یادداشت ناصر حافظی مطلق
1403/9/14
اعتراف 1) "اعتراف" (Confession) یا "اعتراف من" کتابی است نوشتۀ "لف تالستوی" که در سال 1884 میلادی منتشر گردیده. این کتاب ترجمههای متعددی را به زبان فارسی دارا است و ترجمۀ "آبتین گلکار" در نشر "گمان"، در کتابنامه عنوان فرعی "مقدمهای بر اثری منتشرنشده" را هم به همراه دارد. "اعتراف" خودنوشتنامهای است در شرح جدال درونی "تالستوی" هنگام رویارویی با پرسشهای بنیادین زندگی، آن هنگام که در حوالی سن پنجاهسالگی است: شکلی و بخشی از بحران میانسالی برای مردی که در ژرفترین لایههای درونی انسان سیر میکند. اگر بهعنوان معناشناس شناختی، متن و اثر "تالستوی" را دریچهای به ذهن او بدانیم و نظام اندیشه را ساختمانی از جنس روایت بپنداریم که بر خروجی متنی خود پنجرهای گشوده، حاصل این موشکافی شگفت است. و این دقیقاً همان شیوهای است که خود "تالستوی" بر اساس آن به انسان بهعنوان متنی نوشتهشده توسط خدا مینگریست و قصد داشت از روی واکاوی پاراگرافهای این اثر، ذهن خداوند را بخواند. 2) کتاب "اعتراف" یک داستان نیست، بلکه نوعی شرححال بیانیهوار است که البته نثر قدرتمند نویسنده آن را به ساختار یک داستان روایی بسیار خوشخوان درآورده. "تالستوی" با پرسشهایی از جنس "از کجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود؟" مواجه است و معنای خویشتن را میجوید، معنایی که در نبود او هم توان بقا داشته باشد. حصول علم او به واقعیتی که "شوپنهاور" آن را فلسفیده است، یعنی "آونگ میل و ملال" و نوسان پوچ بین خواهش و دلآزردگی و دستاورد محتوم آن یعنی رنج، ناگزیر دو راهحل شوپنهاوری برای رهایی از رنج را به میان میآورد: الف) راه نخست یا سختتر: زهد و پرهیز و ریاضت و فرزانگی ب) راه دوم یا سادهتر: ادبیات و هنر و موسیقی و فرهیختگی باید پذیرفت که در مواجهۀ جدی با پرسشهای بنیادین، راهحل دوم ناخواسته مسیر خود را آغاز میکند، اما راهحل نخست نیازمند کنشگری بیشتری است و از هرکسی برنمیآید. شاید جلوۀ این دو راهحل در زندگی خود "تالستوی" همان تالستوی هنرمند و ادیب متقدم و "تالستوی" واعظ و زاهد متأخر باشد. و هر دوی اینها یک نفر است و نه دو شخصیت جدا. متأخر امتداد متقدم است و نه دگردیسیشدۀ آن. 3) سقراط، بودا، سلیمان و شوپنهاور مؤید استدلالهای عقلانی "تالستوی" هستند و دستاورد این عقلانیت یافتن پوچی بنیادین زندگی انسانی است که حتی ممکن است مسیری باشد بهسوی خودکشی. اما در جمعبندی و موشکافیِ تناقضات این نقطۀ پایان استدلالی، مسیر دیگری به میان میآید و از عقل مستقل است: آنچه "تالستوی" ایمان مینامد و جادۀ بنبست پوچی را به بزرگراه عریض زیستن پیوند میزند. حالا اینجاست که فرزانۀ عاقل و موشکاف، بستر خردورزی را به ورطۀ ایمان میآورد و به دنبال یافتن مادةالمواد معنویت است، مستقل از ناخالصیهای افزودهشده توسط راهبان و کاهنان و فرقهها و حکومتها و نهادها و ... . 4) تقسیمبندی چهارگانۀ انسانها در رویارویی با زندگی و پوچی زندگی که عبارت است از بیخبران، لذتورزان، خودکشیکنندگان و بیکنشان رنجکش، خبر از جستار درونی "تالستوی" برای یافتن دستۀ پنجم میدهد. دستۀ پنجمی که آنان را نمیتوان در میان اشراف و دانشگاهیان و متفکران یافت، بلکه جایگاهشان در بطن جامعۀ انسانی و سادهترین زندگیهای موجود است. "تالستوی" ایمان را در این سادگی و تلاش و کار خستگیناپذیر مردم عادی مییابد که اگرچه با محنت و سختی همراه است، اما امکان امتداد درازمدت معنا را برای بشر مهیا ساخته است. کتاب "اعتراف" تکاندهنده است نهفقط به خاطر نثر و ادبیتش، بلکه بیشتر برای آینۀ درخشانی که مقابل چشمان خوانندۀ متحیر قرار میدهد. این کتاب موضوع ارجاعدهی بسیاری از متفکران بعدی نظیر "ویلیام جیمز" (William James) در کتاب "تنوع تجربۀ دینی: مطالعهای در باب طبیعت انسان" (The Varieties of Religious Experience: A Study in Human Nature) بوده است.
(0/1000)
سید محمد بهروزنژاد
1403/9/15
2