یادداشت سمیرا علی‌اصغری

                "درختِ خون" را که خریدم اصلا نمی‌دونستم قراره با چی روبرو بشم، نه توضیحی درباره‌ی داستان نوشته شده و نه یادداشتی.
فقط می‌دونستم داستان در دوره‌ی ناصری اتفاق میفته.

داستان از این قراره که؛ "جمال‌الدین" به نقاشی روی آورده و حسابی شیفته‌ی رنگ‌وقلم شده، ولی دیگران اجر و قربِ کارشو درک نمی‌کنند و او تصمیم به خودکشی می‌گیره. در حالت احتضار گمان می‌کنه که ملک‌الموت با گاری به دنبالش اومده، ولی این پیک، فرستاده‌ی خان است که می‌خواهد از دخترش، قبل از جوانمرگی، تصویری به یادگار داشته باشد...". جمال بعد از این ماجرا هزار پیچ و تاب و بالا و پایین دیگر را تجربه می‌کند که جذابیت داستان را دوچندان می‌کند.

واژگان شعرگونه و سخت و البته هنرمندانه کنار هم چیده شده‌اند که تبحرِ نویسنده و تسلطش رو بر دایره لغات می‌رسونه، ولی کارِ خوندن برای خواننده سخت و از لذتِ روان خواندن داستان کم میشه. خب اینم خودش سبکیه.

انتخابِ عنوانِ "درخت خون" با موضوع به‌شدت در تناسبه، چرا که هم به سرنوشتِ جمال‌الدین اشاره داره، هم به عقاید و خرافات و شایعاتی که مردم دهان‌به‌دهان می‌کنند و تقدیر آدم‌ها را به‌هم می‌زنند. درباره کتاب میشه ساعت‌ها حرف زد و این هم گواهیه بر خوب بودنش.

بخشی از کتاب "حاج عباس مقنی روزی به وقت نماز پیشین از او پرسیده نقشِ چه باز می‌کشد؟ نخست جوابی نشنیده و چون سوال مکرر کرده، جوانک به خود آمده و گفته:
"صورت دریایی را می‌کشم که دیگر نیست، جنگلی که روزگاری آنجا بود و دیگر نیست، پرندگانی را از پس موج‌ها می‌کشم که دیگر نیست، که من نیستی را می‌کشم".
آن‌روز حاج عباس مغنی با شنیدن این پاسخ به وقتِ قنوت در ابهتِ دشتی واماند که بارها در آن صلات کرده بود؛ چنان که ساعت‌ها در قیام ماند و قضا شد."
        
(0/1000)

نظرات

کافی و وافی.