یادداشت‌های |خجسته‌م| (2)

          اصلا نمیدونستم قراره با چه داستانی روبه‌رو شم
و فقط تعریفش رو شنیده بودم و تصمیم گرفته بودم ک بخونمش
تا صفحه اولو خوندم دیدم عه اینکه از زبان یک پسربچه‌هستش تازه لهجه هم دارن گفتم خوندنش حتما خیلی سخته ولی به وسطاش که رسیدم دیدم همین لهجشون منو به خودش جذب کرده.
و واقعاااا به معنای واقعییی خیلی خیلی قشنگ بودش
اصلا باهاش زندگی میکنی 
میخندی
کیف میکنی 

        

          ساعت ۱۲.۲۶ دقیقه این کتاب رو تموم کردم و با آرامش نخوندم بلکه با استرس فردا صبح ک جا نمونم از سرویس مدرسه بود چون عادت دارم ساعت ۱۱ بخابم و بیشتر از ۱۱ دلهره فردام رو دارم عاشقش شدم : این کتاب خیلی خیلی قشنگ بود البته اولش فکر نمیکردم انقدر خوب باشه ولی هرچی بیشتر خوندم بیشتر فهمیدم چه قدر خوبه و با چند فصل آخر عاشقش شدم که الان فقط دلم میخواد دوباره بشینم از اول بخونم ولی انقدر کار دارم و سرم شلوغه که امکانش نیست و میزارمش واسه بعدها. من خیلی نوشتنم خوب نیست و همه ی اینا چیزایی هست که یک آن میاد توی ذهنم و مینویسم پس قلم من رو به بزرگواری خودتون ببخشید فقط دوست داشتم یادداشتی بنویسم در اینجا :)))