یادداشت محدثه مهران‌فر

نقش هایی به یاد: گذری بر ادبیات خاطره نویسی
        شما جز کدام دسته از آدم ها هستید؟ از آن دست آدم هایی که هر روز با دقت و جزئیات اتفاقات روزانه خود را می‌نویسند یا آنهایی که هیچ علاقه ای ندارند برای ثبت روزهایشان؟

راستش را بخواهید من مثل " احمد اخوت" به این موضوع نگاه میکنم ، نه اینکه از روزانه نویسی بدم بیاید اما هر بار که رفته ام سراغش انگار دستی نامرئی مرا از پیش رفتن باز داشته....
من  با شخصیت فیلم هایی بزرگ شدم که همگی خاطره نویسی میکردند ، مثلا خوب یادم می آید که بعد از دیدن خاطرات شیرین دریا دلم میخواست خاطراتم را بنویسم ، اما ۵ سالم بود و سواد نوشتن نداشتم وقتی کلاس اول را تمام کردم یک دفتر صورتی با عکس یک سگ سفید برداشتم و در آن خاطراتم را نوشتم (خاطراتی پراکنده از مدرسه و ماموریت رفتن های پدرم) و  آخر هر خاطره هم متناسب با فضا یک نقاشی کشیدم اما آن همه ذوق شوق فقط یک هفته دوام آورد بعدش انگاری از این روند خسته شدم ، و دفترچه ی خاطرات شیرین محدثه نصفه ماند! ( مادرم این دفتر های نصفه نیمه‌ی من را مثل یک گنج خانوادگی نگهداری میکند)

یک بار مهمان روز "سه شنبه های ادبیات"  ، رضا امیرخانی بود و وسط حرف هایش گفت چیزی که ما ایرانی ها کم داریم روزانه نویسی‌ست و گفت که خودش حالا دارد روزانه نویسی پدرش را میخواند و کیف میکند! 

راستش بعد از خواندن این کتاب تنها دلیلی که مرا به نوشتن روزانه نویسی مشتاق کرد همین موضوع بود ، "نوشتن برای نسل بعد" اولش خیلی با خودم کلنجار رفتم و از خودم پرسیدم  "خب که چه؟ مثلا ۳۰ سال دیگر بچه‌ات بنشیند و بخواند که مادرش در سن ۲۹ سالگی ده دقیقه زیر دیوار خانه‌ای ایستاده و به یک شاخه ی گل محمدی که از لایه نرده های حیاطش بیرون زده ، نگاه میکرده و هی مثل خواب گردها زیر لب میگفته " الله الله تو چقدر خوش سلیقه ای..." این چه کمکی به زندگی او میکند؟" بعد از کمی فکر کردن به این نتیجه رسیدم که این بچه ، اگر بچه ی من و امین است ،  ژن خل و چل بودن قطعا به او هم رسیده پس مطمعنم بعد از خواندن این صحنه دلش آرام میگیرد که او تنها خل و چل عالم نیست و اصلا شاید از ذکر مادرش خوشش آمد و فردایش وقتی داشت ابر هایی که شکل کله‌ی یک دایناسور شده بودند را نگاه میکرد به یاد مادر خل و چلش گفت " الله الله تو چقدر خوش سلیقه ای..."


شاید باورش سخت باشد اما این کتاب برای من پر از صحنه های جذاب بود ، مثلا از خواندن بریده های کافکا چنان ذوق زده شدم که چند بار خواندمش ، آن کلمات کوتاه ، آن تشنگی ناشی از بیماری و آب خواستن ها میتوانست درد را به جانم بیاندازد.... فکرش را بکنید کسی که نمیتواند حرف بزند و آب بخورد نوشتن کلمه آب معدنی یا لیموناد چقدر برایش دردناک است...

این کتاب دوباره من را وسوسه کرد برای روزانه نویسی منظم ، و وقتی فهمیدم ویرجینا وولف در سن ۳۳ سالگی به روزانه نویسی منظم رو آورده نفسی از سر آسودگی کشیدم ، هنوز ۴ سالی وقت دارم و اگر روزانه نویسی منظم ندارم خیلی اوضاع بدی ندارم‌.
      
628

31

(0/1000)

نظرات

چه یادداشت خوبی. خداقوت.
این چند وقت اتفاقا چندین بار بحث روزانه نویسی یا روزنامه شد. خیلی کار خوبیه. التبه به ندرت برگشتم روزنامه هام رو بخونم؛ ولی اون وقت هایی که فرصت این کار رو کردم، بهم چسبید. اون بخش برای نسل بعدش هم واقعا درسته. البته من جرأت نمی‌کنم چیزهایی که نوشتم رو بدم بچه م بخونه! آبرو حیثیت برام نمی‌مونه!!

2

ممنونم☘️ 
واقعا وقتی آدم شروع میکنه به روزانه نویسی حس خیلی خوبی پیدا میکنه ولی ادامه دادنش از سخت ترین کار های دنیاست... برای همین اخوت توی کتاب میگه از سررسید استفاده کنید ، چون تاریخ داره وقتی یه صفحه خالی میمونه حس عذاب وجدان میده و یه جورایی مجبور میکنه برای نوشتن.... راستش منم اولش فکر میکردم روم نمیشه این دفتر رو به کسی بدم بخونه، ولی خب نسل بعدی ما وقتی بفهمه که ماهم مثل اون کلی توی زندگی اشتباه کردیم تا بزرگ شدیم حس بهتری نمیگیره؟؟ یه جور انتقال تجربه‌اس دیگه...

1

خیلی به روحیه و زندگی افراد بستگی داره. منم همیشه فانتزی این خاطره نویسی روزانه رو داشتم اما تقریبا بیشتر از دو روز دووم نمیاوردم. برای برونگراها حکم مرگ رو داره که برای کاغذ خالی از خاطراتت بگی 😂 من همینکه خودم رو ملزم به گزارش نویسی تو بهخوان کردم راضی ام.

0