بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

صدای آرچر

صدای آرچر

صدای آرچر

میا شریدن و 2 نفر دیگر
4.3
33 نفر |
15 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

7

خوانده‌ام

45

خواهم خواند

43

«صدای آرچر» داستان زنی­ست که به کابوس یک شب وحشتناک زنجیر شده و مردی که عشقش کلید آزادی زن است. همچنین داستان مرد بی­صدایی است که با جراحتی طاقت­‌فرسا زندگی می­‌کند و زنی که به او کمک می­‌کند تا صدایش را بازیابد. این کتاب، داستان رنج، تقدیر، و قدرت دگرگون کننده‌­ی عشق است. هنگامی که بری پریسکات وارد شهر ساحلی و آرام پیلاین می‌­شود، با تمام وجود امیدوار است این شهر همان­جایی باشد که بالاخره آرامش از دست­رفته­‌اش را در آن بیابد. در اولین روز اقامتش با آرچر هیل برخورد می‌­کند؛ مرد منزوی و گوشه‌­گیری که همچون بری، اسیر غذایی پنهان است. مردی که هیچ­کس دیگری حاضر به دیدنش نیست. «میا شریدن » نویسنده‌­ی پر فروش نیویورک تایمز، یواس­ای تودی و وال استریت ژرنال است. شور و اشتیاق او در هم تنیدن داستان‌های عاشقانه درباره­‌ی آدم­‌هایی است که مقدر شده با هم باشند. عمده شهرت او به خاطر سری کتاب­‌های «نشان عشق» است که شامل عناوینی چون «لیو» ، «کیلند»، «یافتن بهشت» و «صدای آرچر» می­‌شود. میا با همسرش در اوهایوی سینسیاتی زندگی می­کند. آن­ها چهار فرزند اینجا روی زمین و یکی در بهشت دارند. کتاب حاضر به بسیاری از زبان­‌های دنیا ترجمه شده است.

لیست‌های مرتبط به صدای آرچر

یادداشت‌های مرتبط به صدای آرچر

            این کتاب نماد دختریست برای مردی که هرگز روی شادی را در زندگیش ندیده؛ نماد شادی و خوشحالی.
"صدای آرچر" قطعا جزء زیباترین کتاب‌هایی بود که خواندم. این کتاب برای من واقعا ارزشمند بود.
یک عاشقانه‌ی جذاب درمورد دو نفر با دنیایی کاملا متفاوت که تنها شباهتشان ضربه‌ایست که خورده بودن.
حس و حال خوب و آرامش عظیمی که از شخصیت های اصلی داستان گرفتم وصف نشدنی بود؛ طوری که بری دوست داشتنی احساساتش را بیان میکرد بامزه و بانمک بود.
من با این کتاب و شخصیت‌هایش واقعا زندگی کردم.
ملانی و لیزای خبرنگار و صدالبته رک ولی دوست داشتنی که احساس صمیمیت را در بری عزیزم ایجاد کردند.
آنی مهربان و بخشنده که لذت همسایگی با او تا همیشه در حسرت من می‌ماند.
تراویس زبون‌باز که تصور لبخند زیباش کار آسانیست و باعث لبخندم می‌شود.
خائن کوچولویی که دلیل نزدیکی آرچر و بری شد و آرچر...
آرچری که انقدر زیبا عاشق بری شده بود که میتونم تا ابد براش اشک بریزم، طوری هم رو می‌پرستیدن که باعث میشد سرم رو به بالشم بکوبم و جیغِ از سر ذوقم رو درونش خفه کنم.
از معدود کتاب‌هایی بود که فوق‌العادگی خودش رو تا انتها حفظ کرده بود و این مسئله من رو به وجد می‌آورد.
کتاب‌هایی که از زبان مرد داستان است به طرز شگفت‌انگیزی موردعلاقه‌ی من هستن. تا حدود صفحه‌ی ۱۰۰ خودم را آماده کرده بودم که این ایراد را بر کتاب بگیرم که آرچر وارد عمل شد؛ بزرگمردِ خجالتیِ بری.
چقدر برای آرچر و اتفاق ناگواری که براش افتاد گریه کردم؛ گاهی اوقات صدای درون آرچر و استرسی که بابت تصور مسخره شدن می‌کشید دیوانه‌ام میکرد. آرچر فقط نیاز به کسی داشت که کمی برای نزدیکی به او پافشاری کند تا او نیز برایش سنگ تمام بگذارد.
زندگی آرچر از هر جهت به بری منتهی بود. اگر خوشتیپ کنم بری خوشحالم میشود، اگر بری بخواهد با تراویس بیرون می‌روم و اگر‌ بری...
البته که اینکار از نظر اخلاقی کمی نادرست است اما چه کسی اهمیت می‌دهد؟!
خواندن کتاب احساسات منو درگیر کرده بود و فکر میکنم بیشترین اشکهایم را صرف این داستان کردم.
درمورد اینکه فیلمی با چنین موضوعی ساخته شده یا نه اطلاعی ندارم اما مطمئنم اگر وجود داشته باشد به شخصه طرفدار پروپاقرص آن خواهم شد.
          
            نمی‌تونم بگم چه حسی دارم، ولی یه جورایی شبیه موقعیه که نهم نوامبر رو می‌خوندم و رسیده بودم به قسمت آخرش. اولش فکر میکردم قراره پایانش اون طوری باشه ه دلم نمی‌خواد و کتاب رو بسته بودم فقط خدا خدا می‌کردم چیزی که توی ذهنمه اتفاق نیفتاده باشه.
با تردید صفحات رو ادامه دادم ولی پایانش به قدری زیبا و دوست داشتنی و پر از حس و حال خوب بود که ناخواسته چشم‌هام پر از اشک شدن و می‌تونستم از قشنگیش گریه کنم:) 
روند داستان اصلاً خسته کننده به نظر نمی‌رسه و قشنگی و رامش اون محیط و خون‌گرمی مردمش رو میشه حس کرد، یکی از چیزهایی که خیلی زیاد دوستش داشتم خونه‌ی آرچر بود که واقعاً زندگی کردن تو چنین جایی قشنگه!
درباره شخصیت‌های اصلی، هر دوشون گذشته تلخی داشتن و به نوبه‌ خودشون آسیب دیده بودن. می‌تونم بگم بین تموم کتاب‌هایی که خوندم و شخصیت‌هایی که می‌شناسم، بعد از رایل، آرچر و گذشته‌اش از همشون دردناک‌تر و آزاردهنده‌تر بود و چندتا زخم کوچولوی دیگه به روح و احساساتم اضافه شد.
به نظرم یچ کلمه‌ای نیست که آرچر رو توصیف کنه و فقط می‌تونم مثل بری مکث کنم و بگم: اون بی‌نظیره! 
اونقدر شخصیت و رابطه‌ی این دو نفر قشنگ و شیرینه دلم میخواد همین الان فراموشش کنم و از اول شروع کنم به خوندنش. انقدر که غرق داستان شدم اصلا متوجه اطرافم نبودم و انگار فقط تو پیلاین حضور داشتم و اونجا زندگی میکردم. واقعا بنظرم جا داره از این کتاب بیشتر صحبت بشه و خیلیا عاشقش میشن:)