یادداشت امیر ابراهیمی

بوبول
        زیستن بدون طنزهای هزلی و انتقادی نمی‌شود! چه بهتر که این طنز را در فرم داستان بریزیم، همان کاری که پزشکزاد کرده: این داستان‌ها به باورها و اعمال شخصیت‌های واقعی در دنیای واقعی بسیار نزدیک هستند، مانند داستان «خاخا» که برای خود من نمونه‌اش بارها اتفاق افتاده هم در مقام مظلوم هم ظالم!

داستان «بوبول» همچنان مصداق دارد، به حدی که در درس عمومیِ مجازی که برایمان در این ایام کرونایی تدارک دیده‌اند، از باورهای فمنیستی که بنیان خانواده را نشانه گرفته و باعث شده سگ‌ها را به آدم‌ها ترجیح دهند،‌ مثال زده می‌شود

داستان «شوشوجان» فقط در مورد اغراق بیش از حد درباره‌ی کودکان‌مان نیست، گاهی آدم‌بزرگ‌ها آنقدر از مافوق یا هم‌قطارشون تعریف می‌کنند که از داستان «مموش» و «سبیل منوچ» هم بدتر می‌شود و ممکن است مثل داستان «مرتاض هندی» از آب در آید،‌ وای که این چهارتا چقدر بامزه و خنده‌دار بودن ولی «موشی» ترسناک بود، آدم‌هایی که اسماً با نماد، لباس، مقام و سواد ارزش اجرایی بیشتری پیدا کرده‌اند ممکن است با سواستفاده از ساده‌دلی مردم با اسم و رسم‌های جدید هر دستوری را به مردم بقبولانند، الفاظی مثل عدالت در جای حساس، می‌تواند هرکسی را تحت تاثیر و مجبور به تن دادن به هر خواسته‌ای کند

داستان «نسل بیچاره» منقضی و منتفی شده چرا که به گفته پزشکزاد دیگه دختران و زنان عاقبت‌اندیش شدند و کسی را مقطوع‌النسل نمی‌کنند که حاجی‌ای بترسد و بخواهد فرار یا شکایت کند ولی از شوربختی تاریخی مردان که قرعه بی‌احساسی بهشان افتاد، دچار داستان «هدیه فرشتگان» شدیم که هرچقدر هم که خوب است برای آدمی نون و آب نمی‌شود، بامزه اینجاست که امروزه دختران هم کار می‌کنند هم با احساس‌اند پس بروید حالش رو ببرید اگر تونستید

داستان «انگور» بسیار جالب و واقعی بود، بزرگان و پیران قدیمی پای «غذا» را وسط می‌کشیدند تا خاطره بگویند چرا که به راحتی می‌شد با هر غذایی چاخان کرد و آشناتر از غذا برای ما آدمیان نیست، زندگی‌مان با غذا مستقیماً ارتباط دارد، حتی در داستان‌های اسطوره‌ای و الهیاتی، غذا، سیب، گندم و انگور وجود دارند. قیدارخانِ امیرخانی هم غذا را خیلی جدی می‌گرفت، داستان «بی‌پولی» هم به نسبت غذا و فرهنگ اشاره داشت، نمونه‌ی دیگرش تفاوت ایران با آمریکا در نذر یا پخش کردن غذاست که در ایران نذر بسیار پسندیده ولی ناخنک زدن به غذا کاری زشت و در آمریکا تست‌های مجانی غذا فراوان وجود دارد و دله‌دزدی محسوب نمی‌شود

داستان «فرهاد بی‌بنیاد» خیلی سنگین و خفن بود و فقط حدس می‌زنم اگر فرهاد و شیرین با اون چیزی که ما بهش می‌گیم عشق به دنیای امروز ما تلپورت کنند یک ثانیه هم دوام نمی‌آورند

داستان «گفتگوی آدم و حوا» ایده‌ی خلاقانه‌ای بود و حوا مثل دخترای لوس و شیطون امروزی خیلی ناز می‌کرد و بیشتر گول می‌زد ولی باز هم آخرش به آدم گفت شما مردها خیلی بلوف می‌زنید! البته که برای ما امروز اینجور کتاب‌ها ممکنه پر از کلیشه و نژادپرستی و نگاه‌های جنسیتی باشه

داستان «ورزش سوئدی» به نظرم ثابت می‌کنه که کسانی که درد مشترک دارند همدیگه رو بیشتر می‌فهمند حتی اگر نتونن به هم کمک کنند، و نیاز دارند تا اونجوری که هستند دیده بشن، مطلبی با عنوان «درباره مرگ و زندگی افراد دارای آسپرگر در جامعه سالم‌ها » از سایت میدان دیدم در مورد جامعه‌های سالم‌سالار که همه‌مان به راحتی ازش دفاع می‌کنیم و خوشحالیم، حقیقتاً دردناک و خجالت آور بود:
https://meidaan.com/archive/68687

داستان «سواد انگلیسی» خیلی خیلی خیلی عالی بود، یک نکته بی‌ربط به داستان، سروصدا و قال و مقال شهر تهران که اعصاب خورد می‌کند بود، کلاً جدای اینکه آلودگی‌ها خیلی بحساب نمیان، آلودگی نوری و صوتی ناچیزترین مسئله ماست: هذا محتوایی فرامقبول من الرفیق شفیق حتما قرائت شود! «آلودگی نوری بر جنبه‌های مختلف زندگی در این کره خاکی تاثیرگذار است»
 https://meidaan.com/archive/64125

داستان «آخرین آرزو» رو نمی‌دانم محتوای بد آموزشی بدانم یا بیانیه‌ای در دفاع از حقوق گربه‌ها، متاسفانه امروز پر‌ی‌های افسانه‌ای به کسی ظهور نمی‌کنند تا سه تا از آرزوهایشان را برآورده کنند چون زرنگی و زبلی همه پیش آن‌ها آشکار است

می‌ماند داستان «اسم رمانتیک»، «لولو عینکی»، «آرتیست بازی»، «زبان پلوخوری» و «بخارات و مضرات» که همه در قسمت انتقادهای جدی به تحریر درآمدند و به ترتیب در مورد "اختلافات زن و شوهری در باب اسم گذاری بر روی فرزندان"، "آخر و عاقبت ترساندن کودکان از لولو به جای برطرف کردن درد واقعی"، "آخر و عاقبت به کار بردن حرکات کشتی‌کج ماهواره و دستورالعمل‌های سری کتابهای علوم ترسناک بر روی گربه خانگی یا همسرتان"، "آخر و عاقبت پشت کردن به فرهنگ و سنت کشورمان در زمینه ادبیات و تاریخ" و "تاریخ خرافات و اهمیت پزشکی و طبابت در کشورمان"، باید عرض شود که تمامی این داستان‌ها امروزه به قوت خودشان باقی‌اند و هنوز در به همان پاشنه قدیمی می‌چرخد!
      
1

5

(0/1000)

نظرات

درود
و چه یادداشت جالبی! مفصل از همه شون گفتید. سپاس!

0

زهرا

1402/7/8

چه یادداشت مفصلی. هیچ وقت نتونستم احساسمو به این شیوایی در مورد کتابایی که میخونم بگم. البته اینکه نثر مقبولی هم ندارم بی تاثیر نبوده.
ممنون از یادداشت تون

0