یادداشت

کاوشی در خصوص فهم بشری
        دیوید هیوم یکی از ارزشمندترین، جالب‌ترین، بی‌باک‌ترین و به‌نظر من «فیلسوف‌ترین» فیلسوفان تاریخ اندیشه است. منظورم از «فیلسوف‌ترین» چیست؟ من فکر می‌کنم «فلسفه» همان‌قدر که در واژه به‌معنای «عشق به خرد» است و نه «ادعای داشتن خرد» نوعی فروتنی را در دل خود دارد؛ نوعی اعتراف به نادانی و علی‌رغم این اعتراف بازنایستادن از تلاش برای دستیابی به آن خردی که فیلسوفان این همه عاشقش هستند و در این میان به‌نظرم معدود فلاسفه‌ای هستند که واقعاً این فروتنی و تواضع را در فلسفه‌شان حفظ می‌کنند و هیوم بدون‌شک یکی از آن‌هاست. 

هیوم در ادامه‌ی بیکن، لاک و هیوم یک فیلسوف تجربه‌گراست؛ یعنی نقطه‌ی شروع معرفت را برخلاف عقل‌گرایانی همچون دکارت و اسپینوزا، خودِ تجربه می‌داند و منکر وجود هر گونه تصور ذاتی در ذهن بشر است که بی‌واسطه و شهودی به آن دسترسی داریم و به‌خاطر بداهت و وضوحش می‌توانیم  سنگ بنای فلسفه‌ورزی‌مان قرارش دهیم (همچون روشی که ریاضی‌دانان و هندسه‌دانان و همچنین دکارت و اسپینوزا و لایب‌نیتس به‌کار می‌بندند) و به همین دلیل در ادامه‌ی سنت تجربه‌گرایی نه‌تنها به جای استنتاج، از استدلال استقرایی بهره می‌جوید، بلکه همواره ما خوانندگانش را نیز به‌نوعی دعوت به فلسفیدن همراه با خودش می‌کند. این ویژگی تجربه‌گرایان برای من خیلی دوست‌داشتنی است؛ در جان لاک و بارکلی هم به آن برخوردم و خوشم آمده از این کیفیت تعاملی و فعالیت‌محور اندیشه‌شان. مدام به ما گوشزد می‌کنند «تا اینجایی که مشاهده کردند» به این نتایج رسیده‌اند.

اما این کتاب هیوم. به‌نظرم این کتاب یکی از بهترین کتاب‌ها برای آشنایی با هیوم است چون گویی چکیده‌ی باورها و دیدگاه‌ها و استدلال‌های مهمش در آن به چشم می‌خورند. هیوم در ابتدا کتاب دیگری می‌نویسد به‌ نام «رساله‌ای در باب طبیعت آدمی» اما زیاد مورد توجه قرار نمی‌گیرد و بعدها این کتاب را به‌عنوان خلاصه‌ای از آن می‌نویسد و البته بخش «در باب معجزات» را که در کتاب پیشین حذف شده بوده به این یکی اضافه می‌کند. برای همین به‌نظرم اگر آدم بخواهد شناخت کلی و جامع و خوبی از هیوم پیدا کند این کتاب نقطه‌ی شروع بسیار مناسبی است. پیش از هر چیز باید در نظر داشته باشیم که در تاریخ فلسفه برخی فیلسوفان ایجابی‌اند و دیدگاه‌ها و نظراتی را مطرح می‌کنند و برخی فلاسفه نقادانی دقیق‌اند که فلسفه‌ی پیشین را مورد بررسی جدی قرار می‌دهند و با اشاره به ایرادتش راه را برای مطرح شدن فلسفه‌های آتی هموار می‌کنند و هیوم از این دسته‌ی دوم است.

به‌طور کلی دغدغه‌ی تجربه‌گرایان تعریف محدوده‌های شناخت و معرفت انسانی است و به همین دلیل حتی اسامی کتاب‌های مهم این فیلسوفان تا حد زیادی شبیه هم‌اند. هیوم هم در ادامه‌ی این سنت می‌خواهد بداند که ما چه چیزهایی را می‌توانیم بدانیم و چطور می‌دانیم؟ در یک کلام، دغدغه‌ی هیوم نیز معرفت‌شناسی است. و به‌منظور گام گذاشتن در این راهْ قدم به قدم، با استدلال‌هایی بی‌نهایت دقیق پیش می‌رود. استدلال‌های هیوم و نکته‌سنجی‌اش، دامنه‌ی اطلاعاتش در زمینه‌های مختلف واقعاً شگفت‌انگیز و الهام‌بخش است. در ادامه خلاصه‌ی کوتاهی از مطالب هر بخش کتاب را می‌نویسم:

بخش ۱: در باب گونه‌های متفاوت فلسفه
جمله‌ی طلایی این بخش به‌نظر من: «فیلسوف باشید؛ اما در میان فلسفه‌تان، همچنان انسان باشد.»
در این بخش هیوم فلسفه را به دو نوع تقسیم می‌کند: فلسفه‌ی راحت و واضح/فلسفه‌ی دقیق و غامض
فلسفه‌ی راحت و واضح نوعی فلسفه‌ی زندگی است. شبیه به فلسفه‌ای که اپیکوریان و رواقیون داشتند. فلسفه‌ای است که با نظام‌های سیستماتیک سروکار چندانی ندارد و بیشتر به‌منظور نوعی راهنما برای به‌زیستی نوع بشر نوشته شده است و چون زبان ساده‌تری دارد و درباره‌ی واقعیت‌های روزمره‌تر و ملموس‌تری صحبت می‌کند برای عموم مردم قابل‌دسترس‌تر و قابل‌فهم‌تر است و به همین دلیل ظاهراً مفیدتر هم هست. اما در مقابل فلسفه‌ی ظاهراً غامض قرار دارد؛ به‌تعبیری فلسفه‌ی تخصصی که فقط اهالی فلسفه از آن سردرمی‌آورند و به‌نظرعموم مردم بی‌فایده است. درحالی‌که هیوم به‌نظرش از دل همین فلسفه‌ی غامض و تخصصی است که فلسفه‌ی زندگی نیز امکان بروز می‌یابد. هیوم اندیشمند معتدلی است و در تمامی امور تلاش دارد به نوعی تعادل دست یابد و در همین اول ماجرا هم برای ما تکلیف را روشن می‌کند: گرچه فلسفه‌ی زندگی مفید است، بدون فلسفه‌ی تخصصی امکان وجود ندارد. اما وقتی از فلسفه‌ی تخصصی صحبت می‌کنیم منظورمان دقیقاً چه نوع فلسفه‌ای است؟ متافیزیکی که به خود اجازه می‌دهد درباره‌ی چیزهایی ادعا کند که معرفت انسان امکانی برای دستیابی به آن‌ها ندارند؟ اگر چنین است، این متافیزیک نیاز به پالایش دارد و این هدفی است که هیوم برای خود مشخص کرده است.

بخش ۲:‌ در باب خاستگاه ایده‌ها
حال که هیوم هدفش را مشخص کرده، می‌خواهد به مبانی معرفت بشری بپردازد. خاستگاه معرفت ما چیست؟ تصورات از کجا در ما شکل می‌گیرند و در همین راستا به تعریف انطباع و تصور می‌پردازد. انطباع زنده‌ترین و بی‌واسطه‌ترین نوع اندیشه است که مستقیماً از احساس گرفته شده و از به هم  پیوستن انطباعاتْ تصورات پیچیده‌تر در ما شکل می‌گیرند. هر تصوری باید قابل ردیابی تا رسیدن به انطباعات برآمده از تجربه باشد تا به‌عنوان تصور معتبری در شکل‌گیری معرفت انسانی بتوانیم درنظرش بگیریم (اصل روگرفت)، در غیراین معتبر نیست و نباید در معرفت‌ورزی‌مان از آن‌ استفاده کنیم.

بخش ۳: در باب تداعی ایده‌ها
 ایده‌ها به سه روش در ذهن ما تداعی می‌شوند یعنی از آمدن یکی از آن‌ها به ذهن، دیگری نیز به ذهن‌مان خطور می‌کند: شباهت، مجاورت زمانی و مکانی و علیت. مثلاً ما به محض اندیشیدن به آتش، تصور سوختن نیز در ذهن‌مان تداعی می‌شود.

بخش ۴: تردیدهای شکاکانه در خصوص کنش‌های فهم و بخش ۵: راه‌حل شکاکانه‌ی این تردیدها
ما در تجربه نمی‌توانیم خودِ رابطه‌ی «علیت» را مشاهده کنیم. یا به عبارتی نمی‌توانیم تصور رابطه‌ی علیت را تا رسیدن به انطباعی برآمده از تجربه ردگیری کنیم. آن‌چه در تجربه می‌بینیم صرفاً توالی رخدادهاست و مفهوم علیت ریشه در عادات و استدلال استقرایی دارند، نه برخلاف آنچه پیشینیان ادعا کرده‌اند ریشه در نوعی استنتاج که ما را به شناخت‌های یقینی و ضروری می‌رسانند. مثلاً وقتی با قضایای ریاضی سروکار داریم می‌دانیم دو به علاوه‌ی دو ضرورتاً و همیشه مساوی با چهار است و این گزاره برآمده از استنتاج، ضروری و یقینی است و نقیض آن بر اساس اصل امتناع تناقض ضامن تناقض است. اما وقتی درباره‌ی روابط علی معلولی که مبنای علوم طبیعی را تشکیل می‌دهند صحبت می‌کنیم صرفاً می‌توانیم ادعا کنیم تا جایی که ما در تجربه مشاهده کرده‌ایم به این نتایج رسیده‌ایم و ازآنجایی که این مقدمه را در استدلال خود نداریم - «طبیعت همواره به نحو یکسانی عمل می‌کند» - اجازه نداریم نتیجه‌ی برآمده از استدلال استقرایی‌مان را ضروری و یقینی بدانیم. تصور پدیده‌های طبیعی به شکل دیگری برای ما ممکن است و ما را دچار تناقض‌گویی نمی‌کند.

بخش ۶: در باب احتمال
به‌نظر هیوم معرفت انسانی مبتنی بر احتمالات است. هر چه تعداد دفعاتی که نتایج یکسان و مشابهی را تجربه کرده باشیم بیشتر باشد، احتمال درستی استدلال و پیش‌بینی‌هایمان بیشتر است. اما در بهترین و دقیق‌ترین مشاهدات علمی هم همواره میزانی از احتمالی بودن و غیریقینی بودن نتایج‌مان وجود دارد.

بخش ۷: در باب ایده‌ی ضروری
بنابراین به‌نظر هیوم مفهوم «ارتباط ضروری» را نمی‌توانیم به پدیده‌هایی نسبت دهیم که بر اساس تجربه و عادت میان‌شان رابطه‌ی علی معلولی برقرار کرده‌ایم.

بخش ۸: در باب آزادی و ضرورت
هیوم در اینجا مبانی دیدگاهی را مطرح می‌کند که به «سازش‌انگاری» معروف است. براساس این دیدگاه اراده‌ی انسان و کنش‌هایی که براساس آن اراده از او سر می‌زند نیز پیروی همان قوانینی‌اند که در طبیعت میان پدیده‌های دیگر وجود دارند. اما این لزوماً ما را به نوعی جبرگرایی نمی‌رساند. در ادامه گریزی به مفهوم «مسئله‌ی شر» هم می‌زند.

بخش ۹: در باب عقل حیوانات
این یکی از بخش‌های موردعلاقه‌ام بود. در این بخش هیوم درباره‌ی تفاوت عقل انسان و حیوان صحبت می‌کند و این تفاوت را نه ذاتی و ماهوی، بلکه صرفاً در درجه و شدت می‌داند. یعنی عقل حیوان ماهیت متفاوتی با عقل انسان ندارد، بلکه صرفاً از نظر کمّی ساد‌ه‌تر است.

بخش ۱۰: در باب معجزات و بخش ۱۱: در باب یک مشیت خاص الهی و یک وضعیت آتی
در این دو بخش هیوم انتقادهای دقیقش به استدلال‌هایی را مطرح می‌کند که مدعی آن‌اند که می‌توانند وجود خداوند و معجزات الهی را از طریق همان روش‌ها و استدلال‌های منطقی‌ای اثبات کنند که در سایر علوم و ریاضیات ما را به نتایج عقلانی رسانده‌اند. باید حواس‌مان باشد که هیوم واقعی بودن خداوند یا معجزات الهی را زیر سؤال نمی‌برد. صرفاً امکان اثبات واقعیت داشتن‌شان از طریق روش‌های منطقی انسانی را زیر سؤال می‌برد و معتقد است این مباحث ایمانی‌اند و نباید در فلسفه و متافیزیک به آن‌ها بپردازیم.

بخش ۱۲: در باب فلسفه‌ی آکادمیک یا شکاکانه
هیوم در نهایت شکاکیت را به سه گونه تقسیم می‌کند: شکاکیت دستوری از آن نوعی که دکارت مدعی‌اش است که به‌نظر هیوم نمی‌تواند یک شکاکیت واقعی باشد، شکاکیت پیرونی که شکاکیت تمام عیار و افراطی است و تمام بنیان‌ها را زیر سؤال می‌برد و عملاً نه تنها فایده‌ای ندارد، بلکه زندگی انسانی را غیرممکن می‌کند و در نهایت شکاکیت آکادمیک که خودش را مدعی آن می‌داند؛ نوعی شکاکیت معتدل و فروتنانه که می‌داند چه‌چیزهایی را می‌تواند بداند و به همین دلیل مدعی شناختن مسائلی که امکان دسترسی به آن‌ها را با فهم بشری ندارد نمی‌شود.

من از آقای هیوم نازنین بی‌نهایت آموختم. آموختم فروتن و صادق، منطقی، دقیق و موشکاف باشم و در نهایت فراموش نکنم که انسانم و تمام اینها به هیچ نمی‌ارزد اگر باعث شوند انسان بودنم را فراموش کنم. به‌نظرم هرکسی که می‌خواهد فلسفه‌‌ی کانت به بعد را خوب درک کند حتماً و قطعاً باید هیوم را خوب بخواند و درک کند. 

در نهایت در باب ترجمه بگویم که بااینکه ترجمه‌ی دقیقی بود (با متن انگلیسی تطبیق دادم)، اما اصلاً روان نبود و انتخاب آقای لاجوردی در کاربرد کلمات عربی و نامأنوس به‌منظور القای سبک هیوم را به هیچ‌وجه نمی‌پسندیدم و به‌نظرم درست نبود جملات را تحت‌الفظی و بدون توجه به ساختارهای دستور زبان فارسی ترجمه کرده بودند.
      
67

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.