یادداشت محمدرضا ایمانی
1403/3/17
برای میلر، دستاورد نهایی کار فوکو، نظریه انتقادی اجتماعی تجدید شده است، که دغدغه اصلی کتاب «سوژه، استیلا و قدرت» به شمار میرود. او ابتدا منظور خود از استیلا و قدرت را واضح میکند: «استیلا شیوهای است که از کنش بر افراد یا گروهی از افراد که درست بر خلاف آرزوها یا خواستههایشان انجام میگیرد.» ( ص 10 ) این همان چیزی است که در مقابل سوژه قرار میگیرد و هر چقدر در اجتماعی سوژه قویتر و پررنگتر باشد، عنصر استیلا کمرنگتر است. اما در عوض «قدرت از طرق ارتقال سویژکتیویته عملی میکند و مدبرانهتر است. قدرت محدود نمیشود به سلب کردن و به مبارزهطلبیدن، بلکه تلاش میکند فرد را با مجموعهای از اهداف و بلندپروازیها شخصی محاصره کند.» ( ص 10 ) میبنیم که قدرت «مدبرانهتر» است و به نحوی در سوژه استفاده میکند و نمیگذارد سوژه در مقابل او بایستد. در این معنی از قدرت هر چه سوژه فربهتر شود قدرت نیز قدرتمندتر میشود. تز اصلی میلر این است که نظریه انتقادی اجتماعی در دستان مکتب فرانکفورت از درک ناکافی رابطه قدرت با سوژه رنج برده است. میلر در سه فصل ابتدایی کتاب، با تمرکز بر هورکهایمر، مارکوزه و هابرماس، استدلال میکند که نظریه پردازان مکتب فرانکفورت تلاش کردهاند نقدی اجتماعی را توسعه دهند که تحت بار مفهوم سادهای از سوژه قرار دارد؛ حال میخواهد این سوژه عقلانی باشد یا سرکوبشده، تحریف شده باشد یا بدون قید و بند، مستقل باشد و یا تحت سلطه. در این رویکرد، قدرت بر روی یک سوژه از پیش تعریف شده اعمال میشود و مانعی است برای بازی آزادانه سوژه. این نئومارکسیستها قادر نیستند از مفهوم روشنگری فردیت گذر کنند و بنابراین سلطه را تنها به عنوان چیزی که از بیرون و علیه این سوژه اعمال شده است، میفهمند. در عوض فوکو به طور بسیار قدرتمندتری قادر است مسئله چگونگی شکل گیری سوژه را مطرح کند و این کار را در رابطه با سیستمهای قدرت انجام دهد. به گفته میلر، فرد در یک دوقطبی ساده سرکوب یا آزادی مفهوم سازی نمیشود. بلکه میتوان مطالعه کاملتر و پیچیدهتری از عملکردهای سلطه انجام داد که در آن دانش، قدرت و سوژه همه در هم تنیده شدهاند. موضع فوکو نسبت به مکتب فرانکفورت مزیت دیگری نیز دارد. در یک سیستم اجتماعی که افراد به عنوان حامل یک «حقیقت یا ذات» خاص تعریف میشوند، هر نظریهای که ادعای انتقادی بودن دارد، باید راهی برای فاصله گرفتن از این فرض داشته باشد که سوژهها دارای ذات هستند، یعنی اینکه افراد دارای وحدت و استقلالی هستند که با عقلانیت مرتبط است. مکتب فرانکفورت، سوژه عقلانی را به عنوان نقطه نقد قرار میدهد، در حالی که این دقیقاً همان سوژهای است که باید در دنیای صنعتی قرن بیستم زیر سوال برود چرا که سوژه در ذات خود عقلانی نیست بلکه روابط قدرت عقلانیت او را شکل میدهد. فوکو و دیگر اندیشمندان پساساختارگرا با «ناذاتانگاری» سوژه در زبان، دقیقاً همین کار را انجام میدهند. . کتاب سخت خوانی است و متاسفانه ترجمه کتاب هم به شدت بد است. از مترجمین فوکو چنین ترجمهای را انتظار نداشتم...
(0/1000)
نظرات
1403/3/18
و همچنین مطالعه تطبیقی بین اختیار در ادیان و سوژگی انسان مدرن سراغ دارید مشتاقم بشنوم :)
2
0
1403/3/18
این یه راه نرفتهای فکر کنم نهایتا مقاله نوشته شده باشه من کتاب ندیدم گرچه به نظر خودم اختیار با سوژگی نسبتی نداره
1
1403/3/19
یه رهیافت هایی بین آثار داوری و شایگان (درحد مطالعه خودم) هست ولی آره مستقیما منم چیزی ندیدم در این موضوع @Mohamadrezaimani
1
1403/3/18
2