یادداشت‌های شقایق (3)

شقایق

5 روز پیش

از قیطریه تا اورنج کانتی
          این کتاب یه روایت شخصیه از مواجهه ی نویسنده از زمان ابتلا به سرطان تا زمان مرگ که البته ناتمام موند و فصل آخرش رو دخترشون به پایان رسوندن. به هیچ وجه کتابی نبود که بتونم یه سره تا آخر بخونم و مدام بینش توقف کردم چون بسیار کتاب غمگینی بود و باهاش خیلی گریه کردم.
در وصف شخصیت دکتر صدر فکر میکنم که هرچیزی گفته بشه کمه. ایشون جوری با عشق و ذوق از سینما و فوتبال و همه چیز صحبت می‌کرد که امکان نداشت شنونده جذبش نشه. آدمی بود که همیشه حرف برای گفتن داشت حتی اگر درباره ی چیزهای عادی بود.
برای نسل من و قبل من که با حمیدرضا صدر، عادل فردوسی پور، امیر حاج رضایی و برنامه نود عاشق فوتبال و نقدش شدن و همچنین دوستان و طرفداران دکتر صدر خوندن این کتاب خیلی دردناک تر از خوندن کتاب توسط کسی هستش که با دکتر صدر آشنایی نداره.
البته کل روایت‌های کتاب غمگین نیست بلکه خیلی جاها با وجود فشار بیماری در ستایش زندگی، وطن، دوستان، خانواده و مخصوصا مادر هست. دکتر صدر توی این کتاب انقدر صادقانه روایت می‌کنه که انگار خواننده خودش هم داره اون لحظات رو تجربه می‌کنه.
نگاهش به مرگ هم جالبه. با اینکه پدرش رو هم بر اثر سرطان از دست داده و در مواجهه با مرگ عزیزانش به شدت احساس اندوه میکنه اما مرگ رو یک واقعیت غیرقابل انکار می‌دونه و سعی می‌کنه روشن و بی پرده درباره ش حرف بزنه. در شدیدترین حالت بیماری زمانی که عفونت به مغزش رسیده با این حال برای زندگی مبارزه می‌کنه.
در انتها مطالعه ی این کتاب رو به اشخاص درگیر بیماری‌های سخت و یا اطرافیانشون توصیه نمیکنم.
طبق وصیت ایشون بعد از مرگ پیکرشون به ایران برگشت و بدنشون برای تحقیقات بیشتر  و ارتقای علم به جامعه پزشکی اهدا شد.
روحشون تا ابد شاد❤️‍🩹
        

30

شقایق

1403/8/17

عشق در زمان وبا
          یکی از زیباترین و متفاوت ترین کتاب‌های عاشقانه بود که خوندم و انتظارات منو کاملا از یک رمان عاشقانه برآورده کرد. به نظرم رمان عاشقانه ی کمی تو دنیا وجود داره که انقد زیبا و واقعی باشه یا حداقل من کم خوندم.
همیشه می‌ترسیدم سمت کتابای مارکز برم به خاطر تعدد اسامی ولی این کتاب اینطوری نبود و تبدیل شد به اولین اثری که از مارکز خوندم.
عشقی که وجود داشت عمیق و قابل ستایش بود.
البته من نمیتونم فلورنتینو آریسا (شخصیت مرد کتاب) رو کاملا دوست داشته باشم چون قطعا با تعدد روابطش موافق نبودم ولی به نظرم مارکز کاملا تو شخصیت پردازی ها موفق عمل کرده و سعی کرده خلق و خو های متفاوت یک انسان رو دقیق نشون بده و تلاش نکرده انسانها رو مطلقا سیاه یا سفید نشون بده
شخصیت فلورنتینو آریسا نمونه ای بود از فراز و فرود شخصیت یک انسان و با وجود بی قیدی ای که داشت و با وجود ترومای وحشتناک طرد شدن از طرف پدر و جامعه کاملا می‌شد تنهایی عمیق و نیاز به عشق و محبتش رو حس کرد.
تو قسمتی از کتاب گفته شده بود که خودش کسی بوده که اول زنها رو ترک می‌کرده و نمی‌تونسته تحمل کنه که زنی اول اونو ترک کنه که این خودش نشون دهنده ی طرحواره ی رها شدگی تو وجود این شخصه (به نظر من)
فلورنتینو آریسا برای فرار از رنج رو آورده بود به این کار که بیشتر نوعی خودکشی روانی محسوب می‌شد تا انکار اون رنج.
فرمینا داسا(شخصیت زن کتاب) هم وجودش پر بود از خشم و نفرت چون تو جامعه ای زندگی کرده بود که احساساتش رو جدی نگرفته بودن و طی این سالها خشمش رو فرو خورده بود. خانواده و جامعه بهش القا کرده بود که زن خوب زنیه که کدبانو و توسری خور باشه. 
درباره ی زن مردها تصمیم می‌گرفتن و عشق خصوصا تو زمان پیری تهوع آور محسوب می‌شد.
برای همسرش پایداری رابطه مهم‌تر از عشق بود.
همچنین پیچیدگی‌های زندگی مشترک تو این کتاب به خوبی نشون داده شده بود و البته که میشه خیلی بیشتر از اینا تو داستان ریز شد و عمیق تر بهش فکر کرد.
        

33