یادداشت زینب صادقپور
1402/3/18

آدم همهچیزو میتونه تحمل کنه. (یادداشت من داستان را فاش نمیکند اما به بعضی از جزئیات داستان اشاره میکند) همسایهها سرگذشت خالد، نوجوان اهوازی، است که در مقابل چشمان خواننده قد میکشد و به مبارز سیاسیای جسور تبدیل میشود. او و خانوادهاش همراه با چند خانوادهی دیگر در اتاقهای یک خانهی بزرگ زندگی میکنند. (دنگال) خالد روزها کنار پدرش در آهنگری میایستد اما حالا که بازار کار صنف آهنگری کساد است و به قول پدرش حتی کلنگ هم از خارج وارد میکنند، اوقاتش را جور دیگری میگذراند. گاهی کفتربازی میکند. گاهی هم با دوستانش، که از ساکنان همان دنگال هستند، میروند پی بازیگوشی. روزی، تصمیم گرفتند که بروند پنجرهی غلامعلیخان را بشکنند. ظاهراً عهدوعیال غلامعلیخان خارج از شهر بودند و او فاحشهای به خانهاش آوردهبود. خالد فکر میکند این کار خوبی نیست اما قبل از اینکه دوستانش را هم راضی کند که سنگ نزنند، سنگی به شیشه میکوبند و فرار میکنند و خالد گرفتار میشود. غلامعلیخان او را به پاسگاه میبرد و بازداشتش میکنند. درفاصلهی کوتاهی که خالد بازداشت است با پندار آشنا میشود. پندار از خالد میخواهد خبر دستگیریاش را به شفق برساند و این آغاز راهیست که خالد با قدمگذاشتن در آن بزرگ میشود، مرد میشود، تبدیل به یک مبارز جانبرکف میشود، عاشق میشود، زیر شکنجه میرود و هزار ماجرای جورواجور از سر میگذراند. بنا به گفتهی ویراستار، ماجرای همسایهها از پیش از ملیشدن صنعت نفت آغاز میشود و تا پیش از کودتای ۲۸ مرداد پایان مییابد. در فصلهای ابتدایی کتاب تکاپوی مردم برای ملیکردن صنعت نفت و اخراج انگلیسیها از ایران تصویر شدهاست. موقعیت مکانی داستان شهر اهواز است، هرچند هیچکجای داستان صراحتاً از آن اسم بردهنمیشود، اما از روی توصیفات مشخص است. رمان پر از شخصیتهای مختلف است و هریک به دقت توصیف شدهاند. بهطورکلی میتوانیم شخصیتهای اصلی را به چندگروه تقسیم کنیم: دستهی اول اهالی دنگالی هستند که خالد و خانوادهاش در آن زندگی میکنند. همسایهها. دستهی دوم اعضای گروه چریکیست که خالد باهاشان حشرونشر دارد و دستهی سوم اهالی زندان است که آنها هم به نوعی همسایههای خالد به حساب میآیند. شخصیتهای فرعی دیگری هم وجود دارند که در این سه دستهی اصلی نمیگنجند. به زندگی طیفهای مختلفی از مردم در سراسر رمان پرداختهشده است که به همین واسطه شرایط اجتماعی آن روزگار منعکس شدهاست. آفاق که برای امرار معاش پارچه قاچاق میکند و میفروشد و شوهر تریاکیاش هیچ کار نمیکند. رحیم خرکچی که در کورهپزخانه آجر جابهجا میکند و زنش مریض است. ناصر دوانی، بنایی که برای کار با کویت رفتهاست. امانآقا که قهوهخانهای بین راه دارد که پاتوق کارگران است. شفق، صاحب کتابفروشی مجاهد که مغازهش پاتوق مبارزهاست. بیدار، معلمی که مسئول مستقیم خالد است و... سراسر رمان پر از خردهروایتهاییست که امثال این شخصیتها نقش آن را بازی میکنند و خالد راوی آن است. جملات کوتاه و مختصر است و جزئیات زیاد است. همه چیز به دقت توصیف شدهاست و بعضی از بخشهای رمان به یک سکانس سینمایی شبیه است. روز عروسی کرم و بانو که رحیم خرکچی با زنش دعوا میکند، چیزی از شرح یک سکانس سینمایی کم ندارد یا شب دیوانگی غلام قاتل در زندان. زبان رمان ساده است و بهندرت کلماتی وجود دارد که در فارسی امروزی منسوخ شدهباشند. یکی از نکتههای جالب، معادلی بود که برای لفظ رایج پیرسینگ بهکار بردهبود: بینیواره. و دیگر کاربرد اصطلاحی لفظ پارتی در همان معنایی که امروزه ما به کار میبریم: تو هیچ کسو نداری پارتیت بشه؟(صفحهی ٣٢٧) توصیفات از شهر و ساختار آن دقیق است. خصوصاً توصیفاتی که از مبارزهی شهری میشود، به تکمیل تصاویر ما از تاریخ کمک میکند. دیوارنویسیها، اعتصابها، پخش و انتشار اعلامیه. یکی از نشانههای تمایز شهر از روستا این است که اهالی یک شهر به اندازهی اهالی روستا یکدیگر را نمیشناسند اما خالد به تأکید و چندباره اشاره میکند که اگر یکبار تا چهارراه پهلوی بروی همهی مردم شهر را میشناسی. البته کلام خالد اغراقگونه است اما این از عجایب شهر و معنای آن است. خصوصاً در ایران. جزئیات زیادی از سبک زندگی مردم شهر، مشکلات اجتماعیشان، ساختار اصناف مختلف و وضعیت معیشت مردم در رمان وجود دارد که به نحو احسن به آن پرداختهشده است. یکی از صحنههای عجیب داستان، جاییست که پس از ملیشدن صنعت نفت و اخراج انگلیسیها، مردم با پارچه و کهنه و چوب، شمایل یک انگلیسی را درست میکنند و کنارش جمع میشوند و با سرنا و دهل مینوازند و میرقصند. بچهها هم یک شعر درست کردهاند و همه با هم میخوانند. این جشن و پایکوبی مصادف شدهاست با آغاز بهار و گویی مردم برای هر دو خوشحالند. (علاقه به ساختن شمایل تمسخرآمیز از دشمنان سابقهای طولانی دارد.از شمایل عمر خطاب گرفته تا همین اواخر، بوش و اوباما و ترامپ) نکتهی دیگری که نظرم را جلب کرد، سبزچشمبودن کارکترهای منفی قصه بود. غلامعلیخان و علی شیطان هردو چشمهای سبزی دارند. مقایسه کنید با محبوبهی خالد که نامی ندارد و خالد به او سیهچشم میگوید. این موضوع هم مسئلهای قدیمی و تاریخی میان ایرانیان است که به آدمی با چشم و موی رنگی بدگماناند. خالد درحالیکه پانزدهساله است شروع میکند به روایت قصهی زندگیاش و در ۱۸سالگی، زمانی که هزاربار با روز اول داستان فرق کردهاست، قصه را تمام میکند. سرگذشت خالد خیلی چیز متفاوت و دوری از زندگی امروز جوانان ایرانی نیست. اصلاً این یک روح جمعی بزرگ است که همه چیز را تحمل میکند. از زمان خالد و قبلتر تا حالا. با تمام ناامیدیها و سرشکستگیها. همانجوری که پندار به خالد میگفت:«آدم همه چیزو میتونه تحمل کنه. که اگه دو روز مقاومت کنی همه چیز تموم میشه. اما این دو روز آدم باید فیل باشه.» و ایرانیجماعت صدهاسال است که فیل است.
(0/1000)
نظرات
1402/3/18
درود خانم صادق پور چقدر جالب و مفصل و با جزئیات ماجرای کتاب رو معرفی کردید. یادداشت تون خیلی خوب بود. سپاس.
0
1402/3/18
ایرانی جماعت صدها سال است که فیل است. 👌😂 مرسی از معرفی عالی و مفصلتون.
1
0
زینب صادقپور
1402/3/18
0