یادداشت عطیه عیاردولابی
1404/4/2
گرتا دختری دوازده ساله و آلمانی است که در هشت سالگی شاهد بالا رفتن دیوار برلین بوده، در شرایطی که درست دو روز قبل از اون شب، پدر و یکی از برادرهاش به قسمت غربی برلین رفته بودن تا ببینن شرایط چطوره و برگردن هر طور هست بقیه خانواده رو ببرن. این دیوار به همین راحتی گرتا رو از پدرش محروم میکنه تا چهار سال بعد که بالاخره راهی برای فرار از شرق و ملحق شدن خودش، مادر و برادر بزرگش به پدر در اون طرف دیوار پیدا میکنه. ما در خلال تلاشهای گرتا برای این فراز، تاریخ آلمان در جنگ جهانی رو به طور مختصر میخونیم و از شرایط برلین شرقی در اون دوران به تفصیل باخبر میشویم. شرایطی که اگر اهل خوندن کتابهای داستان و تاریخ مربوط به اون دوره باشید قطعا براتون تکراریه و میتونین همه رو از حفظ بگین. شرایطی که خیلی ترسناکه و همیشه همینقدر ترسناک هم گفتن و به نظرم تو این کتاب شاید خیلی شدیدتر و اغراقشدهتر از کتابهای قدیمیتر ابراز شده. داستان از نظر ویژگیهای فنی و داستانی، شخصیتپردازی، فضاسازی، پیرنگ و هر چیزی در این حوزه ایرادی نداره. میتونین از این جهت با خیال راحت دست بگیرین (یا گوش بدین. من با ترجمهای دیگه و به صورت صوتی تو اپلیکیشن کتابراه گوش کردم). اما از جهت محتوا و پیامی که میخواد برسونه برای من آزاردهنده بود. پیام ظاهری داستان آزادگی، پافشاری بر اصول، تلاش برای رسیدن به هدف، مقاومت و البته حفظ انسانیت بود. چه عالی! اما به نظرم میزان ابراز تنفرش از پدیدهی-الان-محوشدهی بلوک شرق با همه مختصاتش خیلی زیاده از حد بود؛ انقدر که از جهاتی میشد گفت سبک کارش شبیه همون بلوکشرقیها شده بود؛ یعنی تکرار یه شعار و اصرار بر درست بودن خودش و بد بودن دیگری اون هم به زور و با بدگویی. البته که منظور من تطهیر و تبرئه همه اندیشههای بلوک شرقی نیست که امتحانش رو پس داده و شکستخوردگیش مشخصه. اما خباثت و کثافت اون اندیشه دلیل بر درستی و پاکی اندیشه و مکاتب مخالفش در غرب نبوده و نیست. اینکه بعد از حدود ۳۰ سال از فروپاشی شوروی و بلوک شرق، هنوز نو به نو آثاری در محکومیت و سیاهنمایی اونها توسط غربیها تولید میشه، به چه دلیله؟ خیلی خوشبینانه و سادهلوحانهاس که بگیم غرب میترسه اون روزها تکرار بشه. بگذریم که خود غرب و تفکرات و مکاتبش حالا چی هست که بخواد نگران بازگشت شرق و به هم خوردن صلح جهانی بشه؟ اینا همه حرف و ادعای اوناست وگرنه دنیا همین الان هم با وجود تکقطبی بودن هیچ رنگی از آرامش نداره. من قبلا هم بعد خوندن کتابهای مشابه همیشه این رو گفتم که اگر دنیا تو شرایط منصفانهتری بود، معلوم نبود ما چه کتابها و آثار دیگری رو در تقبیح غرب میخوندیم و چه جنایاتی از اونها رو میدیدیم که روی شرق رو سفید میکرد. البته که همین الان هم هر آدم باهوش و اهل فکری این جنایات رو میبینه و بهش اذعان داره ولی در مقایسه با کل جمعیت دنیا، این افراد درصد پایینی رو به خودشون اختصاص میدن. هنوز بخش زیادی از مردم دنیا غربیها و به اصطلاح سفیدپوستها رو قوه عاقله دنیا میدونن و در برابرشون تسلیم هستن. به این دلايل، با اینکه ویژگیهای گرتا شخصیت اصلی داستان خیلی الهامبخشه و برای هر کسی می تونه انگیزه ادامه راه در زمانه سختی بشه، به شخصه این کتاب رو به هیچ نوجوانی معرفی نمیکنم چون اطلاعات جهتدار تاریخی که میده رو نمیپسندم. اما برای خواننده آگاه و توانمند در تفکر انتقادی، داستان پر از تعلیق و هیجانه و می تونه لحظات دلچسبی رو فراهم کنه. از اون کتابهاست که واقعا نمیشه زمین گذاشت و اضطراب زیاد آدم رو مجبور به خواندن و ادامه میکنه. انقدر که گاهی پیش خودم میگفتم آیا این کتاب واقعا برای سن نوجوان مناسبه؟ این حجم از هول و تکون آیا رواست که به خواننده نوجوانش منتقل بشه؟ و یه سوالی که برام مطرح بود آیا یه دختربچه ۱۲ ساله میتونه انقدر عاقل و توانا باشه؟ رفتارهایی که گرتا داشت حداقل برای یه دختر ۱۶ ساله بود و نه ۱۲ ساله، اونم ۱۲ سالهای که در شرایط محدودیت و شستشوی مغزیه و منبع الهام فکریش یعنی پدرش رو ۴ ساله ندیده که بگیم از طریق اون به این شکل از تفکر و عمل رسیده. نمیدونم شاید هم ۱۲ سالههای دهه ۶۰ میلادی همینقدر عاقل و مقاوم و بیانیهخوان بودن. *سه ستاره رو فقط به خاطر جذابیت داستان کتاب و ویژگیهای داستانیش دادم وگرنه به خاطر رویکرد ایدئولوژیکش به نظرم حتی یه ستاره هم زیادشه. پ.ن ۱: همین الان تو همین دنیای تکقطبی عاری از کمونیسم و مکتب شرق، یه دیوار بلندبالا و طولانی تو سرزمین فلسطين اشغالی کشیده شده به اسم دیوار حائل و اشغالگرها صاحبین واقعی اون خاک رو تو مناطقی محصور کردن و به واسطه اون دیوار حسابی اذیتشون میکنن. روایت این دیوار و سبعیت رژیم اشغالگر رو تو کدوم خبرگزاری غربی بدون هیچ سانسور یا موضعگیری میشه ببینیم؟ پ.ن ۲: یه عنوات یه طرفدار انیمه اتک و ارادتمند نویسنده مانگای اون، هاجیمه ایسایاما، باید بگم ایسا اون ذهنتو... تو این داستان اول هر فصل یه نقل قول هست. فصل ۳۰ با نقل قولی از گونتر وِتزِل شروع میشه که با بالن از بالای دیوار فرار کرد. عین همین صحنه تو اتک هم بود و پدر و مادر آرمین اینطوری فرار کردن هر چند موفقیتآمیز نبود. باز باید بگم اون ذهنتو هاجیمه...
(0/1000)
نظرات
1404/4/4
ببین از نظر داستانی کار خوبیه و انقدر کشش داشت که من تو یه روز به قیمت کنار گذاشتن کارهام نشستم گوش کردم. ولی از نظر ایدئولوژیک اذیتم میکرد.
1
عطیه عیاردولابی
1404/4/3
1