یادداشت شکوفه سادات مرجانی بجستانی

                برای آدمی مثل من که همه چیزش با کتاب معنا پیدا می کند منطقی است که درمان هایش هم کتابی باشد مثلا با اینکه کلی کتاب مهمتر باید بخواند اما چون دلش میخواهد کمی استراحت کند و در زندگی برای خودش غافلگیری ایجاد کند و درگیر رمز و راز شود طبیعی است برود و از کتابخانه اش سنگ کاغذ قیچی را بردارد و به کتاب های مهمترش بگوید: کمی حالم بهتر شد بر میگردم، البته که خیلی زود.  بعد از گوشه ی خانه اش بار و بندیلش را جمع کند و سفر کند به کلیسای قدیمی بلک واتر در اسکاتلند. 
حس اندیشه ورزی و تفکر و اینکه  «خوب حالا چی یاد گرفتی؟» اما رهایم نکند و بگویم یاد گرفتم که از یک اتفاق می شود برداشت های مختلفی کرد زوایای نگاه ما زندگی ما را می سازد. یاد گرفتم که در زندگی حتما و حتما باید در مورد برداشت هایمان از رفتارهای دیگران، در مورد علاقه و محبتی که به آن ها داریم، در مورد چیزهایی که آزارمان می دهد و یا خوشحالمان می کند و گاهی در مورد رازهایمان با یکدیگر گفتگو کنیم، صادقانه گفتگو کنیم وگرنه ممکن است اتفاقات عجیب و غریبی و گاها تلخی رخ دهد که میشد با یک گفتگو و کمی تمرین از کنار آن گذر کرد. 
حالا چند روزی هست که از معاشرتم با خانواده ی رایت می گذرد و از اسکاتلند برگشته ام  اولین کاری که کردم این بود که روبه روی کتاب های مهم‌ترم ایستادم و گفتم دیدی گفتم زود برمی گردم 

البته غافلگیری اش  برای من خیلی زیاد نبود
        

8

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.