یادداشت عبدالله گیوه چی

سه... دو... یک... شادی!
        "می‌توانیم با هر چه که داریم شاد باشیم به شرطی که بلد باشیم"
این پیام مستقیم داستان است که مضمونش در جمله‌ی آخر دیده می‌شود.
داستان از یک تناقض محتوایی رنج می‌برد. بچه‌های محله دنبال راهی هستند که همگی با هم بازی کنند و روز آخر تابستان را خوش بگذرانند. در نهایت آرزوی خود را در محله کناری می‌یابند. همه شاد هستند و همه در حال بازی هستند. اما هر کدام بازی مجزایی را به نوبت انجام می‌دهند. در حالی که در داستان به مخاطب اینگونه القا می‌شود که باید دنبال راه‌حل و ایده‌ای باشیم که همه با هم یک بازی را بکنند.


وجود روز آخر تابستان در داستان چیزی به آن اضافه نمی‌کرد و قابل حذف بود.

تصویرگری نیز کودکانه و شاد نیست.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.