یادداشت‌های صبرا (2)

صبرا

صبرا

1404/4/2

        چندبار موقع خوندنش سکته های عاطفی زدم.یکی واقعه به اون کوچه زدن امیر بعد دیدن فاجعه ای که برا حسن تو کوچه رخ داد.یکی وقتی امیر پول و ساعتشو زیر تشک حسن قایم کرد تا برای همیشه برن از خونه.و سکته شدید اونجایی بود که حسن گفت طالبان اومدن رحیم بهش گف جنگ تمومه حسن جان ولی حسن گف خدا به داد ما هزاره ها برسه و...مدتی بعد حسن و زنش ....
تا سکته های عاطفی بعدی خدانگهدار
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

صبرا

صبرا

1404/4/2

        اوایل کتابم.اونجاهایی که وارد بروکسل شده، میگه همه سرشون به کار خودشون بود جززز من! خانمی با خرش راه می‌رفت ، همه تو کار خودشون بودن جززززز من که داشتم نگاهشون میکردم! فلانی تیپش فلان بود و کسی نگاهش نمیکرد جززز من😅🤣خلقیات ایرانی !
تشکر بخاطر لحن سوزناک خواهر ادل  که توصیف قشنگی کرده بود🫠😂
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2