یادداشت‌های کیارش کیامنش (10)

          در ابتدای زندانی شدنم، چیزی که بر من بسیار ناگوار می آمد، این بود که افکاری مانند افکار یک انسان آزاد را داشتم.
        

          The Sixth Tuesday 
We talk about EMOTIONS
        

          فیبی ( خواهر کوچک )
        

          اگر خاطره ت رو از دست دادی، شخصیت هایی مخصوص خودت خلق کن.
        

          I have decided to confront it. Confront whatever life throws at me, as I always have.
        

          He no longer dreamed of storms, nor of women, nor of great occurrences, nor of great fish...
        

          whole hours passed by. she wanted to have a purpose, sth to give her a reason to exist.
        

          اگر بچه گرگ می توانست تا حدی به شیوه انسانی فیلسوف بشود و فلسفه ببافد، بی شک تعبیری به جز آن چه گذشت برای دنیا نمی‌کرد. 
        

          چون بعد از مدتی طولانی که من و گاستون آن جا نشستیم و تماشا کردیم، دیدیم ماهی ها و حلقه های روی آب، که فکر میکردیم آخر یک طومار باشد، دقیقاً با ماهی ها و حلقه های شروع طومار بعدی هماهنگ بود؛ نقاشی سالواتییرا وقتی هنوز بیست سالش بود
        

          چرا این قدر زمان صرف کردید تا این را به من بگویید؟ چرا به جای اینکه از همان اول بیایید و بگویید `` من قاتل همسر شما هستم.`` ماجرای غذای گربه و این ها را پیش کشیدید؟