یادداشتهای یاسر مبینی مقدس (43)
1403/3/26

کتاب خوبیه ولی به نظر کمی ترسناکیه. متن کتاب ، روان و خوب بود . تصویرگری کتاب رو دوست داشتم ، بی نظیر بود. این کتاب برای بچه های کلاس پنجم و ششم ، جالب است. خلاصه کتاب : هیرسا دیر به محل کار رسید. اما اتفاق وحشتناکی افتاده بود ، خبر های بدی شنید : 《 دشمن به شهر خونیرث در کشورشان حمله کرده و مردم را می کشد ، ...》سه سال بعد ، هیرسا فرمانده جنگاوران مرز خونیرث بود و با یارانش ( تیلاو ، ژیران و آسو) از آنجا دفاع میکردند و مقابل سرباز ها و فرماندهان دشمن ( ریگال و لوی ) میجنگیدند . لوی و سربازانش کشته شدند. و پایگاه دشمن به اسم چشم شیر نابود شد. این باعث شد که هیرسا و جنگاورانش پیروز شدند. ولی ریگال مثل گرگی زخم خورده فرار کرد اما بعدا دوباره به خونیرث حمله خواهد کرد. ... شخصیت های این داستان: هیرسا ( فرمانده جنگاوران خونیرث) تیلاو (دوست هیرسا) آسو (سرباز هیرسا) ریگال ( دشمن هیرسا) دانشمند ( رئیسش : ریگال) لوی (دوست ریگال) ژیران (دوست هیرسا) صدرا ( شهردار خونیرث) اگر تو هم دلت میخواهد کمیکایی شوی بیا اینجا..👆🙂
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.