یادداشت 🎭 🎬 محمد رضا خطیب 🎭📚

        درخشان ، درخشان ، درخشان ...

جز این چیزی نمیشه گفت درباره  نمایشنامه غرب غم زده.

پیشاپیش از طولانی شدن این یادداشت عذرخواهی میکنم اما واقعا نکات درباره مک دونا و این نمایشنامه،  خودش یک پست طولانی رو طلب می کنه. 

این اثر رو ۷ سال پیش خونده بودم و چیزی ازش به یادم نمونده بود تا امروز که دوباره به لطف هامارتیا بازخوانی کردم ، متوجه نکات جدیدی شدم.
با این نمایشنامه ، که نامزد جایزه ی تونی سال ۱۹۹۹ و برنده جایزه آلفرد رادوک ۲۰۰۲ شده ، سه گانه ی خونین لینین به پایان میرسه. 
اثری که با ملکه زیبایی لی نین شروع شد و با بهترین اثر این سه گانه یعنی غرب غم زده به پایان رسید. 
اثری که بلاخره تونستیم اون کشیکه ولش ، والش ، ولش رو ببینیم و از حال و احوال بعضی از کاراکترهای آشنا در دو نمایشنامه قبلی هم خبردار بشیم. 

چند سالی هست که به لطف ترجمه ها و اجراهای نمایشنامه های مارتین مک دونا در ایران و فیلم هایی که خودش ساخته ، اسم مک دونا توی جهان و مخصوصا  ایران سر زبون ها افتاده. 
مارتین مک دونا رو باید به راستی میراث دار نمایشنامه نویسان غربی دونست. از بکت و پینتر و ایبسن و شاو و.. گرفته تا شکسپیر و مارلو. هم زمان هم وامدار اون جریان های نمایشنامه نویسی غربی یه و هم از اونا بریده که این خودش یکی از نکات مثبت آثار مک دوناست. 
آثاری که به خوبی فرم خود مک دونا رو پیدا کرده و تلاش برای رسیدن به این فرم ، شاید تلاشی مذبوحانه باشه. 

آثار مارتین مک دونا در حوزه ی ادبیات پست مدرنیستی قرار میگیره. خود این واژه پست مدرن کم ابهام نداره و اینکه چقدر میشه آثار مک دونا رو پست مدرنیستی قلمداد کرد ، خودش به اندازه یک مقاله وقت گیره و از حوصله این یادداشت هم خارج. 
آثار مک دونا حد اقل دو سرفصل از سرفصل های آثار پست مدرن رو دارا هستند :

۱- از کار افتادن نهادهایی که قبلا کارآمد بودن.
۲- به چالش کشیدن اون چیزی که عادی ، روزمره و بدیهی به شمار میرن.

اون چیزی که در غرب غم زده مشخصه ، نکته اوله. 
خانواده ، قانون و مذهب به عنوان سه نهاد مرجع و اثرگذار در طول تاریخ حیات بشری به کلی از کار افتادن. 

مذهب 
پدر ولش ، به عنوان کشیش نه تنها در روند داستان بارها نادیده گرفته میشه و نمیتونه هیچ تغییری در روند امور ایجاد کنه بلکه بارها مورد انتقاد شدید ، تعرض های کلامی و حتی هجوم فیزیکی قرار میگیره. از یک جایی به بعد مذهب حتی برای خود ولش هم اون کارآیی و نفوذ لازم رو نداره. 
ولش نسبت به اعتقادات خودش ، شغلش ، نادیده گرفتن گرلین،  لو دادن اعتراف دو قاتل و ول کردنشون ، میگساری و... نشون میده که نهاد مذهب در این جامعه ای که هنوز به مذهب نیاز داره کمرنگ و حتی محو شده. خودکشی ولش هم که به گفته مذهب ، گناهی غیر قابل بخششه،  میخ محکمی بر تابوت مذهب میکوبه.

مورد دوم خانواده ست. جایی که همیشه مامن آدم هاست. در این سه گانه و مخصوصا در غرب مغموم به خوبی فروپاشی این نهاد رو هم می‌بینیم. جایی که پدر به دست پسر کشته میشه. مادر به دست دختر و زن به دست شوهر. حتی اگر اسلحه والین پر می‌بود،  قتل برادر به دست برادر رو هم می‌دیدیم. 

قانون ، سومین نهاد فروپاشیده شده در این سه گانه ست. قانونی که از قدیم برای نظم دادن به اجتماع و جلوگیری از خودسری و جرم و جنایت وضع شده. قانونی که برای عدالت بنا شده اما در این سه گانه ، ما در یک بی قانونی محض به سر می‌بریم. 
قاتل ها راست راست برای خودشون میچرخن و پلیس دست به خودکشی میزنه. قانون و عدالت در این جنگل کجاست؟ 

همیشه شنیدیم که دنیا زیباست ، زندگی زیباست ، اما اگر نگاهی به دور و اطراف خودمون بندازیم ، اثر کمی از این زیبایی می‌بینیم. در همین منطقه خودمون یک جا زنان از حداقل امکانات یعنی تحصیل بی نصیب موندن و در جایی دیگه بر روی نماد کعبه می‌رقصند. در یک جا اینترنت و برق قطعه و در جای دیگه هزاران کودک و مرد و پیر و جوون در حال سلاخی شدنند.  اسرائیل ، فلسطین ، سوریه ، افغانستان ، غزه ، اکراین و... جاهای زیبایی هستند که اتفاقات درون اونها چیزی جز تلخی رو به ما نشون نمیدند. درست مثل لینین که به زیبایی در ایرلند معروفه اما در آثار مک دونا انگار مرکز جرم و جنایته که روانی های زیادی رو توی خودش جا داده. 

مک دونا تکامل دهنده راهیه که با پینتر و آداموف و بکت و یونسکو و یاسمینا رضا  شروع شده بود . این بی معنایی ، این گروتسک ، این خشونت و از هم گسیختگی از دل وضعیت پست مدرنیستی ای میاد که به خوبی شکل دهنده همین درام پسا پسا مدرنیستی ای شده که امروز باهاش مواجه شدیم. 

زبان مک دونا هم خاصه. دیگه از لطافت و زیبایی رمانتیسم ها خبری نیست. باید فحش داد. هر چیزی توی این وضعیت نیاز به فحش داره. فحش چیزیه که میتونه خشم انسان رو خالی کنه. گاهی باید فحش بدی . به زمان به این زندگی به این وضعیت. هرچیزی میتونه کوفتی باشه. 
مطمئنا این فحاشی در ترجمه به علت وسوسه های موجود فرهنگی و سانسور در ایران قابل ترجمه نیست اما با کمی سعه صدر و خلاقیت میشه این انتقال رو انجام داد. کاری که در  ترجمه نشر بیدگل با شکست مواجه شده و این انتقال اصلا انجام نگرفته و متن رو نارساتر کرده. ترجمه نشر قطره به مراتب بهتر عمل کرده . 
نشر بیدگل در استفاده از واژه کوفتی دچار زیاده روی شده ، اتفاقی که در قطره نیفتاده. در سراسر اثر نشر قطره حتی یک بار از واژه کوفتی استفاده نشده . 

تنها دلیل انتخاب ترجمه نشر بیدگل توسط باشگاه ، وجود این نسخه در فیدی پلاس بود اما اگر خواهان خوندن این اثر هستید ، توصیه میکنم نسخه نشر قطره رو بخونید . 

در کل بسیار خوشحالم که آثار مک دونا رو در هامارتیا بازخوانی میکنیم و امیدوارم شما هم در این تجربه دراماتیک همراه ما باشید. 

باز هم به مک دونا برمیگردیم .

      
419

24

(0/1000)

نظرات

بسیار عالی و شفاف، ممنون از شما
1

1

خواهش میکنم 🔥 

0