Archer's Voice

Archer's Voice

Archer's Voice

4.2
37 نفر |
17 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

5

خوانده‌ام

49

خواهم خواند

49

When Bree Prescott arrives in the sleepy, lakeside town of Pelion, Maine, she hopes against hope that this is the place where she will finally find the peace she so desperately seeks. On her first day there, her life collides with Archer Hale, an isolated man who holds a secret agony of his own. A man no one else sees. Archer's Voice is the story of a woman chained to the memory of one horrifying night and the man whose love is the key to her freedom. It is the story of a silent man who lives with an excruciating wound and the woman who helps him find his voice. It is the story of suffering, fate, and the transformative power of love.

یادداشت‌های مرتبط به Archer's Voice

            این کتاب نماد دختریست برای مردی که هرگز روی شادی را در زندگیش ندیده؛ نماد شادی و خوشحالی.
"صدای آرچر" قطعا جزء زیباترین کتاب‌هایی بود که خواندم. این کتاب برای من واقعا ارزشمند بود.
یک عاشقانه‌ی جذاب درمورد دو نفر با دنیایی کاملا متفاوت که تنها شباهتشان ضربه‌ایست که خورده بودن.
حس و حال خوب و آرامش عظیمی که از شخصیت های اصلی داستان گرفتم وصف نشدنی بود؛ طوری که بری دوست داشتنی احساساتش را بیان میکرد بامزه و بانمک بود.
من با این کتاب و شخصیت‌هایش واقعا زندگی کردم.
ملانی و لیزای خبرنگار و صدالبته رک ولی دوست داشتنی که احساس صمیمیت را در بری عزیزم ایجاد کردند.
آنی مهربان و بخشنده که لذت همسایگی با او تا همیشه در حسرت من می‌ماند.
تراویس زبون‌باز که تصور لبخند زیباش کار آسانیست و باعث لبخندم می‌شود.
خائن کوچولویی که دلیل نزدیکی آرچر و بری شد و آرچر...
آرچری که انقدر زیبا عاشق بری شده بود که میتونم تا ابد براش اشک بریزم، طوری هم رو می‌پرستیدن که باعث میشد سرم رو به بالشم بکوبم و جیغِ از سر ذوقم رو درونش خفه کنم.
از معدود کتاب‌هایی بود که فوق‌العادگی خودش رو تا انتها حفظ کرده بود و این مسئله من رو به وجد می‌آورد.
کتاب‌هایی که از زبان مرد داستان است به طرز شگفت‌انگیزی موردعلاقه‌ی من هستن. تا حدود صفحه‌ی ۱۰۰ خودم را آماده کرده بودم که این ایراد را بر کتاب بگیرم که آرچر وارد عمل شد؛ بزرگمردِ خجالتیِ بری.
چقدر برای آرچر و اتفاق ناگواری که براش افتاد گریه کردم؛ گاهی اوقات صدای درون آرچر و استرسی که بابت تصور مسخره شدن می‌کشید دیوانه‌ام میکرد. آرچر فقط نیاز به کسی داشت که کمی برای نزدیکی به او پافشاری کند تا او نیز برایش سنگ تمام بگذارد.
زندگی آرچر از هر جهت به بری منتهی بود. اگر خوشتیپ کنم بری خوشحالم میشود، اگر بری بخواهد با تراویس بیرون می‌روم و اگر‌ بری...
البته که اینکار از نظر اخلاقی کمی نادرست است اما چه کسی اهمیت می‌دهد؟!
خواندن کتاب احساسات منو درگیر کرده بود و فکر میکنم بیشترین اشکهایم را صرف این داستان کردم.
درمورد اینکه فیلمی با چنین موضوعی ساخته شده یا نه اطلاعی ندارم اما مطمئنم اگر وجود داشته باشد به شخصه طرفدار پروپاقرص آن خواهم شد.
          
            نمی‌تونم بگم چه حسی دارم، ولی یه جورایی شبیه موقعیه که نهم نوامبر رو می‌خوندم و رسیده بودم به قسمت آخرش. اولش فکر میکردم قراره پایانش اون طوری باشه ه دلم نمی‌خواد و کتاب رو بسته بودم فقط خدا خدا می‌کردم چیزی که توی ذهنمه اتفاق نیفتاده باشه.
با تردید صفحات رو ادامه دادم ولی پایانش به قدری زیبا و دوست داشتنی و پر از حس و حال خوب بود که ناخواسته چشم‌هام پر از اشک شدن و می‌تونستم از قشنگیش گریه کنم:) 
روند داستان اصلاً خسته کننده به نظر نمی‌رسه و قشنگی و رامش اون محیط و خون‌گرمی مردمش رو میشه حس کرد، یکی از چیزهایی که خیلی زیاد دوستش داشتم خونه‌ی آرچر بود که واقعاً زندگی کردن تو چنین جایی قشنگه!
درباره شخصیت‌های اصلی، هر دوشون گذشته تلخی داشتن و به نوبه‌ خودشون آسیب دیده بودن. می‌تونم بگم بین تموم کتاب‌هایی که خوندم و شخصیت‌هایی که می‌شناسم، بعد از رایل، آرچر و گذشته‌اش از همشون دردناک‌تر و آزاردهنده‌تر بود و چندتا زخم کوچولوی دیگه به روح و احساساتم اضافه شد.
به نظرم یچ کلمه‌ای نیست که آرچر رو توصیف کنه و فقط می‌تونم مثل بری مکث کنم و بگم: اون بی‌نظیره! 
اونقدر شخصیت و رابطه‌ی این دو نفر قشنگ و شیرینه دلم میخواد همین الان فراموشش کنم و از اول شروع کنم به خوندنش. انقدر که غرق داستان شدم اصلا متوجه اطرافم نبودم و انگار فقط تو پیلاین حضور داشتم و اونجا زندگی میکردم. واقعا بنظرم جا داره از این کتاب بیشتر صحبت بشه و خیلیا عاشقش میشن:)