یادداشت زینب
3 روز پیش
«نتوانست از خود آن نیرویی را بروز دهد که برآمده از ایمان بود و آن نیروهایی هم که آدمی برای تحمل ناامیدی نیازمند آنهاست، رفتهرفته از او رخت بربستند.» احتمالا شما هم داستان ایوب رو میدونید و میتونید حدس بزنید که قراره این کتاب دربارهی چی باشه. ایوبِ این قصه مردی بود به نام «مندل سینگر»، مردی خداترس و با ایمان. مندل با همسر و سه فرزندش زندگیِ معمولیای داشت تا زمانی که فرزند چهارم به دنیا اومد و سختیهایی رو به همراه خودش آورد. سختیهایی که از نظرِ مندل، مجازات خداوند بودن، هرچند نمیدونست چه خطایی کرده که بابتش مجازات میشه. مندل و همسرش برای حل هر مشکل پا به مسیر سختتری گذاشتن و روزهاشون رو با صبر و انتظار برای معجزه میگذروندن، صبری که معلوم نبود نتیجهای داره یا نه. این کتاب رو دوست داشتم ولی نه برای پایانش، برای فصل دوم و اوجِ مشکلات و رنجهاش! خیلی وقتها به این فکر میکنم چرا دنیا انقدر بیانصافه و عدالتی وجود نداره؟ چرا بعضی از زندگیها با درد شروع میشه و با درد بیشتری هم تموم میشه؟
(0/1000)
عرفان صادقی
2 روز پیش
3