بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

زنبق دره

زنبق دره

زنبق دره

2.1
7 نفر |
3 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

11

خواهم خواند

3

زنبق دره داستان عشق سوزانی است که می خواهد پاک بماند و همین خود فاجعه دلخراش این عشق است که بالزاک با قدرت غول آسائی آن را پرورانده است. یک دوران کودکی خالی از مهر مادری، زناشویی با مردی در هم شکسته و نیمه دیوانه، رنج پرستاری از فرزندانی نزار و پیوسته بیمار، این همه خانم دومورسوف را آماده آن ساخته است که با همه شور روح مهربان و دوشیزه وار خود در عشق نوجوانی به نام فلیکس دوواندنس که او نیز در خانواده خویش از هر گونه محبتی محروم مانده است چنگ بیندازد. در واقع، این کشش و این احتیاج محبت از هر دو جانب به یک اندازه است.

یادداشت‌های مرتبط به زنبق دره

            .


مردم نوکیسه به میمون شباهت دارند و همان چابکی در ایشان نیز هست، انسان آن‌ها را در بلندی می‌بیند، چالاکی‌شان را هنگام بالا رفتن تحسین می‌کند، ولی پس از از آنکه به اوج سیر خود رسیدند دیگر جز جنبه‌های شرم‌آورشان را نمی‌توان دید. 


پیوسته به سوی گل‌ها نظر می‌افکند و گویی که از آن تغذیه می‌کرد، و همه اندیشه‌هایی را که من در آن نهاده بودم جذب می‌کرد. این گفت‌وگو و این ارتباط دلنشین از راه یک دسته گل به همان گونه است که شما به وسیله یک قطعه شعر با سعدی مربوط می‌گردید. 


گرایشی در جوانان است که همواره زود قضاوت کنند، و این گرچه موجب سرافرازی آن‌هاست ولی به زیانشان منجر می‌شود، و همین علت سکوتی بود که در سابق به جوانان که نزد بزرگان به کارآموزی می‌پرداختند، و راه و رسم زندگی را فرا می‌گرفتند تحمیل می‌شد. آری، در گذشته طبقه نجبا مانند اهل پیشه و هنر شاگردانی داشتند و اینان جوانان نجیب‌زاده‌ای بودند که نسبت به سرپرستان خویش صمیمی و فداکار بودند و بر خوان آنان نان می‌خوردند. امروز جوانان معلوماتی دارند که مانند میوه‌ای که در گرم‌خانه به عمل آمده باشد یک‌سر ترش است و همین آنان را بر آن می‌دارد که درباره هر کار و هر اندیشه و هر نوشته به سختی قضاوت کنند، همه چیز را با دم شمشیری که هنوز به کار نرفته است می‌برند و فیصل می‌دهند. 


هر زن جوانی که به محافل اعیانی می‌رود و زندگی‌اش با لذت‌ها و کام‌رانی‌های آن می‌گذرد تا نیمه فاسد است و شما را فاسد خواهد کرد. آن موجود پاکدامن و سنجیده‌ای که شما بتوانید برای همیشه فرمان‌روای روحش باشید در چنان جایی نیست. آه! زنی که شما را دوست بدارد یک زن منزوی خواهد بود. نگاه شما از برای او بهترین جشن‌هاست و زندگی‌اش به سخنان شما وابسته است. بگذار چنین زنی برای شما همه چیز جهان باشد باشد، زیرا شما نیز همه چیز اویید. 


شما با شخصیت عجیب مردم انگلیس، یعنی با آن دریای مانش گذرناکردنی غرور و آن تنگه سن‌ژرژ خونسردی که میان خود و کسانی که به ایشان معرفی نشده‌اند قرار می‌دهند، لابد آشنایی دارید. به نظرشان سراسر بشریت لانه موری است که آن‌ها از فراز آن قدم برمی‌دارند؛ هیچکس را هم‌جنس خود نمی‌دانند مگر کسانی را که خود به این عنوان پذیرفته باشند. 


اگر خداست که شوق و شعور خوشبختی را به ما داده است، پس آیا نباید به فکر جان‌های معصومی باشد که در این دنیا جز رنج و اندوه چیزی ندیده‌اند؟ یا همین است، یا آن‌که خدایی وجود ندارد و زندگی ما شوخی تلخی بیش نیست. 


آخر، ما به زنی که صبح اشک می‌ریزد چه می‌توانیم بگوییم؟ به نظر من در چنین موقعی درشتی و تندی کار ناهنجاری است. ما که شب در مقابل افسونگری او مقاومت نکرده‌ایم، فردای آن شب مجبوریم به او دروغ بگوییم. جوانمردی در مورد زنان از دروغ، وظیفه‌ای برای ما ساخته است.