یادداشت‌های علی خداوردی (2)

علی خداوردی

علی خداوردی

4 روز پیش

سه برخوانی
          سه برخوانی، سه نوخوانی؛

همه‌ی ما با داستان‌های اژی‌دهاک(ضحاک)، آرش کمانگیر و جمشید، پادشاه افسانه‌ای ایران آشناییم و داستانشان را بارها و بارها خوانده‌ایم.
اما این‌بار قرار نیست همه‌چیز طبق معمول پیش برود.‌.
سه نمایشنامه از سه داستان نام‌آشنا، اما با تفاوتی بزرگ: هیچ‌کدام از داستان‌ها با روایت مشهور هماهنگ نیستند.
بهرام بیضایی در روایت این سه نمایشنامه، دست روی منابع مهجور و غیرمشهور گذاشته است. منابعی که آرش و ضحاک و بنداربیدخش و جمشید را به گونه‌ای دیگر روایت می‌کنند. تمام کتاب، داستان‌هایی آشنا را با روایاتی ناآشنا برای مخاطب پیش می‌برد و این همان نکته‌ایست که باعث می‌شود باوجود آشنایی با داستان‌ها، خواندن کتاب نه‌تنها کسل‌کننده نباشد، بلکه هر خطش خواننده را برای ادامه تشنه‌تر کند.
توصیفات جذاب، نگارش ادبی و سنگین متن و نزدیکی آن به متون ادبی کهن سبک خراسانی، گویی قرون را در هم می‌آمیزد و روایتی نو را در قالبی کهن برای مخاطب قرن پانزدهمی به‌پیش می‌برد و تمام جذابیتش در همین دو مورد خلاصه می‌شود: روایت نو و نگارشی کهن
چه به نمایشنامه علاقه‌مندید و چه نه، خواندن این کتاب برای سیری جدید و بکر در دنیای اساطیر پیشنهاد می‌شود.
        

4

          شاهکار شهیدان مرگ ایشان است؛ و سقراط شهید فلسفه است.
کتاب از ابتدا رسالتی برای خود معین میکند و آن، روایت حماسه‌ی شهید فلسفه و شرح آن ایام است. و در این هدف موفق نیز است.
متن کتاب براساس چهار رساله‌ی افلاطون انتخاب شده و به ترتیب ، ما را با داستان سقراط همراه می‌کند. افلاطون، حماسه‌ی پایان جسمانی استاد خویش را به زیباترین و شیواترین بیان در این چهار رساله بیان کرده است که هم ما را با سقراط آشنا میکنند و هم با اندیشه‌های او. رساله اول ما را با مکالمه‌ای کوتاه در جلوی دادگاه آتن مواجه می‌کند و برای آینده‌ای نه چندان دور پی‌ریزی میکند. مکالمه‌ای که در آن سقراط، اوثوفرون را در دینداری به چالش می‌کشد.
سپس رساله بعدی، ما را با خود به داخل دادگاه می‌برد و در جریان آن می‌نهد. دادگاهی که در آن، سه تن از مغلطه‌گران شهر، ادعانامه‌ای علیه سقراط حکیم قرائت می‌کنند و پس از آن، ما شاهد سه خطابه‌ی طوفانی و حماسی از سقراطیم. هرچه می‌خواهیم از سقراط بدانیم را در این سه خطابه می‌توانیم بجوییم. تمام اندیشه‌ها و خط زندگی او در این خطابه‌ها متبلور است و چیزی که دریافت می‌شود، این است که سقراط از موضع بالاتری ماموریت داشته تا نادانی را از چهره‌ی آتن پاک نماید. در خطابه‌ی اول، سقراط با آرامش سخنان خود را می‌گوید و اتهامات بی‌اساس ملتوس را رد می‌کند؛ نهایتا ۲۸۰نفر از ۵۰۰نفر رای به مرگ او می‌دهند. پس از این در دومین خطابه و سومین آنها، دیگر از سقراط قبلی خبری نیست. گویا او نه تنها از مرگ نمی‌ترسد بلکه به دنبال رسیدن به آن است. در طوفانی حماسی پایه‌های عقاید خاک‌گرفته‌ی آتنیان را با خاک یکسان می‌کند و بار دیگر ثابت می‌کند نه آدم تسلیم است و نه کسی که بخواهد مصلحت‌اندیشانه عمل کند. بلکه در جایی که باید، هدف را دقیق و آتشین می‌زند. در آخر رای به اعدام او داده می‌شود و سخنانی بین او و مریدانش رد و بدل می‌شود که گویی تبلور کامل حماسه در ماده است. هرچه از این سخنان در خطابه‌ها و پس از آن گفته شود، کاستن از ارزش آنهاست اما یقینا ارزش حداقل یک بار خواندن را دارند.
در رساله‌ی سوم، سقراط در گوشه‌ی زندان با دوست قدیمی خود سخن می‌گوید و بار دیگر، استواری قدمش را به رخ تاریخ می‌کشاند و اخلاقیات خود را نمایان می‌کند. رساله‌ی چهارم اما گویی زمانی دورتر را روایت میکند. مکالمه‌ای بین دوشخص در گوشه‌ای دیگر از یونان، مدت زیادی پس از مرگ سقراط. و  از زبان یکی از این دو نفر، ساعات پایانی سقراط را روایت می‌کند. دشوار است که انسان تا پایان کتاب همراه افلاطون شود و در آخر، با روایت مرگ سقراط اشک از چشمانش جاری نشود.

چه عاشق فلسفه‌اید و چه از آن بیزارید، مرگ سقراط کتابیست که باید آن‌را بخوانید. داستانی تراژیک از یونان باستان و حماسه‌ی سقراط.
        

1