یادداشت
1402/6/27
4.7
56
بسم الله یکی از عجیبترین کتابهای عمرم را خواندم. هنوز گیج هستم و نمیدانم چطور میشود این کتاب را خواند و شاخ درنیاورد. بماند که چگونه زندگی کردنش امری نزدیک به محال است. در چند کلمه کتاب را باید اینگونه معرفی کنم: محالی که شده است و دیگر تکرار نمیشود. شما خیال کن که با یکی از اسطورههای یونان باستان طرف هستی... یا خیال کن با الهه صبر در دنیا روبرو شدی... کسانی که داستانهای اساطیری را خواندهاند، اسطورهها را تحسین کردهاند اما ته دلشان بیشک گفتهاند که داستانی بیش نیست. اما این کتاب... چطور باید حجم صبر شخص اول داستان را برایتان تصویر کنم؟؟؟؟ به همین اندازه شاید بس باشد که بگویم مثل اویی در زندگیتان ندیدهاید و نخواهید دید... شروع کتاب با سیلی عجیبی به مخاطب آغاز میشود، تا آخر کتاب منتظر هستم تا به نقطه گذاری ابتدای کتاب برسم... تصور کنید، فقط تصور کنید، پنج پسر داشته باشی که نانشان را به عنوان مادر بدهی و تر و خشک شان کنی، درست تربیت شان کنی، دوتایشان را خدا انتخاب کند و شهید شوند، ذرهای در این زندگی شوهرت کمکت نکند، ذرهای نازت را نکشد، خودش سیر بیاید و برود و تو و فرزندانت نان شب نداشته باشید، حتی شب وضع حملت با وجود اینکه دردت را دیده به آسودگی بخوابد و تو تا صبح درد بکشی و صبح سرکارش برود، هر کاری هم که لازم است برای زندگی انجام شود از تعمیر خانه و مدرسه بچهها و خرج تمام زندگی شان را خودت تأمین کنی و شوهرت عین خیالش نباشد که هیچ، به خاطر خیلی از اینها کتک های شدید با کمربند و لگد بخوری و یا اتو به دستت بچسباند و حتی تو (مادر دو شهید) را شبانه از خانه به بیرون پرت کند و بعد، در پیری زن دوم بگیرد و به تو فخر بفروشد و تو را مسئول مرگ بچههایش بداند و بخواهد روزی از تو انتقام بگیرد... اینها گوشهای از داستان ننه علی است... این زن تا آخر داستان فقط در برابر شوهرش صبر میکند فکر میکنید آخر داستان چه میشود؟ آخرین جمله کتاب این است: امیر، علی (دو شهید) و من در محضر پروردگار دوباره مثل گذشته دور هم جمع میشویم؛ شاید رجب (پدر شهید) هم کنارمان باشد. حتی تا آخرین سطر کتاب این زن صبرش را به رخ ما میکشد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.