یادداشت محمدامین اکبری

بی کتابی
        به نام او

یک
بی کتابی محمدرضا شرفی خبوشان فراتر از انتظارم بود، نه انتظاری که باید از کارهای ایشان داشته باشم، این اولین کتابی بود که از ایشان خواندم، بلکه انتظاری که باید از یک نویسنده جوان که اقدام به نگاشتن رمانی تاریخی با زبانی خاص میکند، داشت.

دو
بی کتابی چهارمین رمان محمدرضا شرفی خبوشان رمانی تاریخی ست که داستان آن، در عهد استبداد صغیر و به توپ بستن مجلس توسط لیاخوف روس میگذرد، مهمترین ویژگی این رمان زبانی ست که شرفی خبوشان برای روایت اثر خود اتخاذ کرده است، زبانی همگام و هماهنگ با زبان محاوره تهران آن زمان. و کسانی که اندکی مطالعه در این زمینه دارند متوجه میشوند که چقدر سخت میتوان در طول یک رمان 270 صفحه ای این زبان را با این غلظت حفظ کرد و کلامی از آن عدول نکرد. شرفی خبوشان به نحو احسن از پس این مهم برآمده.

سه
ویژگی برجسته دیگر این رمان داستان جذاب و گیرای آن است که برای جلوگیری از لو رفتن آن از تعریف کردن آن درمی گذرم.

چهار
این رمان به مانند هر اثر هنری دیگری بی ایراد نیست و باز هم به دلیل اینکه کمتر از یک ماه از انتشار آن گذشته، به آنها اشاره نمیکنم ولی به شما این اطمینان خاطر را میدهم که ویژگیهای مثبت بی کتابی بسیار تا بسیار پرو پیمان تر از معایب احتمالیش است.

پنج
:بخشی از بی کتابی
《در عجب میشود آدم؛ از این شاه فرنگ رفته و تیاتردوست و عکاس و نقاش و نویسنده و کتابخوان و روزنامه خوان، چطور این مملکت را به خاک سیاه نشاند؟ چه طور خون رعیت را به شیشه کرد که عاقبت گرفتار ششلول یک کارد به استخوان رسیده ای مثل میرزا رضا شد؟ آدم توقع دارد یک چنین شاهی مملکت را برساند به درجه دول اروپ و همپای جاپن ترقی دهد. نه! قضیه چیز دیگری است. کتاب را جمع کردن و در حبس نگه داشتن مگر کتاب دوستی است؟ اینکه کلیدش را با خودت حمل کنی و اجازه رویت کتابها را به احدی ندهی، چه معنی دارد؟
این شاه اگر نقاشی می کشید، تفنن بود. اگر عکس می گرفت از زنان اندرون، تفریح بود. اگر شعر می گفت، هوس بود. میخواست خودش را عالم همه چیز نشان دهد و کسی در هیچ رسته ای جرئت اظهار وجود نداشته باشد.
اصلا شاه شاعر به چه درد این مملکت میخورد؟...》
      
1

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.