سهراب کشی [بازی نامه ی برخوانان]

سهراب کشی [بازی نامه ی برخوانان]

سهراب کشی [بازی نامه ی برخوانان]

4.3
14 نفر |
5 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

23

خواهم خواند

16

شابک
9789648564877
تعداد صفحات
128
تاریخ انتشار
1392/6/30

توضیحات

        
بهرام بیضایی (زاده 5 دی ماه 1317 در تهران) کارگردان سینما، تئاتر، نمایش نامه نویس، فیلم نامه نویس و پژوهشگر ایرانی است. بیضایی علاوه بر کارگردانی و نمایش نامه نویسی در سینما عرصه های دیگری چون تدوین، ساخت عنوان بندی و تهیه کنندگی را هم تجربه کرده است. وی کارگردان برخی از بهترین و ماندگارترین آثار سینمای تاریخ ایران است. چریکه تارا، مرگ یزدگرد، باشو غریب کوچک، شاید وقتی دیگر، مسافران و سگ کشی از مهم ترین آثار وی هستند. بیضایی از لوازم قصه ها و شکل های کهن، قصه ی خود را باز می سازد و در این راه آنچنان پیش می رود که قابلیت های کلاسیک قصه ی اولیه به سرعت در بازسازی نمایشی رنگ می بازند و یا دلالت  های معنایی دیگری به خود می گیرند.

      

یادداشت‌ها

یک داستان
          یک داستان تکراری رو چند بار میشه خوند؟
جواب یک عدد نیست. پاسخ درست اینه که بستگی به نوع روایت داره.
رستم و سهراب احتمالا معروف‌ترین داستان در میان ایرانی‌هاست. داستانی که همه‌مون ذره ذره‌شون رو می‌دونیم. داستانی که شاید دیگه دلمون نخواد بخونیم و بشنویم اما...
اما بیضایی با چنان زبان شیوا و استواری روایتش کرده که وقتی کتاب رو باز می‌کنی، تا موقعی که به صفحه‌ی آخر نرسیدی ازش جدا نمیشی. مایه‌های ضد جنگ هم داره که در داستان شاهنامه نیست و بیضایی خودش به داستان اضافه کرده. یا شاید هم در شاهنامه هست و من هرگز به این دقت نگاهش نکردم.
این داستانی است پر از آب چشم.
پر از دیالوگ‌های فوق‌العاده و صحنه‌پردازی‌های جذاب.
این شاهکاریه که از روی یک شاهکار دیگه آفریده شده.
صد البته که بهش نقد هم دارم وگرنه امتیاز کامل رو می‌دادم. 😊
اول این که به نظرم این نمایشنامه قابلیت اجرای صحنه نداره. یعنی اگر بره روی صحنه حیف میشه.
دوم این که به اندازه‌ی سیاوش‌خوانی که اتفاقا اون هم برگرفته از شاهنامه است جذاب نبود.
سوم این که آقااااااااااااااااا چرا تهمینه رو میاری بالای سر سهراب؟!
        

1

خارهای زهر
          خارهای زهردار هرز تیغ‌زار

دائرةالمعارف‌ها و کتاب‌های درسی به ما می‌گویند حماسه‌ها نوشته می‌شوند تا هویتی برای ملتی خلق کنند، تا حس پیوند معناداری ایجاد کنند بین آیندگان (لاجرم آنان که از سرچشمه‌ی بکر هویت دورافتاده‌اند؛ فرزندان) و نیاکان (سرآغاز و خاستگاه معنا و هویت؛ پدران). درست به همین دلیل ظاهراً تنها راه این است که همواره ملت «ما» پیروز نبردهای خونبار با دشمنان باشند (که حماسه‌ها در تأکید بر درنده‌خویی‌شان، آنها را تا سرحد دیوان خونخوار به درون ظلمت می‌فرستند). اما اگر فقط یک دلیل داشته باشیم تا فردوسی را جزو حماسه‌سرایان بزرگ جهان قرار دهیم، دلیلی درست عکس اینهاست: بزرگترین لحظات حماسه‌های فردوسی درست حمله‌ای است به منطقی که هویت پاک نژاد ما را قرار است تضمین کند. فردوسی بزرگترین پهلوانش، رستم، را درست همچون شرورترین خودکامه‌اش ترسیم می‌کند، یعنی ضحاک: اینها هردو خون جوانان را می‌ریزند. بیضایی به فراست تمام مولفه‌های تراژیک این حماسه را بیرون می‌کشد: پهلوان هم همچون شاهنشاه، درست به واسطه‌ی قدرت مطلق خود است که خود را ازپادرمی‌آورد. آیا وطن همیشه پدری نیست که پسر می‌کشد؟! رستم وطن را حفظ می‌کند اما به قیمت پسرکشی. آیا شکوه نیاکان نیست که کابوس آیندگان است؟ چرا کاووس از پهلوان می‌خواهد در راه وطن خانواده‌اش را بکشد و رها کند؟! کاووس؟ شاه؟ صاحب فره‌ی ایزدی؟ گره تراژیک داستان درست همین‌جاست: اگر رستم سهراب را نمی‌کشت، ایران شکست می‌خورد. بیضایی در همین نقطه این متن مقدس (!) را واسازی می‌کند: متن بنیانگذار سلطنت، خود یکسره بیانی است از نفرت رستم از شاه و شاهی که خود دانسته پهلوان را بدل به سلّاخ فرزند خود می‌کند. وطن‌پرستی و شاه‌پرستی رستم حاصلی جز مرگ فرزند ندارد، درست همانطور که باستان‌پرستی حاصلی جز قتل آیندگان ندارد. و متن سرانجام ما را با ناسازه‌ی تراژیک شگرفی رها می‌کند: چگونه باید از کسی که پسرش را کشته انتقام گرفت؟ (پارادوکس تراژیک: درست مثل اودیپوس، که می‌پرسید “چگونه باید از تقدیری بگریزم که خود تجسم آن هستم؟”). باید داغ فرزند را بر دلش نشاند. گناه و پادافره همچون نوار موبیوسی بدل به دو روی یک سکه می‌شوند. بیضایی از مرزهای حماسه به مرزهای تراژدی نقب می‌زند. آیا هراس‌آورترین بخش داستان شکوه شاهان وطن، این نیست که پهلوان محافظ آنها خود چنین هیولای فرزندخواری است که از او کینه دارند؟ خارهای زهردار هرز تیغ‌دار، کینه‌ی شاهان.
        

0