جزئیات فعالیت
فریبا محمدکریمی تا صفحۀ 59 خواند.
1403/10/14
۳: وقتی افسانه با خودش فکر میکند که به توصیه بابا نباید تسلیم شرایط شود و باید تلاش کند داستان خودش را خودش بنویسد. ۴. ممانعت مدیر و ناظم مدرسه از فروش دستبند توی مدرسه. فروش دستبندهای دست ساز توسط افسانه برای کمک خرج خونه بودن. گریه نیمه شب مادر برای مخارج زندگی و بعدش خوابیدن کنارهم باافسانه. ۵. مهربانی خانم مدیر، برگرداندن دستبندها و توصیه به بیرون تحویل دادنشون. و اینکه سعی کنه به سختی های بعد از این نگاه رشدی داشته باشه. ۶. ترس از اجاره های عقب مونده خونه. اومدن صابخونه و یادآوری کمک برای انجام کارهای انحصار وراثت و گفتن این به سعید که همسن پسر شهیدش هست. و درگیری دیروز غروب افسانه که نمیدونیم علتش چیه ۷. ماجرای دیروز غروب دیدن پسری بوده که به مسجد میرفته ۸. نیاز به خرید لوازم دستبندها و همزمان اومدن خاله کتی، تعریف از علت اجاره این خونه. خرید از خرازی محل و رفتن خاله و عصبی شدن مامان.
8
0
1
(0/1000)
هنوز نظری ثبت نشده است.
نظرات