معرفی کتاب شب های بی خوابی اثر الیزابت هاردویک مترجم فرزانه دوستی

شب های بی خوابی

شب های بی خوابی

الیزابت هاردویک و 1 نفر دیگر
3.6
6 نفر |
4 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

10

خواهم خواند

14

ناشر
بیدگل
شابک
9786223130243
تعداد صفحات
229
تاریخ انتشار
1397/10/11

توضیحات

        همه از خیانت در شکوهاند؛ علفهای تشنۀ زرد، از باران بیرحمی که هر روز بینصیبشان میگذارد. همانوقت، خورشید خندان توی آسمان بیخیال رو میگرداند سمت پاهای برنزۀ شناگران و آب را برای شناگران ناسپاس گرم میکند. گاهی به همۀ آن موجودات بدبختی فکر میکنم که میشناسم، به نظرم میرسد که در محاصرۀ امثال خودشان روز را شب میکنند. پنجرهها از پردههایشان بیزارند، نور از سایۀ بههمبافتۀ خویش، در از قفل خودش و تابوت از تودۀ نفرتانگیز و خفقانآور خاک رویش. اما مگر چه کاری ازشان ساخته است؟ علف با بیاعتنایی شانه بالا میاندازد، پنجرهها رو ترش میکنند، تلالو نور نیشدار میشود، در بادی به غبغب میاندازد و برای باز شدن محتاج شانهای است تا هلش بدهد، تابوت به خواب زمستانی فرو میرود، خوابی بلند و نهچندان خوشایند.ارمغان «شبهای بیخوابی» موهبتی است بدیع که همان رمان بیپیرنگ است، چراکه بیشتر شبیه قطعهای موسیقی است تا رمان سنتی، با آن ساختار بلند و شکل بیان کند و تدریجیاش در پرداخت مضامین و زندگی آدمها. میتوانید کتاب را از هر بخشی باز کنید و بخوانید... میتوانید رمان را ساعت سه صبح زمین بگذارید و به رختخواب بروید و یک هفتۀ بعد برش دارید و از جای دیگری شروع به خواندن کنید و همچنان بیان و شیوۀ توصیف و قدرت شگفتانگیز زبانورزیاش مجذوبتان کند. (لارن گراف)
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به شب های بی خوابی

نمایش همه

یادداشت‌ها

          .
کتاب‌های نشر بیدگل خیلی دوست ‌داشتنی و جذاب هستند. به لحاظ بصری طوری طراحی شدند که از چند متری هم قابل تشخیص‌اند. انگار یک نظم و دیسیپلین خاصی دارند که آدم‌ها خصوصا آدمهایی شبیه‌به من که سمت بصری مغزشان بیشتر کار می‌کنه را خوب جذب می‌کنند. سبُک نرم و راحت هم هستند. طوری که آدم نمی‌تواند برود کتاب‌فروشی و یکیشان را همین‌طوری و بدون تحقیق برندارد. آنها که با کندوکاو و پرس‌وجو می‌خریم که دیگر جای خود دارد. ولی شب‌های بی‌خوابی از آن دسته بود که من در حراجی هفته قبلِ، کتا‌ب‌سرو فقط برداشتم‌ش بدون تحقیق درموردش. بعد که توی بهخوان نگاه کردم یک نفر فقط خوانده بودتش! و هیچ نظری هم در موردش نبود. 
این کتاب نه رمان است نه خاطره است نه هرچه که به آن نسبت می‌دهند. پیرنگ که ابدا ندارد و هیچ‌کجایش به هم وصل نیست. 
اپیزودهای طولانی پر از آدمها، مکان‌ها و اتفاقات چرکِ مختلف. که با خروارها کلمه، صفت و قید نوشته شده‌است. 
وقتی کتاب را باز می‌کنی انگار یک نوشابه خانواده را به حد مرگ تکان داده باشی و بازش کنی. چطور گاز ازش فوران می‌کند؟ از این کتاب هم همینطور قید و صفت فوران می‌کند. 
 انگار کتاب با همه بی‌وزنی‌اش یک گردان آدم با سرنوشتهای مختلف را با خودش حمل می‌کند. هرلحظه فکر می‌کنی الان است‌ که‌ سوپاپش بترکد و کلمه ها شتک بزند همه‌جا!
اینطور حسی به آدم می‌دهد.
کتابِ پشت‌هم خواندن نیست. و البته ارزش کناری گذاشتن و هرازگاهی تفال زدن را هم ندارد. با موضوع خیانت و هرچه‌؛ ببخشید، گندکاری در روابط وجود دارد.

        

7

          کلاژ (تلفظ فرانسوی: [kɔlaʒ]؛ از فعل فرانسوی coller به معنای "چسباندن" یا "چسبیدن")
فرمی از خلق هنری، معمولاً در وادی هنر تجسمی که برای خلق یک کل، با مرتب کردن و به‌هم‌چسباندن اشکال و اجزای مختلف از آن استفاده می‌شود.

هلن سیکسوی عزیزم مقاله‌ای کوتاه اما درخشان به نام «لبخند مدوسا» دارد که برایم نزدیک‌ترین چیز به کتاب مقدس است و هر چند ماه یک بار می‌خوانمش و اشک می‌ریزم. سیکسو در این ۲۰ صفحه‌ی اعجاب‌انگیز در مورد نوشتار زنانه و اینکه چرا زن‌ها تا‌به‌حال ننوشته‌اند و چرا حالا از هر زمان مهم‌تر است که بنویسند و به قول خودش «بر بوم تاریخ، داستان‌شان را نقش بزنند.»، صحبت می‌کند. جایی در این مقاله (که دقیقا پاراگرافی‌ست که اولین‌ اشک‌هایم با خواندنش شروع می‌شود.) با منِ مخاطب صحبت می‌کند و دلسوزانه و خواهرانه می‌پرسد: و به راستی چرا نمی‌نویسی؟ بنویس، نوشتن برای توست، همان‌طور که بدنت از آن توست، بنویس و پس بگیر. می‌دانم چرا نمی‌نویسی همانطور که می‌دانم چرا خودم تا ۲۷ سالگی ننوشتم. یا حداقل جدی ننوشتم. چون همه‌ی ما چیزهایی بر کاغذ آورده‌ایم که از شرم خوانده شدن و دیده‌شدن آن‌ها را در کشوی کنار تخت‌خوابمان قایم کردیم.

و فکر می‌کنم این کتاب همان «دست‌نوشته‌های کنار تخت‌خوابی» الیزابت هاردویک است از زندگی خودش. نوشته‌های عمیقاً زنانه و تنانه‌ی خودش که حالا من مخاطب را به قدری امن دیده و خودش هم آنقدر احساس نیاز کرده که آن‌ها را بلند فریاد می‌زند. در کتابی تجربی که روی مرزهای کم‌رنگ‌شده‌ی ژانرهای ادبی راه می‌رود و بندبازی می‌کند. شب‌های بی‌خوابی بیش از هر چیزی در ذهن من کلاژی‌ست که به شکل کلمه درآمده. تکه‌هایی از زندگی الیزابت که حدس می‌زنم آن‌ها را در سال‌های مختلف نوشته و با هنرمندی تمام آن‌ها را به هم دوخته‌، بافته و نقش خودش را بر بوم تاریخ ثبت کرده‌ است. 

زیاد پیش می‌آید، مخصوصا این روزها که از این شاخه به آن شاخه پریدن خودم می‌ترسم. از این‌ بی‌هویتی که نمی‌گذارد بعد از ۲۴ سال محض‌ رضای خدا، خودم را با یک چیز واحد تعریف کنم. دوستی عزیز و نزدیک اخیراً از شوریدگی من صحبت کرد. گفت این شور و کنجکاوی تو، این تمایل سرکشانه‌ و جسورانه‌ات برای جستجو همان هویت خاص توست. و این هویت خاص در تو با خلق پیوندی عمیق برقرار کرده است، خلقی که شاید همیشه و لزوماً نوشتن نیست. 

هر شبی که «شب‌های بی‌خوابی» را خواندم فکر کردم این کتاب دقیقاً شکل آن چیز‌ی‌ست که می‌خواهم از خودم به جا بگذارم. نقش زندگی خودم، در کلاژی بی‌سروشکل اما فکر شده، که می‌توانم بنویسمش، و تجربیات زندگی زنانه‌ام را به کلمات دربیاورم. به شکل یک کتاب، همانطور که به هلن سیکسوی عزیزم، ماه‌های پیش قول دادم.
        

42