یادداشت محمد مهدی

محمد مهدی

محمد مهدی

6 روز پیش

        باسمه 
🔰 راستش دو سه روزی هست که کتاب تموم شده. به بهانه سنگینی کار پروژه و کمبود وقت، تا حالا یادداشتش رو ننوشته بودم؛ اما خودم خوب می‌دونم نقل این حرف‌ها نیست... راستش «مرگ ایوان ایلیچ» این‌قدر متأثرم کرده بود که توانش رو نداشتم مجدداً با این حجم عجیب‌وغریب افکار دست‌وپنجه نرم کنم... بااین‌حال، بالآخره باید یه نقطه پایان رسید... شایدم شروع دوباره...

🔰 توی قرآن داریم «کل نفس ذائقة الموت»... این آیه، چشیدن رو به شکل فعل نیاورده؛ بلکه به صورت اسم ذکر کرده. چرا مهمه؟ چون فعل، زمان داره؛ اما اسم نه. معنیش این می‌شه که هر شخصی همواره در حال چشیدن طعم مرگ هست: مرگ یه خاطره، مرگ یه دنیا، مرگ اطرافیان و در نهایت مرگ خود. این تصور «مرگ برای بقیه هست» خواه‌ناخواه محرک رفتارهای زیادی می‌شه که متأسفانه معمولاً خوب هم نیستن... بریم سراغ شخص اصلی داستان. ما با ایوان ایلیچ طرف هستیم. قاضی بلندپایه که شاید بشه گفت تمام ملاک‌های رایج برای خوشبختی رو داره: شغل، جایگاه اجتماعی، ثروت، خانواده، منزل و مواردی مثل این. آدم بدی هم نیست. تسلط بر دیگران رو دوست داره و انگیزه اصلی رشدش در دستگاه قضا هم همین بوده؛ اما برای کار بدی ازش استفاده نکرده. ایوان عمری جوری زندگی و با بقیه رفتار کرد که انگار مرگ هیچوقت به سراغ اون نمیاد. به همین دلایل هم سختشه تسلط مرگ بر خودش رو قبول کنه...

🔰 ایوان ایلیچ می‌میره. طبعاً این چیزی هست که با خوندن عنوان کتاب هم به اون پی می‌برید. مرگ به خودی خود، واقعه تکان‌دهنده‌ای هست؛ چه برای خودمون باشه و چه برای دیگران. مرگ پدیده‌ای هست که بعضی اوقات بهش فکر می‌کنم و حقیقتاً ملغمه‌ای از احساسات متناقض به سراغم میان. خوندن این کتاب، مثل این بود که دارم با همون احساسات مواجه می‌شم... عجیب نیست که روایت احوالات جسمی و روحی یه شخص فرضی در حال احتضار در حدود یک‌ونیم قرن قبل، آینه تمام‌نمایی برای بیان همچین احساسات پیچیده‌ای باشه؟ توصیف غریب تک‌تک لحظات احتضار ایوان (هم ذهنی و هم روحی) و واکنش اطرافیان و محیط، واقعاً جوری بود که حس می‌کردم دارم یه خاطره ذهنی متعلق به خودم رو مرور می‌کنم و نه یه سرگذشت خیالی...

🔰 ایوان ایلیچ درد می‌کشه؛ اما این درد به جسمش محدود نیست... ایوان به‌خاطر دل‌کندن از دنیا و اون چیزی که سال‌های سال طول کشیده ایجادش کنه عمیقاً زجر می‌کشه... اینه که وقتی می‌بینه بقیه راحت به زندگی خودشون ادامه می‌دن و اونه که باید بره، دردش بیشتر می‌شه... توصیف دل‌کندن ایوان هم به همین تأثیرگذاری هست... غریب... غریب... حالا هم‌زمان با این حال ایوان، توصیفات غریب‌تر اطرافیانش رو هم می‌خونیم: افرادی به اسم خانواده که صرفاً به‌خاطر مالش همراهش بودن، اشخاصی به اسم دوست و همکار که صرفاً به‌خاطر جایگاهش بهش توجه داشتن و حالا به‌دنبال همون صندلی هستن، دکترهایی که مثل خودش بر بیمار تسلط دارن و بر بیماری نه، خدمتکاری غیرشهری به نام گراسیم که روح پاک روایت هست و پسر کوچیک ایوان که دل‌بسته پدرش هست... به تعبیر خلاصه: پیچیدگی، پلیدی و پاکی...

🔰 همه این توصیفات، جانسوز و عمیق هستن؛ اما اون بخشی که من هم پابه‌پای ایوان ایلیچ واقعاً وحشت کردم، وقتی بود که بالآخره فهمید اونجوری که می‌بایست زندگی نکرده... کل زندگی ایوان بر پایه قراردادهای اجتماعی (همون عرف) بود و وقتی عمرش به مویی بند بود، تازه فهمید که چقدر «زندگی نکرده»... حقیقتاً اگه بهش فکر کنین، ترسناکه که بخوای مصداق «قل هل ننبئكم بالأخسرين أعمالاً الذين ضل سعيهم في الحياة الدنيا وهم يحسبون أنهم يحسنون صنعاً» باشی؛ در حالیکه موقع خوندنش هیچوقت خودت رو به عنوان نمونه تصور نکرده بودی! وحشتناکه که اینو لحظات آخر قبل مرگ بفهمی؛ یعنی زمانی که دیگه نمی‌تونی چیزی رو تغییر بدی! خدایا! فکرشو بکنین! ناتوانی، پشیمانی، افسوس... به ایوان ایلیچ حق دادم که سه روز داد بکشه...

🔰 نکته جالبی که در کشف شهود ایوان ایلیچ توی اون لحظات به چشمم اومد، حرکتش از نقطه درخشان آغاز، در میان آلودگی‌های مسیر و بازگشت مجدد به روشنایی بود. کل زندگی ایوان به شکل حرکت از پاکی به سوی پاکی بود که تعبیر «انا الیه راجعون» رو با همون توضیحات قواعدی به ذهن متبادر می‌کنه... از همون «فطرة الله التي فطر الناس عليها» و به همون... به همین خاطر هرچقدر وحشت در بخش‌های پایانی کتاب اوج می‌گرفت، صفحات پایانی ندای آرامش سر می‌داد... آخرین کشف شهود ایوان ایلیچ، درخصوص زندگی درست، بسیار اثرگذار بود... وقتی به جز خودش نه‌تنها باید به دیگران اهمیت داد، بلکه براشون دلسوزی کرد، درد بی‌معنا شد و مرگ دیگه ترس نداشت... ترس نداشت؛ چون دوباره به سمت همون درخشش ابتدایی خودش برگشت... 

✅ نسخه‌ای که من خوندم، چاپ انتشارات دوست‌داشتنی وال بود. ترجمه، ویراستاری، قطع و کیفیت صحافیش بسیار عالی بود. مقدمه کتاب هم واقعاً به‌اندازه خود متن، خوندنی و قابل‌تأمل بود؛ متنی در خصوص مرگ‌آگاهی... شاید نشه یه فهرست کتاب رو به همه پیشنهاد داد (مثل صد کتابی که باید قبل مرگ خوند و این حرف‌ها)؛ اما اگه در خصوص مرگ، معنای زندگی و معناداری روزمرگی خودتون فکر می‌کنین، توصیه‌اش می‌کنم... «مرگ ایوان ایلیچ» باعث می‌شه عمیق‌تر به موضوع فکر کنین و سؤالات عمیقی براتون ایجاد بشه؛ سؤالی مثل اینکه چیکار کنم تا مثل ایوان ایلیچ در لحظه آخر از کل عمرم پشیمون نباشم...

پ.ن: من این کتاب رو توی یه شبه هم‌خوانی با یکی از دوستان بهخوانی خوندم. هرچقدر زمان‌بندی گره خورد؛ نمی‌شه انکار کرد که انگیزه شروع این عنوان، در این زمان و وسط خوندن یه عنوان دیگه، همین هم‌خوانی بود. در کل تجربه خوبی هست برای مقیدسازی به خوانش یه کتاب در یه زمان خاص...

پ.پ.ن: تنها دورهمی بهخوان با موضوع پایان زندگی بود؛ البته به مناسبت خوانش سه کتاب دیگه... چقدر یاد اون جلسه افتادم...
      
283

26

(0/1000)

نظرات

🪻zahra

🪻zahra

6 روز پیش

چقدر خوب نوشتید. من الان در حال خوندنش هستم ولی باهاش مانوس نشده بودم به لطف یادداشت شما گره‌های ذهنیم باز شد🙏🏻
1

1

محمد مهدی

محمد مهدی

6 روز پیش

لطف شماست که وقت گذاشتین و این یادداشت طولانی رو خوندین 🙏 خوشحال می‌شم اگه نکته‌ای هم در مورد متن یا کتاب داشتین، در موردش بفرمائید  

1

نوید نظری

نوید نظری

6 روز پیش

انا الیه راجعون 

2

محمد مهدی

محمد مهدی

6 روز پیش

امان از پیشنهاد کیبورد 🤦‍♂️
خیلی لطف کردین آقای نظری. اصلاح شد 🙏

0