این کتاب یه روایت شخصیه از مواجهه ی نویسنده از زمان ابتلا به سرطان تا زمان مرگ که البته ناتمام موند و فصل آخرش رو دخترشون به پایان رسوندن. به هیچ وجه کتابی نبود که بتونم یه سره تا آخر بخونم و مدام بینش توقف کردم چون بسیار کتاب غمگینی بود و باهاش خیلی گریه کردم.
در وصف شخصیت دکتر صدر فکر میکنم که هرچیزی گفته بشه کمه. ایشون جوری با عشق و ذوق از سینما و فوتبال و همه چیز صحبت میکرد که امکان نداشت شنونده جذبش نشه. آدمی بود که همیشه حرف برای گفتن داشت حتی اگر درباره ی چیزهای عادی بود.
برای نسل من و قبل من که با حمیدرضا صدر، عادل فردوسی پور، امیر حاج رضایی و برنامه نود عاشق فوتبال و نقدش شدن و همچنین دوستان و طرفداران دکتر صدر خوندن این کتاب خیلی دردناک تر از خوندن کتاب توسط کسی هستش که با دکتر صدر آشنایی نداره.
البته کل روایتهای کتاب غمگین نیست بلکه خیلی جاها با وجود فشار بیماری در ستایش زندگی، وطن، دوستان، خانواده و مخصوصا مادر هست. دکتر صدر توی این کتاب انقدر صادقانه روایت میکنه که انگار خواننده خودش هم داره اون لحظات رو تجربه میکنه.
نگاهش به مرگ هم جالبه. با اینکه پدرش رو هم بر اثر سرطان از دست داده و در مواجهه با مرگ عزیزانش به شدت احساس اندوه میکنه اما مرگ رو یک واقعیت غیرقابل انکار میدونه و سعی میکنه روشن و بی پرده درباره ش حرف بزنه. در شدیدترین حالت بیماری زمانی که عفونت به مغزش رسیده با این حال برای زندگی مبارزه میکنه.
در انتها مطالعه ی این کتاب رو به اشخاص درگیر بیماریهای سخت و یا اطرافیانشون توصیه نمیکنم.
طبق وصیت ایشون بعد از مرگ پیکرشون به ایران برگشت و بدنشون برای تحقیقات بیشتر و ارتقای علم به جامعه پزشکی اهدا شد.
روحشون تا ابد شاد❤️🩹