یادداشتهای محمدحسین توسلی (7) محمدحسین توسلی 1402/1/18 تائو ته چینگ: طریق و فضائل آن لائوتسه 4.2 18 🔸 حدود 700سال قبل از میلاد فردی در چین زندگی میکرده به نام «لائوتزو» به معنی "پیرِ کهن". در طی حیاتش به نقاط مختلف چین سفر میکنه و کتابی به اسم «تائو ته چینگ» به معنی "طریق و فضائل آن" تالیف میکنه که امروزه محققین اون رو یک کتاب آسمانی میدونن. بعد از اون دینِ "تائوئیسم" در چین شکل میگیره که تا به امروز به حیات خودش ادامه داده. این کتاب شامل دو دفتر و 81 بابه. کتاب از ساختاری ادبی و جملات قصار تشکیل شده که شباهت زیادی به بعضی کتب آسمانی دیگه میده. 🔹 در این کتاب چند مفهوم مهم وجود داره که بهشون میپردازیم. اولین و اصلیترین کلمه "تائو" هست. تائو هم طریقی برای رسیدن به حقیقت و هم خود حقیقته. جاودانست، همه رو میآفرینه ولی هیچوقت ادعای مالکیت نمیکنه. اگر بخوام تناظری برقرار کنم که فهم بهتری ایجاد شه میتونیم همون کلمهی خدا رو براش بگیم که در عین تشابه فرق داره. دومین کلمه مفهوم "وو-وی" (wu-wei) به معنای "عدم فعله". یعنی انجام عملی بدون فعل. این مفهوم تاحدی متناقضنماست ولی از نظر لائوتزو این بهترین عمل برای کل جهانیانه. فقط حکیمه که میتونه به درجهی عدم فعل برسه، تائو همیشه در حالت عدم فعله ولی هیچ کاری رو انجام نیافته باقی نمیذاره. آب بودن و چوب نتراشیده بودن شبیهترین مثالهاییه که اون برای عدم فعل میزنه. این شیوهی رفتار موجب میشه تا حکیم رقابتجو نباشه، حمله کننده، طمعکار و چیرهگر نباشه و بلاعکس لطیف و ضعیف باشه. اونوقته که میتونه بر همه چیز چیرگی پیدا میکنه. 🔸 ساختار محتوایی این کتاب 3 محور اصلی داره که یک مثلث واحد رو تشکیل میدن. اضلاع اون عبارتند از تائو، انسان/جامعه و جهان. این 3 محور به طور تکرار شونده در بابهای کتاب ذکر میشن و هیچ روند خطیای وجود نداره. اولین باب کتاب به توصیف ذات تائو میپردازه و در سرتاسر کتاب از صفات اون سخن میگه و رابطهی اون رو با جهان و انسان توضیح میده. 🔹 محور دوم شامل دو بخش انسان و جامعهی انسانیه. در بخش اول به رابطهی انسان با خود و دیگر انسانها میپردازه. چگونگی رفتار و کردار حکیم رو به عنوان بهترین فرد ممکن بیان میکنه. به طور مثال در جایی میگه: «حکیم پس از به پایان رساندن کار خود، خودستائی نمیکند، مغرور نمیشود، متکبر و بیرحم نمیشود.» در واقع حکیم در بالاترین مرتبهی خودآگاهی قرار داره. همچنین لائوتزو سعی میکنه انسان رو به خودش بشناسونه و ذوابعاد وجودیش رو براش نمایان کنه. بخش دوم شامل جامعه میشه که در اون به رابطه حکومت با مردم میپردازه. رفتار حاکمان درستکار و حکومتداریشون رو بیان میکنه. دربارهی جنگ و آداب اون سخن میگه، رفتار جنگاور براش مهمه و جایی میگه که سلحشور واقعی خشونت به کار نمیبره. 🔸 محور سوم جهانه. در این بخشها لائوتزو به سازوکار جهان میپردازه و از نظرش جهان یک دوگانهی وحدتیافتست. "نیستی و هستی زاده یکدیگرند، مشکل و آسان مکمل یکدیگرند، بلندی و پستی به سوی یکدیگر تمایل دارند." هدف اصلی اینه که انسان در هارمونی با جهان هستی قرار داده شه و اونموقعست که مدینهی فاضله محقق میشه. همچنین لائوتزو 3 گنجینهی مهمش رو بیان میکنه: "اول رحمت است، دوم صرفهجویی است، سوم جرأت نکردن در رأس دنیا قرار گرفتن است." در آخر مطالعهی این کتاب رو برای چگونگی زیستن، آموختن و حتی لذت بردن پیشنهاد میکنم. 📌«گفتار حاکی از حقیقت مزّین به زیبایی نیست/ گفتارِ مزّین، حقیقت نیست/ آنکه واقعاً خوب است، زیاده سخن نمیگوید/آنکه زیاده سخن میگوید، واقعاً خوب نیست/ آنکه واقعاً میداند، تظاهر به دانش وسیع نمیکند/آنکه تظاهر به دانش وسیع میکند، واقعاً نمیداند.» تائو ته چینگ-باب هشتاد و یکم. 3 18 محمدحسین توسلی 1400/10/22 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خودنوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 175 برای نوشتن خلاصهای از این کتاب در سایتها به دنبال نقد و بررسیای میگشتم، اما هیچ چیز جز جملات کلیشهای و شعاری نیافتم. برای خودم سوال شد که چگونه میتوانم متنی بنویسم در عین آنکه تکرار مکررات نباشد. حین جدال با این سوال در افکار خود بودم که در نظرم نکتهای جالب آمد. و آنکه مفهوم «قهرمان» چگونه در جامعهای بازتاب میشود. با توجه به میزان شناختم، در فرقهی تشیع قهرمانهای اصلی بیعیب، بینقص، بیاشتباه و به نوعی فراانسانی(از این جنبه) تصویر میشوند. امّا بنظرم قابل توجه آن است که این الگو به قهرمانهای بعدی این فرقه هم از جانب راویان تعلق یافته است. بدین معنی که اگر کسی را قهرمان به حساب آورند دیگر رسانهی مبلّغ آن حاضر نیست برای رفتارها و تصمیمات او خطا و اشتباهی قائل شود. به نظرشان قهرمان امکان بروز هیچ اشتباهی را ندارد و اگر کسی مدعی خطایی شود، یا برچسب کفر بر دهانش مینهند و یا تلاش میکنند تا هرجور که شده است، برایش دلیل تراشی کنند. امّا گاهی روایت داستان قهرمانان به زبان خودشان «قهرمان بودن» را واقعیتر جلوهگری میکند. و این، آن چیزی بود که من در این خودنوشت قاسم سلیمانی احساس کردم. یک قهرمان اگر قهرمان باشد، ابایی ندارد از آنکه اشتباهاتش را بیان دارد. او در قسمتهایی از داستانش مینویسد «آنوقت شاه در ذهنم خیلی ارزشمند بود. [اما] این حرفِ [او] پتکی بود بر افکار من!» و یا «از من سوال کرد: آیتالله خمینی را میشناسی؟ گفتم: "نه". گفت: تو مُقَلِّد کی هستی؟ گفتم:"مقلد چیه؟"» این جملات حاوی آناند که او ترسی از گفتن عقاید اشتباهش یا نقص اعمالش نداشت. برای من وجود اینگونه قهرمانان قابل قبول تر است. قهرمانی که انسانی باشد، در عین انجام بهترین کارها ولی گاهی اشتباه هم میکند. «اشتباه» خصیصهی جداناپذیر انسانی است. شخصیت اصلی داستان در طول کل زندگیاش از نظرم دارای چهار صفت مهم بوده است. خلوص، مسئولیتپذیری ، شجاعت و اخلاقمداری. اگر ارزشگذاری فلسفهی یک عمل را کنار بگذاریم، صرفاً خالصانه عمل کردن آن فینفسه ارزشمند است. یعنی اگر به هر نحوی عقیدهای را پذیرفتی از هیچ تلاشی در مسیر آن دریغ نکنی که این ارتباط تنگاتنگی با مسئولیتپذیری فرد در جایگاهش دارد. و اما صفتی که در عصر امروز کمتر برای آدمیان قابل لمس است شجاعت است. و در جایجای کتاب حضور این روحیه را در او میتوان دید. و آخرین صفت که از اخلاق ورزشکای گرفته تا اخلاق جنگآوری در زندگی او هویدا است. کتاب راوی داستانی پر فراز و نشیب است که ابتدا و انتهایش ارتباطی باهم ندارند. او پسرکی در روستاهای کرمان، مانوس با طبیعت، همراه با زخمهای همیشگی خارها در پایش از روی محبتش به خانواده برای فراهم کردن پول قرض پدرش به شهر میرود و پس از پیداکردن کار، پول را فراهم میکند. او به زورخانه، کلاس کاراته و زیبایی اندام میرود و پس از آن با دوستانی که «ضدشاه» بودند آشنا میشود و در مساجد و تکیهها شرکت میکند. او مسیرش را در عکسی میبیند که به قول خودش آینهی هر روزش بود و همچنین عقایدی که در آن روزهای قبل انقلاب در وجودش حک میشدند و او با برداشتن گامهای بیشتر در این مسیر، بیشتر از چیزی نمیترسید. داستان متنی جذاب، روان و پرکشش دارد، و اجلِ عمر، داستان را بیپایان گذاشته است. اگر کمی فراغت دارید این خودنوشت کوتاه را از قاسم سلیمانی بخوانید. 5 45 محمدحسین توسلی 1400/7/3 جنایات و مکافات فیودور داستایفسکی 4.5 160 تاریخ بشر مملو از جنایتهایی بوده است که عاملان آن، هر کدام به قصدی خاص، اعم از نجات و یا نابودی انسان، تملک سرزمین، غارت اموال، نفع شخصی، ارضای میل درونی و... تلاش برای تحقق بخشیدن به هدف خود کرده اند. امّا چگونه میتوان رفتار این جنایتکاران را فهم کرد؟ قطعا با نگاشتن رسالهای فلسفی یا جراحی مغز آنان نمیتوان به راز خُلق و خوی این انسانها پی برد. بلکه باید خودمان مجرم شویم تا بتوانیم در کالبد این موجودات رسوخ کنیم و روحیات و افکار آنان را درک کنیم. به همین خاطر است که داستایوفسکی توانسته است به جرمشناسی بپردازد. او با سپری کردن سالیانی به عنوان مجرم در زندان و جان سالم به در بردن از حکم مرگش، دچار تحولاتی اساسی در درون خود شد. او پس از آزاد شدن به نگارش کتابهایی از جمله «جنایت و مکافات»، «يادداشت های زیرزمینی» و... پرداخت که در آنان میتوان حیات ذهنی مجرمان را به خوبی مشاهده نمود. او هیچگاه در کتابهایش به تئوری پردازیهای بیهوده نمیپردازد و از گفتن جملات سنگین و رنگین تا جای ممکن اجتناب میکند . داستانها تنها روایتگر و توصیف کنندهی روحیات و رفتار مجرمان هستند که هر کدام در بستر روایی خاص خودش به نمایش گذارده میشود. در واقع سبک داستایوفسکی «رمان به مثابه فلسفه» است و فلسفهی تفکرات او آمیخته با شخصیتها و اتفاقات داستانهایش است. کمتر نویسندهای را میتوان یافت که چنین دقیق و موشکافانه به تحلیل شخصیتهای داستانهایش بپردازد، این ویژگی نشان از شهود و تخیل قوی داستایوفسکی دارد که در هر سکانس و اتفاق شاهد توصیف مفصل افکار، تمایلات و احساسات کاراکترها هستیم و علاوه بر آن تصویرپردازی ظریف او از مکانها باعث همبستگی عاطفی بیشتر خواننده با داستان میشود. این را هم خوب است بدانیم که جنایت و مکافات در واقع یک داستان سریالی بوده است که داستایوفسکی در شمارگان یک مجله به چاپ میرسانده و بعدها همهی آنان جمع آوری شده و در قالب کتاب امروزی خودش در آمده است. حال باید دید هدف از نگارش این داستان چیست، طبق گفتهی خود نویسنده: «این داستان تبیین روانشناختی یک جنایت است. جوان دانشجویی متعلق به قشر ضعیفِ طبقهی متوسط که از دانشگاه اخراج شده و در نهایت عسروحرج زندگی میکند، از سر بیفکری و فقدان اعتقادات راسخ، مجذوب افکار بیگانه و "ناقصی" میشود و تصمیم میگیرد که یکبار برای همیشه خودش را از فقر و فلاکت خلاص کند...» این جوان راسکولنیکف نام دارد که فردی منزوی و انسانگریز است، با این حال داستان بر محور رفتار و احساسات او، و برهمکنشش با اطرافیانش شکل میگیرد. محتوای داستان نشان از باورهای داستایوفسکی در آن دوران دارد. او در واقع مخالف نفوذ تفکرات غربی به جوامع روسی بود. یکی از مهمترین دغدغههای داستایوفسکی در سالهای پس از زندان تبیین نقش و جایگاه روسیه در جهان آن روزگار بود. او به دنبال آن بود که هویتی مجزا از غرب برای روسیه ترسیم کند و یا به بیان او «متر و معیار اروپایی دیگر به درد نمیخورد». در نگرش او ملت روس حامل حقیقتِ پیام مسیح تلقی میشد و این پیام برای آحاد روسها قابل فهم بود. او اندیشههای پوزیتیویستی و اخلاق مبتنی بر اصالت منفعت را قرائتی نادرست از انسان و جامعه میدانست که در نقطهی مقابل معنویت ارتدوکسی بود که قرنها در روسیه ریشه دوانده بود. و به طور خلاصه دو دغدغهی اساسی او را میتوان "اصلاحات" و "حفظ اندیشههای آخرتشناسانهی روسها" دانست. داستایوفسکی در این رمان نیهیلیسم را اندیشهای معرفی میکند که به قتل منجر میشود. او در این اثر به بازنمایی تصادم میان مرزهای اخلاق و حقوق، نیهیلیسم، نهضتهای انقلابی و خشونت میپردازد. او نگاه خصمانهای نسبت به آنها دارد و آنها را سوغات غرب، بازتاب فکر سکولار و مهلک میداند. او به جای این افکار از توجه به کنشهای انسانی برخاسته از اخلاق مسیحی و معنویت ارتدوکس سخن میگوید و آنها را «پادزهری در مقابل نیهیلیسم» به شمار میآورد. و همینطور در داستان شاهد بازتاب این عقاید در قالب رابطهی زن روسپیگری(سونیا) با راسکلونیکف هستیم. و خلاصهی عنوان کتاب، جنایتکار باید مکافات جنایت خود را بپذیرد و از کردهی خود پشیمان شود. برای این کتاب ترجمههای گوناگونی وجود دارد که بهترین آن ترجمهی مهری آهی است. با آنکه ترجمهای قدیمی است، اما روانتر، فاخرتر و جذابتر از بقیه ترجمهها است. این کتاب را هرچه زودتر تهیه کنید و در تاریکی غروبها با یک فنجان چای داغ به مطالعهی این داستان پرماجرا بپردازید. 2 35 محمدحسین توسلی 1400/6/28 زنان سیبیلو و مردان بی ریش: نگرانی های جنسیتی در مدرنیته ایرانی افسانه نجم آبادی 3.7 8 قصهها و اتفاقات دوران صفویه و قاجار را احتمالا بارها در کتب تاریخی شنیده باشیم، اما در این کتاب قرار است از زاویهای دیگر، در بستر فرهنگ به تاریخ تجدد ایران نگاه شود. شاید بررسی مسئلهی همجنس گرایی در آن دوران کمی عجیب بنظر برسد، چرا که گفتمان همجنس گرایی در چند دههی اخیر است که به راه افتاده است. البته این پدیده در تاریخ گذشتهی بشر هم دیده میشود، اما توجه به آن در دوران معاصر حائز اهمیت است. ماجرا از آنجا آغاز میشود که غربیها برای بازدید به ایران سفر میکنند. وقایعی که آنها مشاهده میکنند و در سفرنامههایشان مینویسند، هم برای سیاحان و هم برای ایرانیان بسیار تأثیرگذار بودهاند. گزارشهای آنان حاکی از آن بود که در دربار و مراسمات شاهان صفوی همجنس گرایی مشهودی به چشم میخورد ، و مشابه همان در دوران قاجار. وجود صفتی به اسم «اَمْرَد» (که به نوجوانی که ریش در نیاورده میگویند) برای غربیان عجیب بود، چرا که این صفت نشان زیبایی و کمال ظاهر یک فرد بود و معیار زیبایی و توصیفات عاشقانه بر این اساس بود. سپس رفت و آمد غربیها و ایرانیان به کشورهای همدیگر، و همینطور رویارویی ایرانیان با فرهنگ زنانگی و جنسیتی در غرب موجب شد تا گفتمان همجنس گرایی و دگر جنس گرایی در ایران شکل بگیرد؛ چراکه قبل از آن تفکیک جنسیتی برای ابژهی میل، عشق و زیبایی وجود نداشت و زن فقط نقش فراهمکردن تولید مثل را در زندگی مشترک ایفا میکرد و لزومی نداشت عشق و زیبایی همزمان به اون تعلق بگیرد. در واقع نفوذ غربیان بود که باعث ورود این دو مفهوم در گفتمان مردم آن زمان شد. با ورود مدرنیته به ایران، معیارهای زیبایی شناختی و عشق تغییر یافتند، دیگر توصیفات زیبا متعلق به زنان بودند، نقاشیها و شعرها مملو از دختران و زنان زیبارو شدند و مجامع عمومی به صورت مختلط بودند. چرا که این تغییر اساسی واکنش ناخودآگاه ایرانیان به قضاوت غربیان بود. پس از آن مردم و قانون گذاران، قوانین و فرهنگ را جوری تغییر دادند که با تغییرات رخ داده هماهنگ شوند و تضاد بین مدرنیته و فرهنگ قبلی را برطرف نمایند. با این اوصاف، کتاب از محتوای مفید و خوبی برخوردار است و نقطهی قوت آن در ذکر منابع بسیار مداعاهایش است. اما بنظرم کتاب دارای انسجام خوبی نیست و میتوانست بهتر باشد. همچنین، تحلیلی که در این نوشتار ارائه میشود بازهی کمی از تاریخ ایران را نشان میدهد و اگر قرار باشد تحلیلمان، تحلیلی جامع و کامل باشد باید علاوه بر بررسی جریان مدرنیته در ایران به بقیه دورانها در تاریخ ایران مثل هخامنشیان، اشکانیان، حکومت مغولها، ورود اسلام و ساسانیان و... بپردازد. چرا که باید علت ظهور چنین تمایل و هنجاری را در فرهنگ ایران بررسی کرد. و همینطور یک کتاب قوی باید توانایی پیش بینی روند داستان همجنس گرایی در آینده را داشته باشد. 2 14 محمدحسین توسلی 1400/5/27 اخلاق پروتستانی و روح سرمایه داری ماکس وبر 4.1 10 «تکاپوی ثروت، جستجوی منفعت، جستجو به دنبال پول آن هم حداکثر ممکن پول، فینفسه هیچ ربطی به سرمایه داری ندارد!» (ماکس وبر/1920-1864) در عصر حاضر شاهد همهگیری پدیدهای در جوامع به نام سرمایهداری هستیم. و یکی از مهمترین دغدغههای من علت شکلگیری و رشد آن است. ماکس وبر، جامعه شناس مشهور قرن بیستم در کتاب اخلاق پروتستانی خود به کنکاش علت شکلگیری سرمایهداری در غرب میپردازد و تاکید دارد که این نتیجه و دستاورد خویش، فقط مخصوص غرب است(نه علت ظهور سرمایه داری در زمان و مکان!). وبر یک تمایز برای مطالعهی خود قائل است، یکی "روح سرمایه داری" و دیگری"نظام سرمایه داری" که نهایتا او پروتستانتیسم را مسبب اولی میداند نه دیگری.(نظام سرمایه داری به سازمانهای عقلانی که فعالیتی دائمی در جهت کسب منفعت، و دو رکن اساسی نیروی کار منضبط و سرمایهگذاری منظم را دارا میباشند گفته میشود) امّا نکته مهم آن است که این روح باید بر رقیب خود یعنی روح سنتی غلبه کند و تنها راه آن، ایجاد یک خلق و خوی(اخلاق) جدید است نه وضع قانون یا هنجار جدیدی. این اخلاق باید در افراد نهادینه شود و تنها راه آن اعتقادات و دین است. پس نیاز به دین جدیدی داریم که در آن زمان شاهد ظهور پروتستانتیسم بودیم. ایدهی «تقدیر» (مقدّر شدن برگزیدگان و ملعون شدگان از پیش) که یکی از باورهای اصلی اکثر فرقههای پروتستان بود موجب محو شدن کلیسا، کشیشان و اعتراف شد. ایدهی تقدیر سبب شد تا فرد به کار بیشتر توجه کند و «شغل را به مثابه رسالت» خویش بپندارد. کسب پولِ بیشتر نشاندهندهی خواست خدا بود و فرد باید برای جمعآوری آن تلاش میکرد ولی در عین حال خرج کردن آن محدود بود. در نهایت این فرقهها مسبب ایجاد روحیهی سرمایهداری با شعار "سود بیشتر، وقتشناسی و صرفه جویی" شدند. به بیان وبر پروتستانتیسم رواجدهندهی ریاضتکشیِ غربی بود که این موجب رشد روح سرمایه داری گشت. حال تمایل دارم بعد از شرح کوتاهی که از کتاب کردم، تحلیلی بر این اثر وبر ارائه دهم؛ با توجه به مفاهیمی که در جامعه شناسی وجود دارد دو رویکرد به اسم ساختارگرا و فردگرا نام برده میشود. در این بین وبر را جزء دستهی ساختارگرا به حساب نمیآورند. در واقع ساختارگرا به افرادی گفته میشود که رویکرد و نگرشی که در تحقیقات و نظریات جامعه شناختی خود دارند، بر این مبتنی است که ساختار بر فرد ارجحیت دارد. به این معنا که ساختاری که افراد درون آن قرار دارند عامل تعیین کنندهی رفتار آن جامعه است. اوضاع اقتصادی، سیاسی، سازمانها و حکومتها و... عامل اصلی واکنش های جوامع هستند. اما وبر جزء این دسته افراد نیست و تا حدی اعتقاد دارد که برعکسِ ساختارگرایی، خود افراد جامعه و واکنشهایشان هستند که تأثیر بر روی عملکرد سازمانها و حکومت ها دارند. شاید به نظر برسد که مثلاً یک فرد مگر تا چه حد می تواند تاثیر بگذارد؟ اما وقتی همین تک نفر، با چند نفر دیگر همراه میشوند و اجتماعی را تشکیل می دهند، آن وقت است که همان تکتک افراد به نوعی در حال تاثیرگذاری هستند. چراکه ساختار تشکیل شده از اجتماع آنها وابسته به هر یک از آنها و رفتار آنهاست. حال در کتاب اخلاق پروتستانتی، به وضوح می توان رویکرد فردگرا در روند استدلال ها را مشاهده کرد. وبر در این متن تلاش دارد تا نشان دهد چگونه عقاید یکسری افراد که به عنوان رهبر شناخته شده بودند، توانست جدایی در شاخه های مسیحیت ایجاد کند و عده کثیری از مردم را به سوی آن عقاید جلب نماید. و نکته جالب توجه آنکه آموزه هایی که توسط رهبران فرقهها معرفی میشد، تا چه حد تاثیر زیادی بر روی رفتار مومنینِ آن فرقهها داشت. میتوان دید که رفتار افراد مومن درون این مذاهب، موجب شد تا بستر مناسبی برای گسترش سرمایه داری ایجاد کند، حتی با اینکه ایده ها و آموزه های سرمایه داری (کسب درآمد به عنوان غایت انسان) در اول با برخوردی شدید مواجه شدند و غیرعقلانی به نظر میآمدند، امّا با این حال رفتار جامعه پروتستانتی توانست بر آن روحیه سنتگرا غلبه کند و راه را برای روحیهای جدیدتر فراهم آورد. و نکته مثبت در اینجا آنست که حتی خود وبر هم متذکر میشود که این تحلیل او، تمام داستان سرمایهداری را توصیف نمیکند، بلکه از یک عینک خاصی به این پدیده نگاه میکند و معتقد است که عوامل مهم دیگری مثل سازمانها و کلیساها و... هم بر روی شکلگیری این روحیهی جدید تاثیرگذار بودهاند. نکته دیگری که در آثار وبر می توان مشاهده کرد، آن است که اگر او کلمه یا اصطلاح جدیدی را بیان میکند، تلاش میکند با دقت و وسواس قابل قبولی به شرح و توضیح آنها بپردازد. این خصلت شاید در کمتر کسی از فیلسوفان یا بقیه افراد پیدا بشود که اگر اصطلاح خاصی را بیان میکنند، شرح و تفسیر آن را به خواننده واگذار نکنند تا خود او معنا را از داخل متن دریابد. این سبک نویسندگی، در اکثر اوقات موجب بدفهمی و سوء تفاهم در درک متون هم فلسفی و هم غیر فلسفی میشود، ولی وبر تا حد خوبی این نکته را رعایت کرده است. 0 5 محمدحسین توسلی 1400/5/26 انسان موجودی یکروزه و قصه های دیگری از روان درمانی اروین دی. یالوم 3.9 15 انسان موجودی است یکروزه، اما میل درونش به یک روز قانع نیست و جاودانگی را خواستار است. این تضاد بین واقعیت بیرونی و درونی عامل اغلب روانپریشیها و مشکلات روانی زمانهی عصر ماست. اما چگونه میتوان این اختلال را حل نمود؟ چگونه میتوان آرامش را تقدیم ذهنهای آشفتهمان کرد؟ اضطرابها و روانپریشیهای ما در اضطراب ما از مرگ نشأت دارد؛ اضطرابی وجودی که در همهی ما انسانها موجود است، اما چه کنیم با این اضطراب؟ شاید راه حل کلی این بنظر برسد که "تا جایی که میتوان باید از مرگ و افکار مربوط به آن دوری جست" . اما راه حل رواندرمانی اگزیستانسیال، ادعای گستاخانهای است که احتمال جبههگرفتن در مقابلش عجیب نیست. جواب آنان این است: مرگ را در آغوش گیرید و در کنار هم مسالمتآمیز زندگی کنید! باید به مرگ فکر کرد و به مرگآگاهی رسید، باید اضطرابهایمان را تحلیل کنیم و منشأشان را بکاویم تا در نهایت بتوانیم ساز و کارهای دفاعی غلط ذهنمان را اصلاح کنیم و در مکان درستی اضطرابها را خرج کنیم. اروین یالوم، یکی از معروفترین رواندرمانگران عصر حاضر، در کتاب خود ده داستان را بیان میکند که روایتگر روند درمان ده درمانجوی او است. یالوم اهل تئوریپردازی و یاوهگوییهای انتزاعی نیست، بلکه او اندیشه و روشش را در قالب داستانهای واقعی آدمهایی بیان میکند که در عصر مدرن زندگی میکنند، نه انسانهای صد سال پیش. علاوه بر جذابیت داستانها، قلم روان و شیوای یالوم است که کتابهایش را به یکی خواندنیترین آثار در کتابفروشیها تبدیل کردهاست. خواننده قرابت زیادی با شخصیتهای داستانها احساس میکند؛ چرا که مشکلات مطرحشده در آنها، برای من جوان ایرانی هم وجود دارد. در واقع زندگی مدرن آثار مخرب مشترکی در جوامع ایجاد میکند. نکتهی قابل توجه و ارزشمند در روش درمان معرفیشده توسط یالوم، «انعطاف پذیری» آنهاست. بدین معنی که یکسری علائم مخصوص و برچسبهای مشخصی وجود ندارد که رواندرمانگر آنها را به طور لیستشده در کتابی به دست بگیرد و بیماران را علاج کند! بلکه یکسری اصول عملی وجود دارد و او باید با استفاده از آنها با بیمار یک پیوند و رابطه ایجاد کند و رویکرد مخصوصی را برای او پیش بگیرد. رویکردی که باید کلنگر و بشر دوستانه باشد و در آن، به فرد به شکل یک انسان کامل نگاه شود. باید این را دانست که در این رویکرد، خود درمانگر است که مؤلف روش درمان بیمارش است، پس او مسئولیت سنگینتری بر دوش دارد و باید بر روی رابطهی خود با بیمار تمرکز فوقالعادهای بگذارد. صداقت و راستگویی با درمانجو، محور اصلی رابطهای است که یالوم در داستانهایش به تصویر میکشد. گاهی اوقات اعتراف به استیصال بود که روند رابطهی یالوم با بیمارش را بهبود میبخشید. در مجموع، این کتاب نوشتهای است برای شناخت بهتر خود و سپس آسیبشناسی و اصلاح نقصانهای درونی و بیرونی خودمان. اندیشههایی که ما را به سوی آرامش سوق میدهند و حیات سالم ذهنی را در این عصر بیروح و پر از استرس محیا میکنند. 0 2 محمدحسین توسلی 1400/5/26 من او رضا امیرخانی 4.3 181 یا علی مددی! دیگر کسی در این زمانه به قدمهایش فکر میکند؟ دیگر کسی حرمت خاکی را که از کف پای رهگذران بلند میشود، میداند؟ زمینی نیست، سیاهی لزجی است که خیابانهایمان را پوشانده. دیگر کسی همسایهی خود را نمیشناسد چه برسد به اینکه بخواهد دست ناتوانی را در محله بگیرد! زمانهی ما حتی از چند سال پیشمان بسیار متفاوت شده است. بعید است که نسل جوان امروز تصوری از سبک زندگی سنتی جامعهمان داشته باشد. پس چگونه میتوان انتظار داشت که رمانی در فضای سنتی تهران قدیم نوشته شود و خوانندهی این نسل با آن ارتباط برقرار کند؟ تنها از پس یک نویسندهی ماهر برمیآید که تصویرسازی داستانش را به گونهای خلق کند که خواننده با طیشدن زمان و گذشتن صفحات، بیشتر و بیشتر با آن حال و هوا ارتباط گیرد؛ و معتقدم «رضا امیرخانی» در این کار بسیار موفق بودهاست. چرا که خود من هم چنین مشکلی را در درک داستان داشتم، ولی با جلورفتن داستان، دیگر احساس نزدیکی با شخصیتها و اماکن میکردم و به راحتی خود را در کنار آنها میدیدم. آیا تنها مهارت نویسنده در این است که ارتباط خوبی بین فضای داستان و خواننده ایجاد کند؟ پس محتوا را چه کنیم؟ یک رمان باکیفیت، هم محتوای خوب دارد و هم ساختار ظاهری خوب. در تفکر نسل جدید، تنفر عمیقی نسبت به سنت ایجاد شده است. در اینجا مجال علتشناسی نیست ولی یکی از دغدغههای مهم بررسی همین مسئله است. آیا هیچ آموزه و نکتهی مثبتی در سنت پیدا نمیشود؟! آیا آموزهها و سبک سنتی با سبک مدرن بهکلی ناسازگار است؟! ولی نویسنده با این طرز تفکر مخالف است. او در تلاش است ساختارها و رسومی را که میتوان از آنها استفاده کرد و در زمانهی امروز به کار برد، با نثری شیوا بیان کند که نمونههایش را در داستان میبینیم. مواردی مانند وجود بزرگتری که تکیهگاه خانواده و معتمد محل است و از همه دستگیری میکند؛ انسانهایی که مفاهیمی مانند مرام و لوطیگری و نان و نمک را ارزشمند میدانند و احترام به عقاید و سنتهای مذهبی، جزو فرهنگ آنهاست؛ سنتهای مذهبی که هنوز به دید تجاری و ابزاری و فرهنگ های پرتجمل و به بیراهه رفتهی امروزی آلوده نشدهاند. حرف از سنت و مذهب و معنویت شد؟ میگویید این چه حرف مسخرهای است؟! این خرافات را رها کنیم و با واقعیت سر و کار داشته باشیم! چگونه میتوان امروزه مقابل این حجم از دینستیزی و روحیهی فیزیکالیستی ایستاد؟ طوفانی که هر کسی را به راحتی درون خود حل میکند و میبرد. آیا معنویت صرفاً نماز و دعا و دست نیاز به درگاه خدا بردن است؟ خیر! معنویت جریان صفا و پاکی درون قلب است؛ شفقت و رحمت نسبت به انسانها، خانواده و اطرافیان است. معنویت "خلوصِ" وجود آدمی و محترم شمردن این وجود است. داستان پر از حضور فرشتهها و خدایان نیست، بلکه پر از نمادهای ظریف و زیباست. زیباترین نماد در نظر من درویش مصطفا است که جملاتش و وجودش تجلی معنویت است. داستان از طریق درویش مصطفا، ما را به نگاههای وحدت وجودی رهنمون میکند؛ چرا که درویش مصطفا همان کشیش مسیحی است، همان حاج فتاح است، همان رهگذر است؛ درویش، همه است. از نمادهای دیگر، آجرهایی اند که هر کدام متعلق به یک انسان اند و نماد خاکیبودن و خالصبودن هستند. آنها سرشت انسان را نمایان میکنند و سرنوشت، بر همان خاکِ انسانها نوشته میشود! به دلیل شهرت این کتاب، شاید شنیده باشید که کتاب، رمانی عاشقانه است. پس در وهلهی اول این به ذهن خواهد آمد که داستان عمدتاً بر محور احساسات و گفتوگوی پسر و دختری خواهد بود. آخر عشق چیست؟ عاشق کیست؟ روایت عاشقانه چیست؟ مگر میتواند چیزی جز دیدن دو جوان و عاشقشدن آن دو در نگاه اول باشد؟ و سپس غم دوری و فراق که درد روزگارانشان میشود و توصیفات عاشقانه صفحات داستان را پر میکند. در آخر هم یا تراژدیوار، دو عاشق ناکام میمانند و خواننده با گریه کتاب را میبندد و یا به وصال میرسند و خواننده لبخند زنان کتاب را به کناری مینهد. اما جواب نویسنده آن است که آری، عاشقی چیز دیگری هم میتواند باشد. ارزش عشق فقط به احساس درون آن نیست، بلکه ارزش عشق به برکت آن است؛ به پاکی و نور امیدی است که بر دل عاشقان میتاباند. عجیب نیست که پرچم درویش مصطفا، حدیث «مَن عَشَّقَ فَعَفَّ ثُمّ ماتَ، ماتَ شهیدا...» است! فقط احساس عاشقی کافی نیست؛ عفت چیزی است که مانع شکستن این نهال ظریف میشود. اگر عشق ساختمانی برای یک زندگی پرشور و شیرین فراهم میکند، این حیا و عفت است که به این ساختمان زیبایی میبخشد. در خانهی زشت و کثیف، زندگی ملالآور است و رقتانگیز؛ سطحی است و گذرا. عشق اگر عشق واقعی باشد، رنجش هم واقعی است. باید بعضی اوقات دوری کرد، بعضی اوقات جلوگیری کرد، بعضی اوقات صبر کرد و بعضی اوقات سختی کشید. و همانطور که میبینیم، داستان روایتگر عشقی پاک و عمیق است که سالهای زیادی در جان علی و مهتاب پرورانده میشود و ما را از سطح پیش پاافتاده روابط رایج این روزها فراتر میبرد. آری باید دلباخته و عاشق بود اما رسم عاشقی را هم باید رعایت کرد. عشق دفعتاً نیست؛ عشق فقط یک حادثه نیست؛ عشق یک عمر زیستن است. اگر تا آخرین لحظات تنفس، عشق و محبت در سینهی عاشق بود، آنوقت میتوان گفت این فرد در زندگی عاشق بود و عاشقانه زیست. داستان نگاه دیگری را هم نسبت به عشق بهدست میدهد که خاص و بدیع است. اینکه عاشق خالص شدن، اوج گرفتن و پرورده شدن عشقش را برتر و مهمتر از وصال و ازدواج میداند و اگر عشقش را ناپخته و کمال نایافته ببیند میل خود را برای وصل کنار می گذارد و عشق را چنان می پرورد تا جایی که من، او شود. البته این دیدگاه بیشتر به عشق عرفانی و آسمانی شبیه است تا انسانی و زمینی و به نظر میرسد نویسنده سعی در پیوند این دو داشته است. در طول رمان با اتفاقات خلاقانه و هوشمندانه از نظر سبک نگارش و یا ارتباط بخشها و عناصر مختلف داستان مواجه میشویم که به زعم من نشان از تسلط فوقالعادهی نویسنده بر شخصیتها، مسیر و اهداف داستان دارد. همچنین گاهی پای داستان به پدیدههای سورئال باز میشود که پیوند حکیمانهای با داستان مییابند و از دید نویسنده، حقیقت امور را بازتاب میکنند. در پایان میتوان گفت خواندن رمان، انسان را به حال و هوای دیگری میبرد. اندیشهها، نقطه نگاهها، انسانها، باورها ،نمادها و فرهنگی را به یاد انسان می آورد که شاید خیلی از ما در دنیای پرهیاهو و غرق در مدرنیتهمان از یاد بردهباشیم. 2 15