وریتی؟! در انگلیسی به معنی حقیقت / از شخصیت های داستان و از دوستان مدی ( مثلا خواستم اسپویل نکنم )
به من و آشفتگی یادداشت و حالم بعد از خواندن کتاب خرده نگیرید؛ این که شبیهِ وریتی داستان خودت را در وریتی داستان کتاب ببینی آن هم بدین شکل، ژولیده خاطرت می‌کند قبول کن...
من برخلاف آن نویسنده پرفروش نیویورک تایمز که جملاتشان درباره داستان اعترافات یک جاسوس در پایان کتاب آورده شده بود، دوباره کتاب را از ابتدا نخواهم خواند مگر صفحات تا شده اش را برای دوباره چلاندن قلب و روح و آشفته تر نمودنِ دنیای افکارم 
شما رو نمی‌دونم ولی من از ۳۵۰ صفحه‌‌ی کتاب، تو صفحه‌ی ۳۰۲ گیر کردم
        

6