لالایی

لالایی

لالایی

لیلا سلیمانی و 1 نفر دیگر
2.5
2 نفر |
1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

3

خواهم خواند

2

اینجا ساختمان نوسازی در خیابان اوت ویل در منطق ی دهم است؛ ساختمانی که همسایه ها بدون این که همدیگر را بشناسند، سلام های گرمی رد و بدل می کنند. آپارتمان خانواده ای مسه در طبقه ی پنجم قرار دارد. کوچک ترین خانه ی بناست. پل و میرین وقتی دومین فرزندشان متولد شد وسط نشیمن تیغه ای کشیدند. آن ها در اتاقی تنگ بین آشپزخانه و پنجره ای می خوابند که روبه خیابان باز می شود. میریم عاشق مبل های رنگی و گلیم فرش است. به دیوار گراورهای ژاپنی آویزان کرده. امروز زودتر به خانه برگشته است. جلسه ای را کوتاه کرده و بررسی پرونده ای را به فردا انداخته است. وقتی روی صندلی تاشوی قطار خط هفت نشست، به خودش گفت بچه ها را غافلگیر خواهد کرد. وقتی رسید، دم نانوایی توقف کرد. باگت، دسری برای بچه ها و یک کیم پرتقالی هم برای پرستار بچه ها خرید. پرستار عاشق کیک پرتقالی بود. فکر کرد آن ها را به شهربازی ببرد. شاید می رفتند با هم برای شام خرید می کردند. شاید میلا اسباب بازی ای می خواست و آدام تکه نانی بزرگی در کالسکه اش می مکید. آدام مرد. میلا به زودی جان می سپرد.

یادداشت‌های مرتبط به لالایی