یادداشت زینب

زینب

زینب

4 روز پیش

        «نتوانست از خود آن نیرویی را بروز دهد که برآمده از ایمان بود و آن نیروهایی هم که آدمی برای تحمل ناامیدی نیازمند آنهاست، رفته‌رفته از او رخت بربستند.»

احتمالا شما هم داستان ایوب رو می‌دونید‌ و می‌تونید حدس بزنید که قراره این کتاب درباره‌ی چی باشه.

ایوبِ این قصه مردی بود به نام «مندل سینگر»، مردی خداترس و با ایمان.
مندل با همسر و سه فرزندش زندگی‌ِ معمولی‌ای داشت تا زمانی که فرزند چهارم به دنیا اومد و سختی‌هایی رو به همراه خودش آورد.
سختی‌هایی که از نظرِ مندل، مجازات خداوند بودن، هرچند نمی‌دونست چه خطایی کرده که بابتش مجازات می‌شه.

مندل و همسرش برای حل هر مشکل پا به مسیر سخت‌تری گذاشتن و روزهاشون رو با صبر و انتظار برای معجزه می‌گذروندن،
صبری که معلوم نبود نتیجه‌ای داره یا نه.

این کتاب رو دوست داشتم ولی نه برای پایانش، برای فصل دوم و اوجِ مشکلات و‌ رنج‌هاش!
خیلی وقت‌ها به این فکر می‌کنم چرا دنیا انقدر بی‌انصافه و عدالتی وجود نداره؟
چرا بعضی از زندگی‌ها با درد شروع می‌شه و با درد بیشتری هم تموم می‌شه؟
      
848

49

(0/1000)

نظرات

عرفان صادقی

عرفان صادقی

3 روز پیش

ولی یادداشتت یه نکته جالب داره، جواب سوالاتت بالای همون سوال هست؛ خودت گفتی این کتاب رو دوست داشتی واسه اوج مشکلات و رنج‌هاش، و در آخر پرسیدی چرا زندگی با درد شروع میشه... خب شاید واسه اینکه بعضی چیزا رو دوست داشته باشیم نیاز داریم به درد و اندوه.
درواقع منم به سوالاتت خیلی فکر می‌کنم مخصوصا همین امروز که کتاب سمفونی مردگان رو تموم کردم. خب اگه بی‌عدالتی، بی‌انصافی درد و رنج و... وجود نداشت خیلی از این شاهکار‌هایی که می‌خونیم خلق نمی‌شد و کلا زندگی بی‌معنی می‌شد. به نظرم این چیزای ظاهرا بد، واسه خلق معنا و همچنین تکامل انسان وجود دارن.

3