یادداشت‌های لیلااحمدی (3)

          احمد اعطا بانام ادبی احمد محمود یکی ازنویسندگان برتر ادبیات داستانی معاصر ایران وازبرجسته ترین نویسندگان ادبیات اقلیمی به شمار می رود .رمان مشهور همسایه ها ،داستان یک شهر،زمین سوخته ،زیر درخت انجیرمعابدو...ازآثاراوست .رمان  زمین سوخته او تقریبا ازاولین کتابهایی بود که درزمینه جنگ به چاپ رسید.این رمان روایتی تلخ  از زندگی مردم عادی خوزستان وشهر اهواز در سه ماهه آغازین جنگ تحمیلی است.زمانی که مردم بسیاری ازشهرهای دیگر حتی شروع جنگ را هنوز باورنکرده بودند،این مردم زیر بمباران موشک وگلوله همه زندگی شان را ازدست داده وآواره شده بودند..رمان شرح دقیق و مستند گونه ایست از جزییات زندگی طیفهای مختلف مردم این شهر از مبارز وقهرمان تا کارمند و قهوه چی و مغازه دار گران فروش و حتی دزدهای خانه های رها شده مردم  والبته شرح  دلهره واضطراب مرگی که هر لحظه در کمین است...
برای من که جنگ تحمیلی را معمولا از زاویه دید قهرمانان جنگ یاهمسران وهمراهانشان دیده وخوانده بودم،روایت آن از زاویه دید یک فرد عادی ومعمولی ،متفاوت تر وتازه تربود؛امانقطه ضعف داستان راوی ناشناخته ومنفعل داستان است که ازابتدا تاانتها هیچ شناختی ازاو به دست نمی آید و در دل بحرانی مثل جنگ  منفعلانه فقط ناظر وروایت گر اتفاقات وحوادث است و دست به هیچ اقدامی نمی زند واین موضوع روند داستان راگاهی کسالت بار می کند.

بعداز همسایه ها وداستان یک شهر این رمان سومین کتابی بود که ازاحمد محمود خواندم وازحیث جذابیت به همین ترتیب در درجه سوم قراردارد ولی ازحیث اهمیت وپرداختن به موضوع جنگ نه تنها دربین آثارخود محمود که درادبیات داستانی معاصر جزو برجسته ترین آثاراست.
        

8

          بهترین توضیح برای این کتاب متنی است که خودنویسنده در مقدمه کتاب نوشته است:
(زمانی یکی ازبت‌های زندگی من گفت:«یکی از بدترین چیزهای پیری این است که دیگر هیچ ايده‌ی تازه‌ای به ذهنم نمی‌رسد».
این کلمات را هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم زیرا که بزرگترین ترس من این است که تخیلم را قبل از بدنم از دست بدهم. حدس می‌زنم که تنها من نیستم که چنین ترسی دارد. نژاد انسان به شکلی عجیب از پیرشدن بیشتر می‌هراسد تا از مردن.
این رمان، داستانی است درباره‌ی خاطره‌ها و گم شدنشان. یک نامه‌ی عاشقانه است و در عین حال خداحافظی آهسته‌ی یک پدربزرگ با نوه‌اش و یک پدر با پسرش.
صادقانه بگویم اصلاً منظورم اين نبود که اين کتاب را حتماً بخوانید. بلکه اين کتاب را نوشتم فقط به اين دلیل که می‌خواستم افکار خودم را سروسامانی داده باشم. چون من از آن دسته آدم‌هایی هستم که باید افکارم را روی کاغذ ببینم تا برایم معنا پیدا کنند. اما به هرحال تبدیل شد به رمان کوتاهی در این باره من چطور دارم با از دست دادن فوق‌العاده ترین ذهنی که می‌شناختم کنار می‌آیم و درباره‌س از دست دادن کسی که هنوز هم اینجاست. و اینکه چطور می‌خواهم موضوع را برای بچه هایم توضیح بدهم. اگر برایتان جالب باشد باید بگویم دارم دست از فکر کردن به آن برمی‌دارم.
این داستان درباره‌ی ترس است و درباره‌ی عشق و اینکه چطور این دو اغلب دست دردست هم پیش می‌روند و در نهایت درباره‌ی زمان است، وقتی که هنوز مالک آن هستیم. از اينکه این داستان را به خودتان تقدیم می کنید سپاسگزارم.)
        

16