بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

سرود کریسمس

سرود کریسمس

سرود کریسمس

چارلز دیکنز و 1 نفر دیگر
3.8
35 نفر |
6 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

76

خواهم خواند

17

کتاب سرود کریسمس، رمانی نوشته ی چارلز دیکنز است که نخستین بار در سال 1843 به چاپ رسید. در شب کریسمس، اسکروج با چهره ای اخمو و عبوس در خانه ی خود می ماند. او فقط می خواهد کسی کاری به کارش نداشته باشد تا این که به گفته ی خودش، «فریب کریسمس» بگذرد و تمام شود. اما چهار روح—شریک تجاری سابقش، روح کریسمس گذشته، کریسمس کنونی و کریسمس آینده—به سراغ اسکروج می آیند و اشتباهاتش را به او نشان می دهند. زمانی که خورشید روز کریسمس طلوع می کند، اسکروج دیگر آن آدم سابق نیست. کتاب سرود کریسمس، اثری جاودان است که به موضوعاتی چون صمیمیت، مهربانی و فروتنی می پردازد اما علاوه بر این ها و در زیر ظاهر خود، تصویرگر نقدهای گزنده ی دیکنز از جامعه و همچنین، نکوداشتی از امکان وقوع تغییرات معنوی، روانشناسانه و اجتماعی است.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به سرود کریسمس

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به سرود کریسمس

یادداشت‌های مرتبط به سرود کریسمس

            بعضی آثار هستند که آنقدر اقتباس شده اند، خودشان  (یعنی منابع اصلی این همه اقتباس)                رفته اند ناپیدا . حالا حکایت سرود کریسمس دیکنز است . 
خودم قبل از خواندن کتاب ، با شنیدن اسم سرود کریسمس قیافه ی اردکِ  اسکروج نامی خاطرم می آمد.غافل از آنکه توی داستان اصلی همه آدمند !.
کلیت داستان و شاید حتی پایان بندی  آن را هم همه مان پیشاپیش  بدانیم اما این اصلا باعث نمی شود از کتاب لذت نبریم و در داستان آن غرق نشویم . 
 داستان داستانِ تحول شخصیتی ست اما بر خلاف خیلی از داستان و رمان  ها ( عامه پسند هاشان ) تغییر عقیده شخصیت اصلی عمیق و منطقی ست . یعنی  با این بلاهایی که ارواح سر اسکروج آوردند هرکه بود متحول می شد ! .
 اگر فهم درستی از رئالیسم جادویی داشته باشم ، دیکنز 180 سال قبل رمانی به این سبک نوشته و چقدر هم تر و تمیز از آب در آمده .!
ترجمه خانم طاهری هم خوب و روان بود و به نظر می آمد تلاش شده که متن امروزی نشود ( 1843 نوشته شده !) 
طراحی های چاپ اول کتاب هم به صورت سیاه و سفید آمده که کار قشنگی ست .
ارجاعات مفیدی هم آخر کتاب هست که اگر پاورقی بودند خیلی بهتر بود . 

در آخر بخش کوتاهی از رمان :
( شاید بنظر مسخره بیاید اما این قسمتش خیلی یادم مانده ):

اسکروج در همین وضع ماند تا اینکه زنگ سه ربع به صدا در آمد و این چنین ناگهان به یاد اخطار روح افتاد که به محض نواخته شدن زنگ ساعت یک ، یکی نازل خواهد شد. مصمم شد که بیدار بماند تا آن ساعت بگذرد ،  و با توجه به اینکه به خواب رفتن همان قدر برای او استبعاد داشت که رفتن به آسمان ،  این شاید عاقلانه ترین تصمیمی بود که از او بر می آمد .
آن یک ربع سخت به درازا کشید ، طوری که چند بار یقین یافت که ناخواسته چرتش برده است و صدای ساعت را نشنیده است . بالاخره صدای آن به گوش گشوده اش رسید .
«دینگ ، دانگ!»
اسکروج که می شمرد گفت : « یک ربع .»
«دینگ ،  دانگ!»
اسکروج گفت : « نیم !»
«دینگ ، دانگ!»
اسکروج گفت : « یک ربع به. »
«دینگ ، دانگ!»
اسکروج پیروزمندانه گفت : « خودِ ساعت ، تمام شد !»
پیش از اعلام ساعت ، که حالا با زنگی بم و خفه و بی حالت و محزون به صدا در آمد ، این را گفت . 
در همان لحظه نوری اتاقش را روشن کرد و پرده های دور تختش به کناری رفتند .