یادداشت احمدرضا کوکب
10 ساعت پیش
از این جلد، دو چیز را نپسندیدم: 1- یکهو همه چیز خیلی سریع شد. پیچیده شد. آدم ها کم و زیاد شدند. روی خط زمان رفت و برگشت. یکهو کلی اتفاق ریز و درشت، بی آنکه خوب تصویر شود، به خواننده خورانده شود، از پی هم آمدند و رفتند و نزدیک به بیست سال رفتیم جلو. به نظر میرسد، این موضوع به خاطر وجود داده های واقعی بیشتر درباره شخصیت های داستان است. نادر تا پیش از این حق داشته که تا میخواهد تخیل کند. اینجا ها را دیگر مجبور شده به مستندات موجود پایبند بماند. 2- این جلد تقریباً هیچ داستان خاصی نداشت. یعنی هیچ قصه محوری مشخصی وجود نداشت. اگر این جلد از جلد قبل جدا نمیشد، هیچ اتفاقی نمی افتاد. این هم کمی ناراحت کننده بود. به نظرم نکته محوری نادر در این جلد، رسیدن مسیر پیشرفت و انقلاب به جمعیت انبوه آن است. اینجاها ممکن است فاش شدن داستان محسوب بشود. قصه ما از آنجای دور، از گالان، از آق اویلر، از شهر رفتن و طبیب شدن آلنی شروع شد. از جایی که روزنه حق آرام آرام رشد میکند و حالا ما انبوهی از انسانهای حق خواه را میبینم. این جالب بود. از زندگی آلنی و مارال، مدیریت خانواده شان را نمیپسندم و انگار که نادر میخواهد آنچه با فرزندانشان کردند را توجیح کند. من نمیپذیرم و نمیفهمم. به نظرم انقلابیون بزرگ انقلاب ما واقعا چنین کاری نکردند. نادر طوری انقلابی بودن را توصیف میکند که انگار قرار است یک عده ای مطلقا فدای دیگران بشوند و از فردای آن روز، دیگر همه چیز برای آن دیگران خوب بشود. اصلا این نوع پذیرش انسان انقلابی به این معنای رها کنندهی همه چیز حتی خانواده، ریشه در نقطه ای دیدن انقلاب دارد. حال آنکه همه انسانها در همه دورانها باید انقلابی باشند. هیچ وقت قرار نیست با فداکاری یک عده، همه چیز برای بعدی ها خوب بشود. نه. واقعیت این است که همه باید انقلابی باشند و همواره مبارزه معنا دار است و در این مبارزه هم، نباید از حد عدالت خارج شد. زیادی منبر رفتم. همین.
(0/1000)
نظرات
9 ساعت پیش
به نظر من آقای ابراهیمی قصد تایید نوع مدیریت زندگی آلنی و مارال رو نداشت، اگر قصد داشت تا صفحهی آخر از حسرت ها و گلایهها نمیگفت.. شاید جلد آخر نظرتون تغییر کنه ولی من آزاد گذاشتن بچه هاشون رو دوست داشتم!
1
0
احمدرضا کوکب
9 ساعت پیش
0