جزئیات فعالیت

      با این که بیشتر درگیری الانم با پایان‌نامه‌اس و یه جورایی دیگه واسم فرسایشی شده، این کتاب تو این روزای سخت با همین وقت کمی که براش میذارم تا یه حدی حس‌های خوب به من داده. بنابراین دلم نمیاد بدون یادداشت گذاشتن ازش عبور کنم./ قبل‌تر یه کتابی با موضوع متافلسفه خونده بودم و شدیدا برام جذاب بود. ماهایی که تغییر رشته دادیم خیلی چیزا ممکنه تو رشته دوم برامون جذاب باشه اما متافلسفه یه جذابیت دیگه‌ای داشت. حین خوندن اون کتاب تقریبا اسم ویتگنشتاین و متافلسفه در ذهن من گره خورد. فهمیدم که این شخصیت اهمیت ویژه‌ای برای این حوزه‌ی پژوهشی-فکری داره. با این مقدمه میریم سراغ فصل دوم این کتاب که در مورد «فلسفه» اس و مشخصا در مورد هدف و روش. فلسفه صحبت می‌کنه./ فلسفه «کار بر روی خود» ئه؛ وقتی روی خودت کار می‌کنی به فهم می‌رسی و نوعی از خوب بودن رو رقم می‌زنی. ینی برخلاف چیزی که در بادی امر ممکنه به چشم بیاد فلسفیدن، تأمل روی یک موضوع خاص نیست(یعنی محدود به اون نیست) بلکه مسیریه برای رشد شخصی. کار فلسفه «درمان بیماری‌های فهم» ئه و بنابراین به هیچ وجه این امکان وجود نداره که فلسفیدن از رشد و بالندگی اخلاقی جدا بشه. فیلسوف خوب تسلیم هر وسوسه‌ای نمیشه و در برابرشون مقاومت به خرج میده(اینم طبیعتا رشد اخلاقی رو نتیجه میده). ازینجا به بعد می‌رسیم به لیستی از «روش»های فلسفی که آقای نویسنده از آثار ویتگنشتاین استخراج کرده: بلد نبودن، دیدن، توصیف، یادآوری./ ۱)بلد نبودن: حرف مهم ویتگنشتاین در این مورد اینه که فلسفه مثل یک شهر می‌مونه؛ شهرِ زبان. شهری که یه عده کوچه‌پس‌کوچه‌هاش رو بلدن و باید راهنمای دیگران بشن. شهری که «ارتباط» توش خیلی مهمه و کسی راه رو بلده که بدونه برای رسیدن از یک مبدا خاص به یک مقصد خاص از کدوم مسیر بره. البته کسی که این راه‌هارو بلده لزوما نمی‌تونه نقشه‌ی شهر رو ترسیم کنه. هر چقدر تصور ما از مسیرها روشن‌تر باشه، بلدتر هستیم. ۲)دیدن: یه جورایی همون «چشم‌ها را باید شست». انداختن نور بر جاهای تاریک شهرِ زبان. دیدن پیوند‌ها و ترسیم کردنشون. ۳)توصیف در برابر تبیین: برادرْ می‌گه فیلسوف باید تبیین رو بذاره کنار و فقط توصیف کنه. این توصیف کردن هم از نظرش ویژگی‌هایی داره، اولا از هرگونه تعلیل و دلیل‌‌یابی مبراست، ثانیا مستلزم نوعی کامل‌ نکردنه. ینی ما طرح‌هایی رو در جهان و در زبان می‌بینیم که ذهنمون یا زبان‌مون تمایل به کامل کردنش داره اما دقیقا همینجا باید توقف کنیم و به توصیف بسنده کنیم(و جلوی خودمون رو بگیریم که این طرح‌های به ظاهر ناقص رو تکمیل نکنیم). در واقع یه دوگانه‌ای بین تبیین و توصیف برقرار کرده که به نظرم می‌تونیم یه طور دیگه اصلاحش کنیم. چطور؟ تبیین اون جنس بالاتر باشه و دو نوع داشته باشه: تعلیل و توصیف. ینی در واقع اون تبیینی که لودویگ‌جان ردش می‌کنه منظورش تعلیله وگرنه توصیف هم نوعی تبیین حساب میشه. بگذریم. این دوگانه‌ای که ویتگنشتاین برقرار می‌کنه یه جورایی دوگانه‌ی بین علم و فلسفه اس. علم کارش تبیینه و فلسفه کارش توصیفه. با استناد به حرفی که از دکتر طالب‌زاده دانشگاه تهران خوندم، این دامن زدن به همون دوگانه‌ی تئوری-تئوریا اس که از فلسفه باستان برقرار بوده. تئوریا نوعی نظرورزی ئه؛ نوعی دیدن. البته که موندن فلسفه در میدان تئوریا اون رو محدود می‌کنه و تبدیل میشه به فلسفه اسلامی ما یا فلسفه قرون وسطی. در ادامه‌ی همین شکاف بین علم و فلسفه، رایجه که میگن علم تغییر می‌ده و فلسفه تأمل می‌کنه اما نظر این بابا متفاوته و برداشت من از متن چنین چیزیه: فلسفه و علم هردو تغییر میدن اما فلسفه به قصد حل مسئله تغییر میده و علم به قصد کسب منفعت و فایده(البته این علم بیشتر شبیه چیزیه که بهش تکنوساینس میگن). در نهایت این توصیف باید مارو به «دیدن» قادر بکنه. دیدن کلی. دیدن از بالا. دید هلیکوپتری. ۴)یادآوری: من دوست دارم اسمش رو بذارم آشنایی‌زدایی. چرا؟ چون در توضیحش در ادامه‌ی همون تمثیل زبان و شهر گفته که، ما لازم نیست هرروز مسیر‌های جدید رو بریم و یاد بگیریم بلکه لازمه اون مسیری که ممکنه ۱۰۰ بار ازش رد شده باشیم رو دوباره و دقیق‌تر نگاه کنیم. در چیزهایی که جلوی چشممون هست و همیشه می‌بینیم‌شون حقایقی نهفته که احتمالا ندیدیمشون./ همین‌جا فرصت رو غنیمت می‌شمرم و از دوستانی که من رو فالو می‌کنن ولی من بهشون بک نمی‌دم پوزش می‌طلبم. من از روی تعداد دنبال‌کننده‌ها می‌فهمم که بزرگوارانی من رو فالو می‌کنن ولی چون اعلانی در این زمینه دریافت نمی‌کنم این امکان رو هم ندارم که بفهمیم کی بوده که بتونم بهش بک بدم. فک می‌کنم به واسطه‌ی استفاده من از نسخه‌ی وب این اتفاق رخ میده و واقعا از کنترل من خارجه. عفو بفرمایید :)
    
62
0

7

(0/1000)

نظرات

هنوز نظری ثبت نشده است.