یادداشت سوده عابدی

        اولش جذاب بود، از جایی به بعد دیگه حوصله‌ی تموم کردنش رو نداشتم. از ریتم، جذابیت و هرچیز دیگری افتاد. حتی همین الان که نوشتم خوانده‌ام، هنوز تو صفحه‌های آخر گیر کردم و نمیخونمش.
داستان زندگی پنج برادر از یک پدر و درواقع داستان مرگ روایت میشه.
این ها همه قراره با یک لولا که داستان محسن مفتاح دانشجوی قرآن خوان سر قبرها هست، و حضور دو روح سرگردان در تاریخ، به هم چفت بشن. و نمیشن. تقریبا از داستان برادر سوم به بعد کتاب افت کرد.
کتابی پر از خون و سیاهی و تباهی و قصه‌ها و امیدهای نافرجام، که راست و دروغ تاریخ را به هم آمیخته تا حرفها و کنایه‌های خودش رو به سیاست و دین و همه چیز بزنه.
و حیف ، حیف از کلمات زیبای قرآن که در قسمتهایی از کتاب آورده شده.
نویسنده البته در مصاحبه‌ای اشاره به علاقه‌ش به فضای گوتیک و همچنین خون و خون ریزی به سبک تارانتینو داره. که این حجم از خون و خشونت توی کتابش رو توجیه میکنه.
فارغ از محتوا، فرم این داستان که ابتدا جذاب شروع میشه، کم کم قوت خودش رو از دست میده. اشتباهات ویراستاری، جابجایی بیش از حد و غیرضروری ارکان جمله و اضافه بودن بعضی جزییات، چیزهایی نیست که بشه ازش چشم پوشی کرد.
      
8

27

(0/1000)

نظرات

حلقه کتاب مبنا شرکت کرده بودید؟
1

0

بله 

0

احمدی

احمدی

1402/9/14

چقدر نفهمیدم‌
1

0

اشکال نداره 

0