یادداشتهای Baran Kangarloo (5) Baran Kangarloo 1401/2/13 پیونگ یانگ: سفری به کره ی شمالی گی دولیل 3.5 37 اگر شماهم فکر میکنید که کتاب مصور فقط برای بچهها و فوق فوقش نوجوانهاست حتما این کتاب را بخوانید به احتمال زیاد نظرتان را تغییر میدهد:) 0 6 Baran Kangarloo 1401/2/13 ماجراهای بچه های بدشانس؛ شروع ناگوار جلد 1 لمونی اسنیکت 4.1 15 جزو اولین یا شاید تنها کتابی بود که از کتابخانه مدرسه امانت گرفتم و کامل خواندم ، دقیق یادم است که بیشتر پنجشنبه و جمعه درحال خواندن جلد اول بودم و چنان جذبش شده بودم که جلد بعدی را هم امانت گرفتم. همان زمانی که کلاس چهارم بودم کارتونهای موردعلاقهام آنهشرلی و هایدی بودند و همین که بین کارتونهای محبوبم و این کتاب یک وجه اشتراک که از دست دادن خانواده(پدر و مادر) است، پیدا کردهبودم، حس میکردم جزو بهترین کتابهایی است که میتوانم بخوانم، طوری که بعد از آن هر کتابی میخواندمکه شخصیت اصلی پدر و مادر داشت برایم عجیب به نظر میآمد. چیز زیادی از کتاب یادم نمیآید بهجز یک خلاصه کلی اما فقط این را یادم است که جلد دو یا سه که دقیق نمیدانم کدامشان بود را با سختی به صفحه آخر رساندم و تا این لحظه با این کتاب خداحافظی کردم، نمیدانم باز هم سراغش بروم یا نه اما به نظر بعید میآید… 0 8 Baran Kangarloo 1401/2/12 من زنده ام: خاطرات دوران اسارت معصومه آباد 4.5 127 این کتاب را آن زمانی خواندم که هیچ چیز نه از معصومه آباد میدانستم نه تا بهحال کتاب زندگینامه خوانده بودم تنها وقتی کتاب را دیدم احساس کردم شاید شبیه فیلمهایی است که تا به حال از جنگ دیدهام… نوع نگارش نویسنده طوری بود که با توصیفها می توانستیم خودمان را کنار آنها در اردوگاه عراقیها تصور کنیم و در زمان های حساس، صدای قلبمان را میشنیدیم. در کل این کتاب ممکن است نظرتان را درباره زندگینامهها تغییر دهد. 0 24 Baran Kangarloo 1401/2/12 پتش خوآرگر: حماسه، سرآغاز جلد 1 آرمان آرین 3.7 22 .کتاب خیلی عجیب بود لحن نویسنده طوری که انگار در حال دیدن یک فیلم تاریخی بودیم که وسطش بازیگر یادش میرود تاریخی صحبت کند این کتاب هم دقیقا همینطور بود بعضی اوقات طوری با ادبیات سخت نوشتهشده که باید چند دور بخوانی تا تازه متوجه شوی نویسنده چه میخواهد بگوید و بعضی اوقات هم خیلی راحت بود که شک میکردی این همان کتابی است که تا دو صفحه پیش نمیدانستی چیست.و به نظرم این که کتاب تعادل نداشته باشد خوب نیست. 2. معمولا در هرکتابی که خواندم هرموضوعی را زیاد باز میکنند اما در این کتاب اصلا اینطور نبود نویسنده از مرگ مادر آراستی سریع عبور کرد و فقط گفت که آراستی گریه کرد و اینها و میشود گفت نویسنده از این اتفاق به سرعت عبور کرده که به جاهای مهم داستان برسد و خواننده را پای کتاب نگه دارد اما برخی کتابها اینگونه است که نویسنده حاضر است هرکاری بکند و هر توضیح اضافیای بدهد تا فقط تعداد صفحههای کتاب بیشتر شود. 3. در کنار آن متن سخت دیالوگها منطقیتر بود نمیشود گفت که عامیانه بود و فقط از واژههایی مثل چیزهایتان استفاده کمی شدهبود اما در کل بخش کلی جمله مانند گفتوگو های ما نبود و کاش همینطور کل داستان را روایت کردهبود. در باقی کتاب ها معمولا دیالوگها با زندگی عادی ما تفاوت زیادی ندارد. 4. با توصیفها میشد به خوبی فضا را تصور و حتی دید اما بعضی از اوقات توصیف ها خیلی زیاد میشد طوری که به خودت میآمدی و میدیدی نصف صفحه را در حال خواندن توصیف بودی اما بهنظرم توصیف ایوان از بهترین توصیفهای کتاب بود چون هم بهاندازه بود هم میتوانستیم فضا را تصور کنیم. 5. بیشتر کتابها در کنار موضوع اصلی به حاشیه زیاد میروند و مثلا درست وسط داستان از دلیل علمی یکچیزی میگفتند اما در این کتاب نویسنده تلاشش را کردهبود که از موضوع اصلی خارج نشود و فقط داستانی را تعریف کند. 6. استفاده از اصطلاحاتی که کمتر استفاده شده هم از نقاط مثبت کتاب بود، مثلا بازو به بازو شدن که معمولا ما پهلو به پهلو را شنیدهایم و نویسنده سعی کردهبود همان مفهموم را برساند اما از اصطلاح جدیدی استفاده کند. 7. معمولا در ایندست کتابها نویسنده داستان را از دید یک شخصیت روایت میکند اما در این کتاب زاویهدید دانای کل بود و به نظرم به متن کتاب آسیبی وارد نشدهبود و مثلا در بخشی که به جایی از روستا رفت و از شرایط آن توضیح کوتاهی داد در حالی که شخصیتها آنجا نبودند به داستان کمک کردهبود. 8. اما در کنار اینها کتاب را دوست نداشتم چون دقیقا وسط اینکه به این نتیجه میرسی که نویسنده یک فیلسوف است به دیالوگ یا جملهای برمیخوری و شک میکنی که داری همان کتاب را میخوانی یا اشتباه در کتاب دیگری هستی. 0 5 Baran Kangarloo 1401/2/12 آنی شرلی در گرین گیبلز لوسی مود مونتگمری 4.6 190 امید های بر باد رفته ! همیشه شنیده بودم که همیشه بهتر است اول به جای اینکه فیلم یک چیز را ببینم کتابش را بخوانیم اما من تا الان همیشه اول فیلم دیده ام بعد سراغ کتاب رفتهام این هفته قرار بود برای درس کتابخوانی مثل هرهفته یک کتاب بخوانیم اما این کتاب با بقیه کتاب ها فرق داشت قرار بود آنی شرلی بخوانیم کتاب همان دختری که بارها کارتونش را دیده بودم همین باعث می شود که کتاب این هفته را با میل بیشتری بخوانم. موهای قرمز، صورت کک و مکی، چشمهای سبز اینها باعث می شود که دختری 11 ساله از ظاهر خودش نفرت داشته باشد با تخیلش می تواند دنیا را آنجور که خودش دوست دارد تغییر دهد حتی اسم آدم ها و مکان ها را اما تخیلش هم حریف موهای قرمزش نمی شود دوست دارد رنگ موهایش به جای قرمز سیاه پرکلاغی باشد اما سرنوشت او با موی قرمز گره خورده. وقتی سه ماهش بود پدر و مادرش را از دست می دهد و راهی یتیم خانه می شود، پرحرف است و کمتر کسی بعد از چند ساعت می تواند او را تحمل کند. در 11 سالگی سرنوشتش تغییر میکند و خواهر و برادری سرپرستی او را قبول می کنند البته که آنها از اولش آنی شرلی را انتخاب نکرده بودند اما قصه درست با رسیدن به گرین گیبلز شروع می شود. این کتاب توصیف های خیلی خوبی دارد مثلا ظاهر آنی شرلی را به راحتی می شود تصور کرد اصلا بهتر است بگویم نویسنده هر فضایی که در کتاب وجود دارد را با توصیف هایش به مخاطب نشان می دهد و این نقطه قوت بزرگی حساب می شود. یکی از چیزهای آزار دهنده ای که می تواند اعصاب خواننده را خورد کند پرت کردن اطلاعات است در بعضی کتاب ها و فیلم ها این اتفاق طوری می افتد که احساس می کنی کنار شخصیت ها نشستی و جزو شخصیت های کتاب حساب می شوی و آنها برایت دارند چیزی را توضیح می دهند یا اطلاعاتی می دهند اما یک لحظه هم موقع خواندن آنی شرلی این احساس را نمی کنی بیشترین جایی که این موضوع مشخص است زمانی است که آنی شرلی و متیو در ابتدای داستان در راه گرین گیبلز هستند و اطلاعاتی که آنجا داده می شود فقط برای من به عنوان خواننده داده نمی شود بخاطر اینکه آن دو همدیگر را برای اولین بار دیده بودند و هیچکدامشان چیزی درباره موضوعاتی که از آن صحبت کردند نمی دانستند. نویسنده در کتاب از جمله ها و اصطلاحات خوبی استفاده کرده بود مثلا زمین حیاط انقدر تمیز بود که می شد اگر غذایی روی آن بیفتد آن را برداشت و خورد و این نشان دهنده اوج تمیزی حیاط است و نویسنده بجای اینکه بیاید در چند خط از تمیزی حیاط بگوید با همین جمله این را نشان می دهد. کلمات در ذهنش فریاد می زدند هم یکی از جملاتی است که منظور نویسنده را در یک جمله کوتاه به خوبی می رساند. شخصیت پردازی دقیقی هم داشت به جز شخصیت اصلی ما یک تصور به اندازه ای از شخصیت ها داشتیم که به مررو با روند داستان تغییر هم می کرد . پیرنگ هم دقیق بود و نویسنده حساب شده سراغ موضوع ها می رفت . ما از یک اتفاق بدون مقدمه پرت نمی شدیم به اتفاق بعدی و برای هر موضوع به اندازه پردازش شده بود. یک نکته خیلی مهم و مثبت هم این بود که وقتی آنی شرلی و متیو در راه گرین گیبلز بودند تند و پشت سر هم حرف زدن آنی شرلی باعث شد که مخاطب متوجه پرحرفی او شود این درحالی بود که نویسنده می توانست یک جایی از داستان کلمه پرحرف را جا کند و خودش را به زحمت نندازد اما قطعا این کارش جذابیت کتاب را بالا برده. در آخر هم اینکه من هنوز هم به این نتیجه نرسیدم که کارتون آنی شرلی بهتر است یا کتابش هردویشان جذابیت هایی دارند که نمی شود باهم مقایسه شان کرد و به یک نتیجه رسید. پیشنهاد می کنم حتما این کتاب را بخوانید چون همه چیز از یک کتاب خوب در آن وجود دارد و نمی شود که از کنارش راحت گذشت. 0 9