جناح چهارم

جناح چهارم

جناح چهارم

ربکا یاروز و 1 نفر دیگر
4.1
15 نفر |
7 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

5

خوانده‌ام

22

خواهم خواند

24

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

Enter the brutal and elite world of a war college for dragon riders from USA Today bestselling author Rebecca Yarros Twenty-year-old Violet Sorrengail was supposed to enter the Scribe Quadrant, living a quiet life among books and history. Now, the commanding general—also known as her tough-as-talons mother—has ordered Violet to join the hundreds of candidates striving to become the elite of Navarre: dragon riders. But when you’re smaller than everyone else and your body is brittle, death is only a heartbeat away...because dragons don’t bond to “fragile” humans. They incinerate them. With fewer dragons willing to bond than cadets, most would kill Violet to better their own chances of success. The rest would kill her just for being her mother’s daughter—like Xaden Riorson, the most powerful and ruthless wingleader in the Riders Quadrant. She’ll need every edge her wits can give her just to see the next sunrise. Yet, with every day that passes, the war outside grows more deadly, the kingdom's protective wards are failing, and the death toll continues to rise. Even worse, Violet begins to suspect leadership is hiding a terrible secret. Friends, enemies, lovers. Everyone at Basgiath War College has an agenda—because once you enter, there are only two ways out: graduate or die.

لیست‌های مرتبط به جناح چهارم

یادداشت‌های مرتبط به جناح چهارم

Haniyeh

1402/12/10

            ▫️این کتاب برنده بهترین رمان romantasy سال ۲۰۲۳ گودریدز شد. فکر کنم این اولین کتاب young adult و romantasy بود که خوندم. البته با توجه به روابط داخل کتاب نمیدونم چرا young adult هست ولی به هرحال مال این دسته هست. قراره ازش سریال ساخته بشه، چه زمانی نمیدونم.

▫️داستان درباره سرزمینی به اسم ناوار هست که در اون اژدهاها و انسانها، در کنار هم زندگی میکنن. جوانهایی که به سن ۲۰ سالگی میرسن، باید در آزمون یکی از مقرها مثل مقر کاتبان، اژدهاسواران و... شرکت کنن و بعد از قبولی میتونن توی اون مقر مستقر شده و فعالیت کنن.
شخصیت اصلی داستان، ویولت سورنگیل هست و مادرش فرمانده اول مقر اژدهاسوارانه. ویولت دوست داره مثل پدرش که چند سال قبل فوت شده، یه کاتب بشه و برای این آزمون خودش رو آماده کرده و کاملا براش آماده هست اما وقتی مادرش میفهمه قراره ویولت برخلاف دو تا فرزند دیگه‌اش که اژدهاسوار شدن، آزمون کاتبان رو شرکت کنه، مخالفت کرده و ویولت رو به یاد گرفتن و تمرین کردن برای مقر اژدهاسواران مجبور میکنه. این درحالیه که ویولت نسبت به بقیه داوطلبان کمتر تمرین کرده، بدن ظریفتری داره و همچنین عضلات و مفاصل ضعیفی داره و بارها هم تا همین الان به خاطرشون آسیب دیده.
از طرفی چند سال قبل در سرزمین ناوار، شورشی اتفاق افتاده که سرکرده اون فردی  به نام رایورسان بوده. این شورش سرکوب شده و همه شورشیان به دستور مادر ویولت اعدام شدن ولی بچه‌های اونا برای مجازات کاری که والدینشون کردن به اجبار به مقر اژدهاسواران فرستاده میشن و باید برای نجات جونشون نهایت تلاششون رو به کار ببندن. زِیدن رایورسان، پسر سرکرده شورش، بزرگترین فرزند شورشیان محسوب میشه و بعد از سه سال تحصیل در مقر اژدهاسواران تونسته به یکی از چهار رهبر جناح تبدیل بشه.
خطرهایی که ویولت رو تهدید میکنن و میتونن جونش رو بگیرن، زیدن رایورسان، باقی فرزندان شورشیان، همچنین کسانی که ویولت رو برای جناح یا گروهشون ضعف میدونن و دوست دارن حذفش کنن، و البته آزمون های مقر اژدهاسواران هست.
و ویولت باید یاد بگیره چطور از همه خطرات جون سالم به در ببره و در آخرین مرحله، یک اژدها اون رو انتخاب کنه و سیگنت (قدرتی منحصر به فرد که از پیوند و انتقال قدرت اژدها به انسان به دست میاد) خودش رو بروز بده. ماجراهای دیگه‌ای هم داره که اگر خواستید باید خودتون بخونید و اسپویل نمیکنم.

▫️ شروع داستان برام ناامیدکننده بود و فکر میکردم خیلی کلیشه‌ای باشه ولی در ادامه اتفاقات جدیدتری افتاد. از طرفی بنظرم بعضی جاها توصیفات فضا خوب نبود و نمیشد درست تصور کرد ولی به کمک ادیت ها و ویدیوها فهمیدم چی بود. و مسئله بعدی هم شخصیت پردازی ضعیف بقیه شخصیت ها به جز شخصیت های اصلی زن و مرد هست که اگر بگن توضیفشون کنید تو دو جمله تموم میشه چون چیز زیادی ازشون نداریم که بگیم. اون یه ستاره کم شده برای ایناست، درواقع میشد بیشتر کم کنم ولی چون داستان رو دوست داشتم اینجوری شد.

▫️نمیدونم جلد دو چطور باشه ولی با این توصیفات، جلد یک پیشنهادی هست؛ البته اگر با موارد ذکر شده مشکلی ندارید. یعنی اگر مثل من چشم پوشی میکنید و کلیت داستان رو جذاب میبینید، بخونیدش.
          
            
این کتاب تازه حدود ۶ ماه پیش منتشر شده و تو همین زمان کوتاه اونور آب خییییلی طرفدار پیدا کرده، با یه امتیاز خیلی خوب تو گودریدز با تعداد رأی‌دهنده‌های بسیار زیاد! 

داستان از زاویه‌دید دختری روایت میشه که با وجود مشکلات جسمی مجبور شده وارد آکادمی اژدها سواران بشه، جایی که با هیچ‌کس شوخی ندارن و آدمای ضعیف اونجا سرنوشتشون مرگه.

به فارسی هم گویا ترجمه شده ولی هنوز زیر دست ارشاد گیره 😏 در نتیجه من جزو اون دستهٔ اولیه از ایرانیایی هستم که این کتابو خونده (به شخصه امیدوارم کلا همون زیر دست ارشاد باقی بمونه 😄 نمی‌دونم مترجم چقدرشو ترجمه کرده ولی صحنه‌های نیازمند سانسورش زیاده)

خب میزان ارادتم به کتاب از امتیازی که بهش دادم مشخصه :)
جدا و انصافا نمی‌تونم درک کنم چطور این همه آدم از این کتاب خوششون اومده...

حتی یه شخصیت انسانی تو این کتاب نبود که بتونم بگم ازش خوشم اومده باشه و سرنوشتش برام مهم شده باشه. 
بله کتاب پره از صحنه‌های خطرناکی که هر لحظه ممکنه جون یه نفرو بگیره. ولی به همون دلیل بالا هیچ‌کدوم از این صحنه‌ها برام ذره‌ای هیجان نداشت. یعنی مثلا یهو همه می‌افتادن می‌مردن هم برام ذره‌ای مهم نبود 😄 نویسنده هم البته به جز اون آخرا دلش نمی‌اومد خشی به شخصیت‌های اصلیش بیفته و بیشتر باعث می‌شد صحنه‌های مثلا خطرناکش ذره‌ای هیجان نداشته باشن. 
من اصولا کسی هستم که وقتی شخصیت برام مهم میشه با صدای بلند سر هر صحنه ابراز احساسات می‌کنم و یه ذره اشک از چشم شخصیت بیاد دلم براش ریش میشه 😄 اونوقت تو کل این کتاب قیافه‌م یه چیزی تو این مایه‌ها بود: 😒
(یعنی فک کنید من از اینکه ایپولیت تو ابله داستایفسکی قرار بود بمیره باز یه مقدار ناراحت بودم، اینجا اون‌وقت هیچی 😂)
البته این موقعیت‌های خطرناک هم هیچ‌کدوم به یه معنا واقعی نبودن، یعنی صرفا یه سری چالش و بازی بودن که آکادمی برای آموزش، سر راه دانشجوهای بدبختش می‌ذاشت و این وسط یه سریا که از پسش برنمی‌اومدن راحت می‌مردن و ذره‌ای هم اهمیتی برای مسئولین امر نداشت 😄 حالا جالبه که بدون داشتن هیچ ویژگی خاصی گروه شخصیت اصلی بسیار کمتر از گروه‌های دیگه کشته می‌داد 😏


گفتم شخصیت انسانی درست و حسابی نداشت، به خاطر اینکه اژدهاهاش! خوب بودن و تنهااااا نقطهٔ قوت کتاب! 
من صحنهٔ انتخاب اژدها رو واقعا دوست داشتم و امیدوار شدم که از این جا به بعد قراره کتاب جالب بشه ولی زهی خیال باطل... قشنگی کتاب با همین صحنه شروع و به همین صحنه ختم شد 😏 (اون یک ستاره که می‌بینید واسه همین صحنه‌ست 😄)


بدترین بخش کتاب هم اصولا ماجرای عاشقانه‌ش بود، واااای خداااا

مثلا قرار بود داستان عاشقانه تروپ دشمن به عاشق باشه (Enemies to lovers) که اصولا یکی از تروپ‌های مورد‌علاقهٔ منه.
تو این مدل داستان عاشقانه، دو نفر اول با هم دشمن و از همدیگه متنفرن و بعد در خلال داستان عاشق هم میشن.
حالا حرف من اینه، ببین وقتی اینا از اول با دیدن همدیگه آب از لب و لوچه‌شون آویزون میشه خواهشا به شعور ما توهین نکن و طوری وانمود نکن که با هم دشمن هم هستن!

یعنی مثلا بلا استثناء دختره هر بار که پسره رو میدید اولین فکرش این بود که وااای چقدر این خوشگله! عجب لب‌های خوش‌ترکیبی! عجب عضلاتی! چقدر دلم می‌خواست باهاش...
بعد در عین حال یه جمله هم اضافه می‌شد که نه ولی آدم بدیه من اصلا خوشم نمیاد ازش 😐
یعنی جدا تفکرات دختره موقع دیدن پسره حالمو بهم می‌زد (با خوندن دو تا نظر از ملت خارجی تو گودریدز متوجه شدم که من تنها کسی نیستم که چنین حسی داشتم!). در این مورد خیلی بیشتر از اینا می‌تونم حرف بزنم ولی بی‌خیال، دیگه خیلی بخوام بیشتر بگم داستان لو می‌ره.

در مورد اینکه نویسنده انگار حس کرده بود باید صحنه‌های پورن رو رو کاغذ بازآفرینی کنه هم چیزی نمی‌گم.

یه نکتهٔ رو مخ دیگه استفاده بیش از حد نویسنده از کلمهٔ ***F بود، در انواع و اقسام حالت‌ها و معانی! 
باشه، من می‌دونم که آمریکایی‌ها خیلی از این کلمه استفاده می‌کنن ولی خدایی هیچ‌وقت با این حجم ازش تو یه کتاب مواجه نشده بودم (و می‌دونید که نصف بیشتر کتابایی که می‌خونم هم انگلیسیه).
یعنی یه جاهایی حس می‌کردم نویسنده هر جا ذهنش به یه کلمه نمی‌رسیده به جاش اینو می‌ذاشته مثلا 
I'm f***ed
یعنی پدرم در اومد
یا 
Don't f*** with my friends
یعنی دوستامو اذیت نکن

😐😐😐 

به قول یکی تو گودریدز کلا مدل صحبت کردن شخصیت‌های این کتاب مدل فضای مجازی ۲۰۲۳ بود! یعنی مثلا تو جامعه‌ای که هنوز با شمشیر همدیگه رو می‌کشن، کلماتی مثل وایب رو می‌شنوی و حس می‌کنی داری با نوجوانای ۱۶-۱۷ سالهٔ امروزی صحبت می‌کنی.


من اصولا از حدود ۶۰-۷۰ درصد به بعد دلم می‌خواست کلا بذارمش کنار ولی چون ملت می‌گفتن آخرش یه چرخش داستانی (توئیست) خفنی داره ادامه دادم.
اون‌وقت قیافه‌م موقع خوندن اون چرخش داستانی همچنان همین شکلی بود: 😒

این تازه اولین جلد از یه مجموعهٔ حداقل سه جلدیه و من با همین جلد مطمئن شدم که اگه یه چیزی بهم بدن هم جلدای بعدی رو نخواهم خوند.

به هر حال این کتاب طرفدارای زیادی داره و من جزو اون اقلیتی هستم که باهاش حال نکردم... فقط اینکه اصلا و ابدا این کتابو به هیچ‌کس توصیه نمی‌کنم و خودم هم دیگه هرگز دلم نمی‌خواد چیزی از این نویسنده بخونم....