یادداشت فهیمه حدیدی

 هواتو دارم
        گذرتون به تجریش می افته؟ بازار شلوغ و رنگارنش. دست فروش ها و خوراکی های متنوع. شلوغی و جریان تند‌تر از معمول زندگی. گوشه ای امن و آرام ، هیاهوی تجریش پشتش به حرم امامزاده صالح گرمه. امام زاده صالح با آسمون فیروزه ای ، کیسه های نمک نذری و پله های رسیدن به صحن! اونجا یه ردیف مزار سنگی هست‌که یکی شون شعر قشنگی رو بی صدا میخونه: " بی حسرت از جهان نرود هیچ کس به در ، الا شهید عشق به تیر از کمان‌دوست ... "زیر اون سنگ‌پیکر دکتر فخری زاده است ، مردی که فیزیک و شعر رو با هم می فهمید! با دنیای شاعرها بیگانه نبود. عاشق ادبیات بود و انتخاب این بیت حسن سلیقه شو نشون‌ میده ...
اما این‌ کتاب؛راستش شاهد همون شعره‌‌‌.. یه نفر آدم‌معاصر به نام مرتضی عبداللهی که واقعا حسرتی نداشت. نه ازین پیچوندنی ها که اگه به هرچی اتفاق می افته و‌تقدیر خداست راضی باشی پس  غصه و حسرت نداری... نه‌خیر! حسرت نداشتن راستی راستی. آقا مرتضای عبداللهی برای همه چیزهایی که میخواست تلاش کرد، حتی برای بدست آوردن همسرش. این‌آدم‌با پافشاری همه چیزهایی که دوست داشت از خدا گرفت. شاید واسه همین‌ نهایت تلاش بود که هیچ حسرتی گوشه قلب بزرگش نبود.
تازه به جز به دست آوردن ، نگه داشتن هم بلد بود! این ها که‌جدیدا مد‌شده می گوییم که" نگاه داشتن از به دست آوردن محترم تر است..." من‌اما فکر می کنم هر دو‌به یک‌اندازه مهم اند. و آدمِ کتاب جوری زندگی‌کرد که از اون کسی که بدست آورده مراقبت کنه و زندگی توی "خونه ی قشنگشون" رنگ و‌لعابی داشته باشه که فردا روز که وقت جهاد رسید حسرتی به دلش نمونده باشه ، با دست و پایی که نمی لرزه رفت ... همون دست و‌پایی که نلرزید و اومده بود‌خواستگاری ، همون دست و پایی که نلرزید‌و و زد به دل کسب و‌کار ، همون دست و‌پایی که رفت و مستقیم دست آقا مرتضای عبداللهی رو‌گذاشت تو دست خدا... راسته میگن شهیدا نگاه می کنن صورتِ خدا رو؟! ...
      
116

13

(0/1000)

نظرات

چقدر یادداشت‌تون دلنشین و قشنگ بود 🫠🥹
1

1

متشکرم🫱🏻‍🫲🏼❤️❤️ 

1

به عنوان پسری که بیشتر این کتاب رو خوندم، از شما به‌عنوان خانمی که تمام این کتاب رو خوندید یک سوال دارم. ممنون میشم اگه کمی به این سوال فکر کنید و اولین جوابی که به ذهنتون میرسه رو ارائه ندید:
به‌نظرتون چقدر رفتارهای آقامرتضی به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه به انتظارات شما از همسر (فعلی یا آینده) تون تبدیل شده؟ بیشتر هم تک تک افعال و نه سیره‌ی کلی مدنظرم هست. مثلا اون حرکتی که خانمش رو برد گل فروشی و گفت الان که پولش رو ندارم ولی حواسم بهت هست. یا مدل رفتارش توی خاستگاری. یا ماجرای کربلا نبردن یا همچین مواردی.
بخوام روتر سوال بپرسم، یه‌نظرتون این کتاب براتون فانتزی نساخته؟
9

1

البته دو سوال دیگه هم دارم ولی فعلا مهمش اینه! 

0

۱)به عنوان کسی که بالاخره عنوان کتاب هایی از این سبک خوانده و اول منتقد فانتزی سازی هاست[ ببینید یه سری یادداشت های قبلی رو بر کتاب های شهدایی و ..._ لیست کتاب درباره دوست داشتن رو هم ببینید] ، به عنوان کسی که موقعیت های خیلی فانتزی خیزی رو زندگی کرده اما همچنان عقل بر احساس غلبه کرده ، باید بگم برای من خیلی از کارهای شهید لوس بود. سلیقه من نبود. ولی باید درک کنیم که این دو نفر بهم میومدن. این آقا مرتضی داستان جفت قشنگی برای ستاره بود. من ستاره نیستم ، اصول و قواعدمم خیلی فرق داره. ولی این پافشاری و اصرار برای جلب نظر خانواده ها تحسین برانگیزه. این خیلی حرفه که یک نفر در روزگاری که آدم ها تلاشی برای به دست آوردن ندارن پیگیر و مسئولیت پذیر باشه.
من توی عمرم گلستان شهدا نرفتم تکی. حتی با خانواده هم معدود. چون اصلا فضای اونجا رو‌مناسب زن نمی دونم. هیچ وقت نمی خواهم عروسی به این سبک داشته باشم و خیلی مسائل دیگه‌‌. اما این که سلیقه من نباشه دلیل بر عدم تحسین برانگیز بودن این زوج نیست. 

1

۲)یه جایی به عمل دماغ این آقا اشاره شده بود. من خودم هم بینی مو عمل نکردم چه برسه که در شان مرد بدونم. ولی خب این زندگی من نیست. زندگی اون‌دو‌نفره! من همسر کتابخوان دوست دارم کسی که بشه باهاش از مسائلی از جنس خودم حرف بزنم ، اصلا نمی تونم با کسی که‌مداوم هیئت و روضه میره یا اینقدر اهل تفریح و بیرون رفتنه بسازم. از شهربازی و تنیس هاشون گفته بود، خب من اهلش نیستم. اصلا نمی تونم نظامی رو‌بپذیرم چون تحمل ندارم و بنظرم درک مشترکی هم ایجاد نمیشه. از ته دلم زندگی طولانی میخواهم و بنظرم همسر شهید بودن و داغ دیدن هولناکه....

من اگه بخواهم عاشقانه مطلوبمو تصویر بکنم می رم سراغ شارلوت برونته ، اون کلاسیک های استخوان دار که هرچقدر هم میخواهد از احساس بنویسه زیرکی زنانه شارلوت برونته غالبه. اونجایی که از فرق زیبایی با نمود عقلانیت و هوش توی صورت آدم ها میگه. اونجا دنیای ساختگی مطابق با منه...

اما آیا زندگی چیزی از جنس کتاب هاست؟ قطعا نه... زندگی خیلی فرق می کنه. زندگی واقعی از جنس پدر مادرهاست . نزدیک ترین زوج به ما که ساعت ها تماشاشون می کنیم و بیشتر از ماجراهاشون‌خبر داریم. 

1