سارا عرب

سارا عرب

بلاگر
@sara.arab

79 دنبال شده

117 دنبال کننده

            کارشناس ارشد ادبیات انگلیسی
دانشگاه شیراز
تمرین نوشتن می‌کنم
          

یادداشت‌ها

نمایش همه
        تیستو یک پسر بلوند و چشم آبی است که هیچ نقصی توی زندگی‌اش نیست. یک جایی توی زندگی متوجه می‌شود که انگشتان سبزی دارد و با کمک همین انگشتان سبز و روح پاک کودکی به جنگ زشتی‌ها و بدی‌های جامعه می‌رود و خیلی هم موفق هست. همه چیز زیبا و درخشان است تا وقتی که یک جایی آن دور دورها بین این‌طرفی‌ها و آن طرفی‌ها جنگ درمی‌گیرد. جنگ بر سر بیابانی است که هیچ چیز ندارد، هیچ چیز الا نفت. سر آقای پدر شلوغ می‌شود چون کارخانه اسلحه سازی دارد و حالا هم به این طرفی‌ها سلاح می‌فروشد و هم به آن‌طرفی‌ها. تیستوی مهربان که نمی‌تواند ویران شدن خانه‌ها و بی‌‌پدر شدن بچه‌های دیگر را ببیند توی همه سلاح‌ها گل می‌کارد و جنگ سر نمی‌گیرد و آقای پدر متحول می‌شود و کارخانه اسلحه سازی‌اش می‌شود کارخانه گل سازی. 
داستان قرار است صلح‌طلب و ضد جنگ باشد و خب موفق هم هست، خیلی هم لطیف و شاعرانه است. تمام یادداشت‌های کتاب هم مثبت است و همه عاشق کتاب شده‌اند. من هم اگر یک مادر اروپایی بودم حتما عاشقش می‌شدم و داستان را چندین بار برای بچه‌های بلوند و چشم رنگی‌ام می‌خواندم تا بفهمند چقدر جنگ بد است و صلح چقدر لطیف و زیباست. ولی دست بر قضا من وسط خاورمیانه مادری می‌کنم، تکه‌ای از همان جاهایی که نویسنده بیابان بی آب و علفی خوانده که فقط نفتش مهم است. صلحی که در کتاب از آن صحبت شده برای بچه‌های مو مشکی من جز خواری و بی‌وطنی هیچ ندارد. اینجا اگر جلوی دشمن نرمش کنی و گل تقدیمش کنی، بدون ذره‌ای رافت خانه‌ات را با خاک یکسان می‌کند. اینجا سلاح اسباب تجارت نیست، یک جورهایی ضامن بقاست و زیر سایه‌ همین قدرت نظامی‌است که بچه‌های من توانسته‌اند تابستان توی باغچه کوچکشان سبزیجات بکارند و سبزی انگشتان خودشان را ببینند.
کتاب خوبی‌است ولی فکر و ایده‌اش به کار خاورمیانه نمی‌آید که هیچ، مضر هم هست. 
پ.ن: ببینید توی عکس این‌طرفی‌ها و آن‌طرفی‌ها چقدر کوچک و حقیر و بی‌هویت‌اند. حتی کشورشان هم اسم درست و حسابی ندارد. نمی‌دانم، شاید هم من سخت می‌گیرم.

      

4

        در مقدمه  نوشته شده که کتاب سال‌ها در قفسه ادبیات شهرستانی خاک می‌خورده و در نیمه قرن بیستم و اوج جنبش‌های زنان، مورد توجه قرار می‌گیرد.
به نظر من اهمیت کتاب از این بالاتر هم نمی‌رود، صرف نشان دادن نارضایتی زنان از وضع موجود. 
بیداری داستان خانم پونتلیه است. زنی در آستانه سی سالگی، متاهل و صاحب دو فرزند. خانم پونتلیه از وضع زندگی و زناشویی ناراضی است. به هنر و دوباره عاشق شدن و فرار از آقای پونتلیه پناه می‌برد و باز هم راضی نیست.
کتاب از گفتن جملات و توضیحات کلی بالاتر نمی‌رود. دلیل اصلی نارضایتی چیست؟ مشکل کار کجاست؟ ما هیچ‌وقت نمی‌فهمیم و همه چیز به طرز آزاردهنده‌ای در سطح باقی می‌ماند.  شخصیت اول داستان از خانواده خود می‌برد، همسر و فرزندانش را ترک می‌کند، عاشق می‌شود، خیانت می‌کند و هیچ دلیلی، هیچ پیش‌زمینه‌ای برای این اعمال ندارد. خانم پونتلیه نتوانست مرا راضی و همراه خود کند تا از استقلال و عاشق شدن دوباره‌اش کیفور شوم. برعکس پیرزن درونم هی شماتش می‌کرد.
اگر اهل مطالعه جدی و دانشگاهی در حوزه ادبیات زنان هستید این کتاب را هم بخوانید، زمانی از شما نخواهد گرفت. اگر قصدتان خواندن از زنان است و آشنایی با احوالاتشان دنبال کتاب‌های دیگری باشید.

      

22

        ۱. اتفاق روایت زندگی شادی و نادر، خواهر و برادر دوقلویی هست که بر خلاف وابستگی زیادشون به هم، در اواخر نوجوانی مجبور به جدایی از هم می‌شوند. شادی و نادر در دو سر دنیا یک زندگی موازی را تجربه می‌کنند و چشم انتظار دیدار دوباره هستند. 

۲. داستان روایت‌گر اتفاق‌هایی هست که ناگهانی، بدون برنامه و خواست انسان سر راهش قرار می‌گیرند و مسیر زندگی او را به کلی تغییر می‌دهند. اتفاق پر از این حادثه‌هاست، از عاشق شدن جلوی بستنی‌فروشی تا انقلاب و جنگ .

۳. داستان نثر روان و گیرایی، کلمات انگار روی هم می‌لغزند و جلو می‌روند. گلی ترقی قصه‌گوی خوبی هست، ساده و روان و بی‌حاشیه و پیچیدگی داستانش را تعریف می‌کند  با وجود اینکه در خواب زمستانی نشان داد که به راحتی از پس نثرهای پیچیده و تکنیک‌های جدید هم بر می‌آید.
راوی گاهی طنز شیرین و دلچسبی هم دارد. روایت عروسی شادی که پر از درد و غصه هست با همین طنازی راوی به یکی از شیرین‌ترین صحنه‌های کتاب تبدیل شده است.  

۴. یک ستاره و نیم کمتر دادم چون یک جاهایی دوست داشتم جزئیات بیشتری ببینم ولی خب راوی خیلی عجله داشت.
      

19

        داستان روایت زندگی سه نسل از خانواده پرجمعیت کلیری هست با تمرکز روی تنها دختر خانواده، مگی. داستان به شدت اعصاب‌خردکن شروع میشه و تا جایی که میشه بلا و بدبختی سر مگی کوچولو می‌ریزه تا حسابی خواننده رو با خودش همراه کنه. ما مگی رو از کودکی تا اواخر میانسالی دنبال می‌کنیم. داستان پرش‌های زمانی زیادی داره که با توجه به نوع داستان اجتناب‌ناپذیر هست.
اکثر داستان در استرالیا می‌گذره و نویسنده توصیفات دقیقی از فضا و طبیعت اونجا ارائه میده جوری که درویدا و زمین‌هاش رو می‌تونید به راحتی ببینید. از استرالیای کتاب خوشم اومد.  
همه چیز توی داستان پیدا میشه، عشق ممنوعه، دعواهای خانوادگی، سیل، خشکسالی، آتش‌سوزی گسترده، جنگ، مسائل کلیسا و واتیکان، جنگ جهانی، جنگ داخلی یونان، طغیان نسل جدید در برابر ایده‌های قدیمی، چگونگی گله‌داری و چیدن نیشکر و ... طبیعی هست وقتی به این همه مسئله بپردازی حتی اگر ۷۰۰ صفحه هم کتاب بنویسی حق مطلب برای همه‌اش ادا نمی‌شه.
کتاب خوبی هست. روایت با اینکه گاهی کند و کشدار می‌شه ولی باز ریتم خودش و پیدا میکنه و می‌تونه خواننده رو همراه کنه. البته به نظر من نیمه دوم کتاب اگر نبود هم نبود. 
پ.ن. یک روز که خیلی استرس داشتم جهت درمان کتاب و خریدم. زمانی که عمیقا غمگین بودم کتاب و خواندم، یک هفته‌ای. برای همین داستان توی ذهنم خیلی موندگار شد. گاهی ارزش کتاب‌ها و داستان‌ها نه به کیفیت خودشون که به گره‌خوردنشون به لحظات خاص زندگی هست. 


      

9

        راستش اسم فیتزجرالد باعث شده بود انتظار بالایی از کتاب داشته باشم ولی تجربه خیلی دلچسبی نبود.
کتاب یک روایت غیرخطی داره که خیلی قابل قبول نبود و کمکی به گیرایی داستان نمی‌کرد. اویل کتاب راستی راستی فکر کردم داستان روایت زندگی رزماری هویت هست، کتاب با اون شروع میشه، اونو دنبال میکنه، روایت عشقش به دیک رو میگه ولی فصل دوم همه چیز تغییر کرد. فلاش بک داشتیم و روایت زندگی و عشق و ازدواج دیک و نیکول و همه چیز قاطی پاطی شد. 
زاویه دید هم مدام عوض میشد و از شخصیتی به شخصیت دیگه می‌رفت. جایی خواندم که فیتزجرالد اواخر عمرش تصمیم میگیره کتاب رو از نو ویرایش کنه و جای بخش‌ها رو عوض کنه و تغییرات لازم رو بده ولی خب اینکار و نکرد و معلوم نیست که اجل مهلت نداده یا خودش انگیزه‌ای نداشته.  شخصیت اصلی کتاب، دیک، هم یک جورایی نچسب بود. راستش نمی‌دونستم احساسم نسبت به نقش اولی که زیاد مینوشه، تنها هنرش خدمت به بانوان جوان و زیباست و مدام عاشق میشه و گرایش به دخترهای نوجوان داره و خب روانپزشک هم هست و کتاب مرجع هم چاپ کرده باید چی باشه؟؟؟؟
به همه اینها ترجمه ضعیف رو هم اضافه کنید
      

7

        کتاب را یک روز که عصبانی بودم خریدم. خرید خوبی بود چون فهمیدم در مقایسه با عصبانیت نویسنده، احساس من ناراحتی جزئی بوده. 
نویسنده که به زور از وطن خودش رانده شده هنوز بعد از سالها با این مهاجرت اجباری کنار نیامده و روز به روز هم دردش عمیق‌تر شده. چند جستار اول خیال می‌کردم نویسنده روبه‌رویم ایستاده و فریاد می‌کشد. روایتی، برای من، گنگ و نامفهوم از آنچه به سرش آمده و به آن محکوم شده. آشنا نبودن با تاریخ یوگوسلاوی و آنچه بر آن گذشته هم این گنگی را بیشتر می‌کرد. 
همین باعث شد برای اولین با ر صفحات کتابی را نخوانده رها کنم.
فقط خواندن جستار آخر لذت‌بخش بود که درباره بایگانی کردن بود. اینکه ذات بایگانی کردن چیست و ما همگی در دورانی زندگی می‌کنیم که بایگانی کردن زندگی فردی خودمان کار روزمره همه ما شده و به گونه‌ای به آن معتادیم. مثلا همین ثبت کتاب در بهخوان و  نوشتن یادداشت مگر غیر از بایگانی آنچه می‌خوانیم است. بایگانی می‌کنیم به امید جاودانگی و دیده شدن.
      

16

باشگاه‌ها

لیست‌های کتاب

بهترین کلاس دنیاوقت قارقاربچه جادوگرها به مدرسه می روند

با کتاب‌ها آماده بشیم بریم مدرسه

9 کتاب

اینها کتاب‌هایی هستند که ما برای آماده شدن برای ورود به مدرسه خواندیم، یک بار سه سال پیش و یک بار هم توی همین هفته. فایده هم دارد؟ البته که دارد. کتاب‌ها برای ما همیشه بهترین وسیله برای مواجهه با دنیای جدید بودند. بعضی کتاب‌ها شاید در نگاه اولی خیلی مربوط نباشند به آمادگی ورود به مدرسه مثل به وقت قارقار ولی همین کتاب به ما کمک کرد تا بفهمیم کار مدرسه آشنا کردن ما با صدا و آهنگ خودمان و ارزشمندی آن است حتی اگر ظواهر امر چیز دیگری باشد. کتاب بچه جادوگرها به مدرسه می‌روند هم مثل یک دریچه یا فیلتر بود که کمک کرد تا مدرسه و اهالی‌اش را جور دیگری ببینیم. بعد از کتاب مدیر و ناظم امپراطور بودند و معلم کلاهدوز خوشحال و قلدرهای مدرسه چیزی بیشتر از چهل تا کک نبودند. خود مدرسه هم یک کتاب بود پر از قصه و افسانه. کتاب‌ها را من سه سال پیش خریدم و حتما الان کتاب‌های تازه‌تری هم در بازار هستند. ولی همین‌ها به نظرم طیف زیادی از مسائل مربوط به مدرسه را پوشش می‌دهند.

86