یادداشت مهدیه اسدی
1403/12/29
(0/1000)
نظرات
1403/12/29
داستان یه پسر ده سالهس که خانوادهش توی مغازهشون ابزارهای مختلف خودکشی میفروشن پسر که دید متفاوتی از بقیه داره و فقط قسمت پر لیوان رو میبینه، باعث میشه نظر اعضای خانواده عوض شه، به آینده امید پیدا کنن و مغازه رو تبدیل کنن به شادیفروشی (نمیدونم اسمشو چی گذاشته بودن¡) پدرش که توی فرایند تبدیل مغاره مریض بوده، وقتی بهتر میشه و اوضاع رو میبینه، مخالفت میکنه و با آلن درگیر میشه، آلنِ یازده ساله! آلن اتفاقی از ارتفاع میوفته ولی خودش رو به ناودون نگهمیداره خانوادهش کمک میکنن و داشتن موفق میشدن بیارنش بالا که آلن خودش رو رها میکنه و میوفته... آلن خودکشی کرد چون لبخند تمام اعضای خانواده رو دید و فکر میکرد که وظیفهش رو انجام داده و دیگه کاری واسه انجام دادن نداره...
1
1403/12/29
تلاشی برای نوعی سفیدشویی ... مثل آثاری که ضدقهرمان رو دوستداشتنی نشون میدن 💚🌿📗🍏🖊👏👏👏
1
1
مهدیه اسدی
1403/12/29
1