یادداشت پادکست دکتر طاعون

        اپیزود نهم پادکست دکتر طاعون درباره کتاب مرشد و مارگاریتا منتشر شد.
-------
شب، آرام روی شهر فرود آمده.
نه از آن شب‌هایی که پر از ستاره است، نه شبی برای قدم زدن زیر ماه.
این، شبی‌ست که خدا در آن سکوت کرده.
شبی که دعاها، پیش از آن‌که به آسمان برسند، در گلوی خاک خفه می‌شوند.

در چنین شبی، شیطان وارد می‌شود.
نه با شاخ و دم، نه با آتش و دود.
با کلاهی لبه دار، عصایی نقره‌ای، و دانشی که بوی کهنگی نمی‌دهد؛ بلکه شبیه حقیقت است.

کسی صدایش را نمی‌شنود.
چون همه‌چیز، پیش‌تر بی‌صدا فرو ریخته.
ایمان، به جرم خرافه‌ بودن از خیابان‌ها تبعید شده،
و عشق؟
عشق فقط در کتاب‌ها زنده مانده. 

اما همیشه یکی هست که هنوز باور دارد.
یکی که دیوانه‌ست به چشم مردم،
و عاشق به چشم ما.
مرشد، که حقیقت را نوشت و مجازات شد.
مارگاریتا، که برای نجات او، عقل را کنار گذاشت و دل را برداشت.

شیطان می‌خندد.
نه از روی شرارت، بلکه از تعجب.
از این‌که انسان‌ها، بی‌نیاز از او، خودشان راه جهنم را پیدا کرده‌اند.

و آن‌جاست که عشق، آخرین پناه می‌شود.
نه آن عشقی که در ترانه‌هاست،
بلکه عشقی که حاضر است برای نجات، حتی با تاریکی معامله کند.

در تاریخ اندیشه، کم نبوده‌اند آنانی که کوشیده‌اند از حقیقت بنویسند، اما آنچه آن‌ها را از یکدیگر جدا می‌کند، شجاعت ایستادن در برابر قدرت است.
قدرت، همواره با ظاهری مقدس یا منطقی، حقیقت را به چالش کشیده است؛ گاه در پوشش دین، گاه در قالب ایدئولوژی، و گاه در سکوتی کشنده که نه تبر می‌زند، نه زندان می‌برد، بلکه صرفاً نمی‌بیند، نمی‌شنود، و اجازه بودن نمی‌دهد.

در چنین جهانی، شیطان دیگر صرفاً یک شخصیت دینی نیست.
او نماد پرسشگری‌ست، صدای آن پرسش‌هایی که قدرت تاب شنیدنش را ندارد.
در مرشد و مارگاریتا، شیطان وارد مسکو می‌شود نه برای فریب، بلکه برای افشا.
برای برملا کردن ریا، بی‌ایمانی، و ترسی که در زیر نقاب عقلانیت و نظم اجتماعی پنهان شده است.

این رمان، تقابل همیشگی حقیقت و سانسور را به ما نشان می‌دهد؛
آن‌گاه که نویسنده‌ای تنها، به‌نام مرشد، جرئت می‌کند از مسیح بنویسد، نه به‌قصد تبلیغ، بلکه برای بازگشت به پرسشی که قرن‌ها بشر را آزار داده:
آیا حقیقت در برابر قدرت، شانس بقا دارد؟
و اگر ندارد، آیا همچنان باید آن را نوشت؟

بولگاکف، در دل تاریک‌ترین سال‌های حکومت استالین، داستانی نوشت که اجازهٔ چاپش را نداشت، اما زنده ماند؛
زنده ماند، چون در بطن خود ایمان را پنهان کرده بود.
ایمانی نه در کلیساها، بلکه در عشق، در هنر، و در جسارتِ گفتن چیزی که نباید گفته شود.

در این اپیزود، ما به دنیایی قدم می‌گذاریم که در آن مرز میان شیطان و خدا، میان حقیقت و توهّم، آن‌قدر باریک شده که گاهی تشخیص‌شان ممکن نیست.
اما شاید پاسخ نهایی، نه در باور ما، که در انتخاب ما نهفته باشد:
آن‌گاه که تنها می‌مانیم، آیا حقیقت را می‌نویسیم، یا در سکوت فرو می‌رویم؟
      
623

30

(0/1000)

نظرات

لذت بردم. کاش دلیل امتیازتون هم می‌نوشتید. 
2

1

سلام، دلایل امتیاز رو مفصل تو اپیزود مربوطش در حدودا یک ساعت توضیح دادم. پیشنهاد میکنم حتما گوش بدید و بعدش هم نظرتون رو بهم بگید. 

1

خیلی ممنون. انشالله گوش می‌دم
@plaguedoctor.pod 

1