یادداشت سعید بیگی

سعید بیگی

سعید بیگی

2 روز پیش

        نثر آقای آبتین گلکار، در این ترجمه عالی و خواندنی و ویراستاری هم خوب است.

داستان با توصیف محیط بیمارستان (یا بهتر است بگوییم: تیمارستان) و بخش‌های مختلف آن و در نهایت یک اتاق «اتاق شمارۀ 6» و بیماران بستری در آن آغاز می‌شود.

بعد در بارۀ مسئولان تیمارستان و سرپرست، پزشک اصلی و دستیار وی، کارکنان، پرستاران، بیماران و مسائل و مشکلات آنان صحبت می‌شود و سپس به معرفی پزشک اصلی به نام «آندرِی یِفیمیچ راگین» و سبک زندگی او در بدو ورود به شهر و پس از آن تا به امروز در تیمارستان می‌پردازد...

این داستان بسیار زیبا، جالب و خواندنی است و زمانی که شروع به خواندن کردم، با وجود بی‌خوابی شَدید، نتوانستم کتاب را رها کنم و تا پایان، یک نفس پیش رفتم و خواندمش.

شخصیت‌های این داستان، بسیار خوب توصیف شده‌اند و همگی باور پذیرند و علتش می‌تواند وجود افرادی نظیر آنان، در اطراف ما باشد و نیز توصیف‌های عالی «چِخوف» بزرگ از ویژگی‌های این شخصیت‌ها.

قصه را هم دوست داشتم و به نظرم خوب شروع شد و خوب هم تمام شد، هر چند غمگین به پایان رسید. 

من تصور می‌کنم؛ «چِخوف» قلم را به حرکت در می‌آورد و می‌کوشد زندگی قهرمانان آثارش را واقعی ترسیم کند و اجازه دهد که واقعی متولد شوند، واقعی زندگی کنند و واقعی بمیرند.

شاید چنین پایان کار و آخر عمری؛ حق این دکترِ بی‌تفاوت به سرنوشت دیگران، به ویژه بیمارانش باشد. 

او که ابدا رنج آنان را درک نمی‌کرد، حتی به خودش زحمت نداد که برای آنان مفید باشد و دردی از جمع رنج‌های‌شان کم کند و مرهمی بر زخم‌های آنان باشد.

او اگر می‌خواست، حتی می‌توانست شرایط بیمارستان را بسیار بهتر از وضعیت موجود کند تا بیماران و مراجعان، کمتر اذیت شوند و سختی بکشند.

اما با این توجیه که آدمی باید رنج بکشد و آن را خوار بشمارد و چنین آدمی دانا، فکور و تیزبین است و همیشه قانع و راضی است و از چیزی متعجب نمی شود، تقریبا هیچ کاری نکرد و با درآمد خوبش تنها به گذران وقت و مطالعۀ بی‌هدف کتاب مشغول بود و این‌گونه خودش را آسوده کرد.

اما همین که در پایان کار گرفتار همان اتاق شد، تازه فهمید که در اتاقی چون آنجا ماندن، ابدا شبیه ماندن در اتاقی گرم و نرم، چون محل استراحت یا محل کار نیست و البته کمی دیر این موضوع را فهمید.

به نظرم درخشان‌ترین بخش این داستان که من بسیار از خواندن آن لذت بردم؛ همان بخش گفتگوی دکتر «آندرِی یِفیمیچ راگین» و «ایوان دیمیتریچ» جوان بیمار است که فوق‌العاده جالب و خواندنی است!

در نهایت هم دکتر می‌میرد و شرایط برای بیماران، بسیار بدتر از آن وضعیتی می‌شود که بود؛ زیرا دکتر جوان حتی وضع را خراب‌تر از پیش می‌کند و رنج‌های بیماران شدت می‌یابد.

از «چِخوف» بزرگ بابت این داستان فوق‌العاده سپاس‌گزارم. روحش شاد و یادش گرامی!
      
80

12

(0/1000)

نظرات

مصطفی رفعت

مصطفی رفعت

2 روز پیش

احسنت به این نگاه 👏👏👏👏👏👏👏👏
3

1

سعید بیگی

سعید بیگی

2 روز پیش

درود و خداقوت
از لطفتون بسیار سپاس‌گزارم. این یادداشت‌ها نظرات و دیدگاه‌های من رو بیان می‌کنند و تحلیل کارشناسی و تخصصی اثر نیستند. خوشحالم که پسندیدید. مانا باشید. 🌸🌷💐 

1

تمام زیباییش هم شاید همینه که حس و حال شماست با اثر. خدا حفظتون کنه 🍏📗💚🌿
@mosaafer 

1

درود و خداقوت
سپاس‌گزارم، ان‌شاءالله همیشه تندرست و شاد باشید. 🤲🙏
@Mostapha 

1