معرفی کتاب زنبق دره اثر اونوره دو بالزاک مترجم مرجان صادقی

زنبق دره

زنبق دره

2.6
10 نفر |
5 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

15

خواهم خواند

7

شابک
9786008699040
تعداد صفحات
338
تاریخ انتشار
1395/12/23

توضیحات

        کتاب حاضر، درواقع یک نامه طولانی هست که شخصی به نام «فیلیکس» به خانم «کنتس ناتالی دوموتریل» می نویسد و بنا بر خواسته او گذشته اش را بیان می کند. او در خانواده تقریباً سرشناسی به دنیا آمده بوده ولی فرزند ناخواسته و مورد بی مهری خانواده بوده تا زمانی که به یک مهمانی می رود و خانم «کنتس ناتالی» را می بیند و عاشق او می شود. هرچند بعدها می فهمد این زن دارای شوهر و فرزند است. توصیفات دقیق و گیرا از فضای حوادث و تحلیل نازک بینانه روحیات شخصیت های داستان، نویسنده را به یکی از شناخته شده ترین و تأثیرگذارترین رمان نویسان در طول دو قرن اخیر تبدیل کرده است.
      

یادداشت‌ها

          از کتاب: «مگر نه ما در زمره‌ی آن موجودات معدودی هستیم که برای رنج و لذت برگزیده شده‌اند، در شمار کسانی که همه‌ی حواس‌شان با هم به لرزه می‌آید و طنین پهناوری در درون‌شان به وجود می‌آورد و اعصاب‌شان با اصل هستی هماهنگی مداومی دارند؟ این اشخاص را در محیطی بگذارید که همه‌چیز آن ناهماهنگ باشد و آن‌وقت می‌بینید که به‌طرز دهشت‌انگیزی رنج می‌برند، ولی اگر با اندیشه‌ها و احساسات و موجوداتی مصادف شوند که خوشایندشان باشند لذت‌شان تا سر حد شور و خروش بالا می‌رود. ولی ما در حالت سومی هستیم که مصائب آن را جز کسانی که به همان بیماری دچارند و می‌توانند درک و همدردی برادرانه‌ای داشته باشند نمی‌شناسند. برای ما امکان آن هست که نه از خوبی متأثر شویم و نه از بدی، آن‌وقت در درون ما یک ارگ گویا و مستعد حرکت است که در فضای خالی نواخته می‌شود، بی‌علت به هیجان می‌آید، صدا می‌دهد اما نغمه‌ای به وجود نمی‌آورد، نواهایی از آن برمی‌آید که در خاموشی گم می‌گردد. اینجا تناقض هولناک روحی است که بر ضد بیهودگی و نیستی سر به طغیان برمی‌دارد؛ بازی‌های توان‌فرسایی است که در آن، مانند خونی که از زخم ناشناخته‌ای به در رود، نیروی ما به تمامی از دست می‌رود و چیزی جبرانش نمی‌کند، حساسیت سیل‌وار روان می‌گردد و ضعف‌های دهشت‌انگیز و مالیخولیاهای وصف‌ناپذیری از آن ناشی می‌شود که در اقرارگاه کلیسا نیز گوشی برای شنیدن آن نیست.»

اینها جملات فلیکس است خطاب به هانریت. دو روح رمانتیک و البته بسیار حساس. اعتراف می‌کنم در سه کتاب قبلی‌ای که از بالزاک خوانده بودم هنوز نفهمیده بودم که چرا پروست چنین ارادتی به آقای بالزاک دارد و دقیقاً چطو می‌توانیم نثر پروست را تحت تأثیر بالزاک بدانیم و با «زنبق دره» بود که تازه به این ماجرا پی بردم. بیش از سه کتاب پیشین، در این کتاب شباهت‌های نثر پروست و بالزاک و نحوه‌ی مواجهه‌شان با پدیده‌ها آشکار بود. «زنبق دره» رمان عجیبی است. در صفحات آغازین که درباره‌ی کودکی غریب و بی‌مهر و عاطفه‌ی فیلیکس است، خواننده احساس می‌کند بالزاک با همان تیزبینی و ژرف‌نگری عجیبش درباره‌ی روان انسانی قرار است به تحلیل شخصیت فیلیکس دست بزند (که البته این کار را هم در خلال روایت می‌کند و همین صفحات آغازین سرنخ بسیار مهمی برای شناخت شخصیت فیلیکس در اختیارمان قرار می‌دهد)، اما کمی که جلوتر می‌رویم، با ورود شخصیت هانریت به داستان، دست‌کم من احساس کردم با داستان کلیشه‌ای دیگری درباره‌ی زنی فرانسوی مواجه‌ هستیم که عاشق پسری جوان‌تر از خودش می‌شود. (کمی شاید شبیه نیمه‌ی نخست «سرخ و سیاه» استاندال) اما خوشحالم که خیلی زود آقای بالزاک به ما رو دست زد و فهمیدیم اصلاً و ابداً با یک روایت ساده و معمولی از عشقی ممنوعه روبه‌رو نیستیم. بالزاک در «بابا گوریو» ثابت کرده بود که در شخصیت‌پردازی نظیر ندارد و با شخصیت بی‌نهایت پیچیده‌ی هانریت و تحلیل روان‌شناختی عمیقش از او سطحش در این کار را بی‌نهایت بالاتر هم برد. هانریت بدون‌شک یکی از غریب‌ترین کاراکترهای زن در ادبیات فرانسه است به‌نظرم. از سویی همچون یک قدیس عمل می‌کند، شناخت بسیار عمیقی نسبت به مسائل اقتصادی و سیاسی و اجتماعی زمانه‌اش دارد، و از سویی مکانیزم‌های سرکوب درونش چنان شدید‌ند که به شیوه‌های غریبی بازنمود پیدا می‌کنند. (روانکاوان چرا هیچ‌وقت این شخصیت را تحلیل نکرده‌اند؟) انگیزه‌ها و کنش‌های هانریت مدام خواننده را غافلگیر می‌کردند و جادوی بالزاک در این است که حتی در همان صفحات پایانی با چند صفحه یادداشت از ناتالی، یک شخصیت مقابلی را به ما شناساند که آه... هوش از سر آدم می‌برد. احساس می‌کنم زیادی هیجان‌زده شده‌ام از دست آقای بالزاک و این کارهایش ولی واقعاً دست خودم نیست. این میزان از نبوغ در نویسندگی واقعاً ستودنی است و به‌نظرم به هیچ‌وجه نباید «زنبق دره» را صرفاً یک اثر داستانی درباره‌ی عشقی ظاهراً پاک و ناکام بدانیم. این اثر یک تحلیل روان‌شناختی عمیق درباره‌ی زنان است. اگر «بابا گوریو» را داستانی درباره‌ی رابطه‌ی پدر و فرزندانش بدانیم، می‌توانیم دست‌کم یکی از مضامین «زنبق دره» را مادرانگی و البته پیچیدگی‌های زنانگی بدانیم. فیلیکس صرفاً نقش کسی را دارد که به ما در شناختن این زنانگی‌های غریب کمک می‌کند. در واقع ماجرا انگار اصلاً مربوط به فیلیکس هم نیست. در نهایت کمابیش ۹۸ درصد این اثر (به جز صفحات پایانی که نامه‌ی ناتالی به فیلیکس است) از زبان فیلیکس است و باز خیلی خوشم می‌آمد که شیوه‌ی نثر بالزاک الان که از زبان فیلیکس - کاراکتری بی‌نهایت حساس و رمانتیک - نقل می‌شود مثلاً با شیوه‌ی نثرش در «بابا گوریو» آن‌قدر متفاوت بود.
        

0

          .


مردم نوکیسه به میمون شباهت دارند و همان چابکی در ایشان نیز هست، انسان آن‌ها را در بلندی می‌بیند، چالاکی‌شان را هنگام بالا رفتن تحسین می‌کند، ولی پس از از آنکه به اوج سیر خود رسیدند دیگر جز جنبه‌های شرم‌آورشان را نمی‌توان دید. 


پیوسته به سوی گل‌ها نظر می‌افکند و گویی که از آن تغذیه می‌کرد، و همه اندیشه‌هایی را که من در آن نهاده بودم جذب می‌کرد. این گفت‌وگو و این ارتباط دلنشین از راه یک دسته گل به همان گونه است که شما به وسیله یک قطعه شعر با سعدی مربوط می‌گردید. 


گرایشی در جوانان است که همواره زود قضاوت کنند، و این گرچه موجب سرافرازی آن‌هاست ولی به زیانشان منجر می‌شود، و همین علت سکوتی بود که در سابق به جوانان که نزد بزرگان به کارآموزی می‌پرداختند، و راه و رسم زندگی را فرا می‌گرفتند تحمیل می‌شد. آری، در گذشته طبقه نجبا مانند اهل پیشه و هنر شاگردانی داشتند و اینان جوانان نجیب‌زاده‌ای بودند که نسبت به سرپرستان خویش صمیمی و فداکار بودند و بر خوان آنان نان می‌خوردند. امروز جوانان معلوماتی دارند که مانند میوه‌ای که در گرم‌خانه به عمل آمده باشد یک‌سر ترش است و همین آنان را بر آن می‌دارد که درباره هر کار و هر اندیشه و هر نوشته به سختی قضاوت کنند، همه چیز را با دم شمشیری که هنوز به کار نرفته است می‌برند و فیصل می‌دهند. 


هر زن جوانی که به محافل اعیانی می‌رود و زندگی‌اش با لذت‌ها و کام‌رانی‌های آن می‌گذرد تا نیمه فاسد است و شما را فاسد خواهد کرد. آن موجود پاکدامن و سنجیده‌ای که شما بتوانید برای همیشه فرمان‌روای روحش باشید در چنان جایی نیست. آه! زنی که شما را دوست بدارد یک زن منزوی خواهد بود. نگاه شما از برای او بهترین جشن‌هاست و زندگی‌اش به سخنان شما وابسته است. بگذار چنین زنی برای شما همه چیز جهان باشد باشد، زیرا شما نیز همه چیز اویید. 


شما با شخصیت عجیب مردم انگلیس، یعنی با آن دریای مانش گذرناکردنی غرور و آن تنگه سن‌ژرژ خونسردی که میان خود و کسانی که به ایشان معرفی نشده‌اند قرار می‌دهند، لابد آشنایی دارید. به نظرشان سراسر بشریت لانه موری است که آن‌ها از فراز آن قدم برمی‌دارند؛ هیچکس را هم‌جنس خود نمی‌دانند مگر کسانی را که خود به این عنوان پذیرفته باشند. 


اگر خداست که شوق و شعور خوشبختی را به ما داده است، پس آیا نباید به فکر جان‌های معصومی باشد که در این دنیا جز رنج و اندوه چیزی ندیده‌اند؟ یا همین است، یا آن‌که خدایی وجود ندارد و زندگی ما شوخی تلخی بیش نیست. 


آخر، ما به زنی که صبح اشک می‌ریزد چه می‌توانیم بگوییم؟ به نظر من در چنین موقعی درشتی و تندی کار ناهنجاری است. ما که شب در مقابل افسونگری او مقاومت نکرده‌ایم، فردای آن شب مجبوریم به او دروغ بگوییم. جوانمردی در مورد زنان از دروغ، وظیفه‌ای برای ما ساخته است.
        

0