یادداشت سارا رحیمی
1403/7/28
[بیستوهفت از صد] دوستی داشتم که هر غذایی من میخوردم برایش تند بود. هر بار قابلمهام را میگذاشتم وسط، من نصف سمت خودم را تمام کرده بودم و او مانده بود توی قاشق اول که با قلپقلپ دوغ و نوشابه فرو میداد و باز اشک از چشمش سرازیر میشد. در همزیستی با او، هربار که قرار بود همسفره باشیم و نباشیم، یا هربار که آشپزی کردم، سعی میکردم حس چشاییام را هی تیزتر کنم ببینم اینیکی میسوزاندش یا نه؟ اینیکی هم تند است و من نمیفهمم؟ اکثر وقتها هم تشخیص نمیدادم که با کدامش میسوزد و با کدامش نه. منِ بچهجنوبی انگار به حد مشخصی از فلفل مقاوم بودم و بدنم آن مقدار را بهتسامح در نظر نمیگرفت. ناتمامی را که خواندم، انگار من نشسته بودم جای آن دوستی که هی میسوخت و زهرا عبدی نشسته بود جای من. تندی توصیفها و کلمهها را راحت بهخوردم میداد و ککش نمیگزید که اینهمه توصیف بیمهابای بعضاً چرک، خواننده را آزار میدهد. توصیف اگر ادویه باشد، ناتمامیِ زهراعبدی غذای پرادویهای است که از نیمهبهبعد دل آدم را میزند. انقدر که بعضی جاها با او میگفتم: میخوای توجهمو جلب کنی؟ میخوای چشم از کتاب بر ندارم؟ میخوای نویسندهبودنت رو بهم اثبات کنی؟ نه لطفاً این کارو نکن. خط اصلی قصه ولی اینطور نبود. کاراکتر لیان را من خیلی دوست داشتم و ظرافت شخصیتی راوی را هم. سوگواری پنهانش خوب درآمده بود و سیر قصه خستهات نمیکرد. بعد از ناتمامی خیلی به این فکر میکنم که چرا بعضی نویسندههای معاصر گیر میدهند به واژههای تندوتیز و صحنههای رکیک تا خود نشان بدهند. فعلاً همین. امتیاز: ٣ونیم از ۵.
(0/1000)
سارا رحیمی
1403/7/29
1