بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

امیر ابراهیمی

@Amir.ebrahimi

27 دنبال شده

33 دنبال کننده

                      ۹۹ درصد کتاب‌‌ها از گودریدز منتقل شدن... یکی دو سال اونجا نبودم.. 

حس کردم کمتر نویز تولید کنم بهتره... خیلی درگیر خوانده‌های دیگران و نخوانده‌های خودتان و محاسبه نباشید و چه بهتر که اصلاً نباشید...


                    
amir_ebrahimi_eb/
Amirbaa84
https://virgool.io/@amirbaa84

یادداشت‌ها

نمایش همه
                آقا شما کتاب رو خوندید و نوشتید «کلیشه‌ی عشق گوته به حافظ»! منظورتون از کلیشه منت گذاشتن کتاب ادبیات درسی‌مون سر گوته است که اهمیت حافظ رو درک کرد!؟ خود پوکنر گفت که متن‌های بنیادین زیادن و با این کتاب میشه فهمید امروز چرا اینقدر روی شاهنامه «تعصب» هست در کنار «قرآن» و دیگر متون، این کتاب گلچین تاریخ ادبیات نبود، نقد تاریخ ادبیات بود، نقد برون متنی تا حدودی، دلیل اینکه خبری از ایران نیست اینه که متوجه نشدیم ادبیات سیاسیه، فصل آنا آخاماتووا رو به یاد بیارید، به نظرتون ارتباط ما با جهان چقدره که جهان مارو به یاد بیاره؟ ما درمون رو به روی همه بستیم و مثل زالو چسبیدیم به چهارتا واژه‌ی شرقی و سنتی (تازه همونم نخوندیم و دیگران خوندن و به ما گفتن) و چهارتا آدم که مردن و چهارتا ورق پاره که خود حافظ میگه: دفترِ دانش ما جمله بشویید به مِی / که فلک دیدم و در قصدِ دلِ دانا بود. قصه‌ها دنیا رو عوض کردند و جهان به قصه گو ها نیاز داره، هرکجای دنیا که می‌خوان باشن باشن
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

                زیستن بدون طنزهای هزلی و انتقادی نمی‌شود! چه بهتر که این طنز را در فرم داستان بریزیم، همان کاری که پزشکزاد کرده: این داستان‌ها به باورها و اعمال شخصیت‌های واقعی در دنیای واقعی بسیار نزدیک هستند، مانند داستان «خاخا» که برای خود من نمونه‌اش بارها اتفاق افتاده هم در مقام مظلوم هم ظالم!

داستان «بوبول» همچنان مصداق دارد، به حدی که در درس عمومیِ مجازی که برایمان در این ایام کرونایی تدارک دیده‌اند، از باورهای فمنیستی که بنیان خانواده را نشانه گرفته و باعث شده سگ‌ها را به آدم‌ها ترجیح دهند،‌ مثال زده می‌شود

داستان «شوشوجان» فقط در مورد اغراق بیش از حد درباره‌ی کودکان‌مان نیست، گاهی آدم‌بزرگ‌ها آنقدر از مافوق یا هم‌قطارشون تعریف می‌کنند که از داستان «مموش» و «سبیل منوچ» هم بدتر می‌شود و ممکن است مثل داستان «مرتاض هندی» از آب در آید،‌ وای که این چهارتا چقدر بامزه و خنده‌دار بودن ولی «موشی» ترسناک بود، آدم‌هایی که اسماً با نماد، لباس، مقام و سواد ارزش اجرایی بیشتری پیدا کرده‌اند ممکن است با سواستفاده از ساده‌دلی مردم با اسم و رسم‌های جدید هر دستوری را به مردم بقبولانند، الفاظی مثل عدالت در جای حساس، می‌تواند هرکسی را تحت تاثیر و مجبور به تن دادن به هر خواسته‌ای کند

داستان «نسل بیچاره» منقضی و منتفی شده چرا که به گفته پزشکزاد دیگه دختران و زنان عاقبت‌اندیش شدند و کسی را مقطوع‌النسل نمی‌کنند که حاجی‌ای بترسد و بخواهد فرار یا شکایت کند ولی از شوربختی تاریخی مردان که قرعه بی‌احساسی بهشان افتاد، دچار داستان «هدیه فرشتگان» شدیم که هرچقدر هم که خوب است برای آدمی نون و آب نمی‌شود، بامزه اینجاست که امروزه دختران هم کار می‌کنند هم با احساس‌اند پس بروید حالش رو ببرید اگر تونستید

داستان «انگور» بسیار جالب و واقعی بود، بزرگان و پیران قدیمی پای «غذا» را وسط می‌کشیدند تا خاطره بگویند چرا که به راحتی می‌شد با هر غذایی چاخان کرد و آشناتر از غذا برای ما آدمیان نیست، زندگی‌مان با غذا مستقیماً ارتباط دارد، حتی در داستان‌های اسطوره‌ای و الهیاتی، غذا، سیب، گندم و انگور وجود دارند. قیدارخانِ امیرخانی هم غذا را خیلی جدی می‌گرفت، داستان «بی‌پولی» هم به نسبت غذا و فرهنگ اشاره داشت، نمونه‌ی دیگرش تفاوت ایران با آمریکا در نذر یا پخش کردن غذاست که در ایران نذر بسیار پسندیده ولی ناخنک زدن به غذا کاری زشت و در آمریکا تست‌های مجانی غذا فراوان وجود دارد و دله‌دزدی محسوب نمی‌شود

داستان «فرهاد بی‌بنیاد» خیلی سنگین و خفن بود و فقط حدس می‌زنم اگر فرهاد و شیرین با اون چیزی که ما بهش می‌گیم عشق به دنیای امروز ما تلپورت کنند یک ثانیه هم دوام نمی‌آورند

داستان «گفتگوی آدم و حوا» ایده‌ی خلاقانه‌ای بود و حوا مثل دخترای لوس و شیطون امروزی خیلی ناز می‌کرد و بیشتر گول می‌زد ولی باز هم آخرش به آدم گفت شما مردها خیلی بلوف می‌زنید! البته که برای ما امروز اینجور کتاب‌ها ممکنه پر از کلیشه و نژادپرستی و نگاه‌های جنسیتی باشه

داستان «ورزش سوئدی» به نظرم ثابت می‌کنه که کسانی که درد مشترک دارند همدیگه رو بیشتر می‌فهمند حتی اگر نتونن به هم کمک کنند، و نیاز دارند تا اونجوری که هستند دیده بشن، مطلبی با عنوان «درباره مرگ و زندگی افراد دارای آسپرگر در جامعه سالم‌ها » از سایت میدان دیدم در مورد جامعه‌های سالم‌سالار که همه‌مان به راحتی ازش دفاع می‌کنیم و خوشحالیم، حقیقتاً دردناک و خجالت آور بود:
https://meidaan.com/archive/68687

داستان «سواد انگلیسی» خیلی خیلی خیلی عالی بود، یک نکته بی‌ربط به داستان، سروصدا و قال و مقال شهر تهران که اعصاب خورد می‌کند بود، کلاً جدای اینکه آلودگی‌ها خیلی بحساب نمیان، آلودگی نوری و صوتی ناچیزترین مسئله ماست: هذا محتوایی فرامقبول من الرفیق شفیق حتما قرائت شود! «آلودگی نوری بر جنبه‌های مختلف زندگی در این کره خاکی تاثیرگذار است»
 https://meidaan.com/archive/64125

داستان «آخرین آرزو» رو نمی‌دانم محتوای بد آموزشی بدانم یا بیانیه‌ای در دفاع از حقوق گربه‌ها، متاسفانه امروز پر‌ی‌های افسانه‌ای به کسی ظهور نمی‌کنند تا سه تا از آرزوهایشان را برآورده کنند چون زرنگی و زبلی همه پیش آن‌ها آشکار است

می‌ماند داستان «اسم رمانتیک»، «لولو عینکی»، «آرتیست بازی»، «زبان پلوخوری» و «بخارات و مضرات» که همه در قسمت انتقادهای جدی به تحریر درآمدند و به ترتیب در مورد "اختلافات زن و شوهری در باب اسم گذاری بر روی فرزندان"، "آخر و عاقبت ترساندن کودکان از لولو به جای برطرف کردن درد واقعی"، "آخر و عاقبت به کار بردن حرکات کشتی‌کج ماهواره و دستورالعمل‌های سری کتابهای علوم ترسناک بر روی گربه خانگی یا همسرتان"، "آخر و عاقبت پشت کردن به فرهنگ و سنت کشورمان در زمینه ادبیات و تاریخ" و "تاریخ خرافات و اهمیت پزشکی و طبابت در کشورمان"، باید عرض شود که تمامی این داستان‌ها امروزه به قوت خودشان باقی‌اند و هنوز در به همان پاشنه قدیمی می‌چرخد!
        
                حتما ترجمه‌ی دیگر این کتاب را خواهم خواند، قسمت مفیدی که فصل آخر برای من داشت این بود که «به روشنفکری که مدعی است فقط برای خود،‌ یا آموزش محض، و یا فقط بخاطر علم مجرد می‌نویسد، نه می‌شود و نه باید باور داشت» حالا باید تلاش کنم برای اینکه می‌دانم توانایی بازی کردن نقش روشنفکر را ندارم و پذیرفتن مسئولیت آن سخت و پیچیده است حداقل موجودی سیاسی و گیتی باور باشم، سعید خودش، اینکه چه کسانی توانایی بازی کردن نقش روشنفکر را دارند و اگر ندارند خواندن این مطالب چه کارکردی دارد و اینکه کار روشنفکری باید ویژگی جهان‌شمولی داشته باشد را درنظر داشته و توضیح داده است

آنطور که من فهمیدم به طور خلاصه روشنفکر باید آنطور که قدرت‌ها می‌خواهند نباشند و مواظب به خدمت خدایان همواره ناکامِ این دین یا آن دین رفتن باشند و همواره یک طرف را شیطان و یک طرف را فرشته‌ی خیررسان نبینند و تاریخی و پیوسته و پیچیده‌تر بیاندیشند؛ سعید کمک می‌کند آن‌ها که وفاداری‌شان موکول به حمایت و پشتیباتی این و آن است و سنگ محک و ترازوی اندیشه‌شان کیسه‌ی پول را بشناسیم و منفعت‌های آماتور بودن را بهتر ببینم البته خود سعید این موارد را با مثال‌های مختلف و جزییات بیشتر صیقل داده است

یک مقدار سرشاخ شدن با قسمت‌های تاریخی و فکری این کتاب سخت بود ولی کلیتی را می‌شد بعد از چند فصل با محور نقش، تعریف و ویژگی‌های روشنفکر حدس زد و فهمید که بهترین قسمتش هم روشنفکر در تبعید و همیشه در معرض طرد و طعنه و بی‌تفاوتی هست که زندگی دشواری دارد و قسمت‌های مربوط به تک‌رشته‌کاری و روشنفکران حرفه‌ای و آماتور

باید در مورد جبر تاریخ و تاریخی بودن چیزها بیشتر بخونم

خیلی دلم می‌خواد بدونم اسم آن فرد ایرانی در فصل آخر کتاب چی بود؟ خودم به یاد احسان نراقی افتادم ولی هنوز شک دارم...
        
                شماره یک، نصفِ اول کتاب:

گرالت بیش از اندازه به «ماندالورین» شبیه است، سریال تازه‌ای که فصل اولش به تازگی ساخته شده؛ هر دو، یعنی هم ویچرِ هیولاکش و متعهد به کار، که گاهی با سوال و جواب‌هایش سرِ دیگران را می‌خورد، هم ماندالورین، که او هم جایزه بگیری وفادارْ به قانون و فرهنگ عمومی مذهبش هست... هر دو با پشتکار و مصمم بودنشان، موفق به ساختن شخصیتی افسانه‌ای از خودشان شده‌اند؛ هر دو در ازای کارشان، انتظار دریافت پاداش دارند و ماجرای هردوشان، قراردادهایی هست که طی سفری از قبل تعیین شده می‌بندند، ولی در همین حین هم ماجراجویی‌ها و هم ویژگی‌های شخصیتی‌شان رو نمایان می‌کنند،‌ مثل اعتقاد به آزادی و نفی سرنوشت از پیش تعیین شده که هر دو دارند، در نتیجه کارکتر جذابی از خودشان به جا گذاشتن... یکی با جادو و دیگری با سلاح، یکی با شمشیر و دیگری با موشک، یکی با اسب و دیگری با سفینه، یکی با وفاداری به قانونی نانوشته و صدای منطق و دیگری با ایمان به حزب و مذهب ساختگی که از آن به عنوان نژاد خاص خودش یاد می‌کند

هر دو آگاه به ضعف‌ها و قدرت‌هایشان، محدودیت‌ها و امکاناتشان، هر دو دارای عواطف و آرزوها و ترس‌های انسانی، همه‌ی این‌ها هم‌دلی ما با این قهرمانان را آسان‌تر می‌کند، آن‌ها مثل ادوارد سعید(روشنفکر) متعلق به هیچ حزب و ایدئولوژی‌ای نیستند بلکه یک قهرمان بین‌مرزی هستند که خیر و شر را با عمل‌شان به تعادل فرا می‌خوانند، این مقایسه صرفاً به علت هم‌زمانی خواندن این رمان با چندین متن دیگر و شباهتی که به ذهنم رسید بود، وگرنه من رو چه‌کار به ادوارد سعید!

شماره دو: نصفِ دوم کتاب: یک‌بار دیگه بهم ثابت شد بازی و سریال هیجان انگیزاند ولی نیروی خودشون رو از کتاب که جزییات خارق‌العاده‌ای داره، می‌گیرن، با این که از ترجمه راضی بودم ولی کاش می‌شد طلسم‌ها و گیاهان دارویی و موجودات افسانه‌ای و اسطوره‌‌های درون کتاب رو بهتر شناخت، هرچند نکات ریز کتاب در مورد زندگی انکارناپذیر بود، مثل تاکیدی که به زمین و کشاورزی و کارهای انسانی می‌شد، انگار هیچ چیز جلوی تخیل نویسنده آخرین آرزو رو نگرفته و پیوند بین حوادث دنیای فانتزی و واقعیات روزمره‌ی ما براش به سادگی قاچ کردن کیک می‌مونه؛ من فانتزی‌خوان قهاری نیستم ولی لذتی که از خواندن این داستان و پنچ‌گانه «آشیانه افسانه» و «دفترچه خاطرات چارلی کوچولو» در ایام نوجوانی و جوانی بردم هرگز یادم نمی‌ره، به امید گسترش بیشتر فانتزی و داستان...
        
                به نظرم این کتاب و مطالب مطرح شده توسط نویسنده به استثنای چند فصلی که خیلی مشکل فهم می‌شد، قادر به التیام دشواریابی مسئله آموزش در اذهان این روزهای دانشجویان و حتی اساتید در حد بالایی هست. اینکه آیا باید ظرفیت پذیرش را افزایش داد یا کاهش، کمیت چه کیفیتی تولید می‌کند و «توسعه» کاهش بیکاران است یا افزایش تحصیل کرده‌ها و بالا رفتن معدل کیفیت نیروی انسانی و یا هردو... همه‌ی بحث‌ها بدون اینکه برای منتفی کردن دیدگاه‌های دیگر باشد مطرح شده بود اما در مواقع لازم با یک یا دو دلیل مستند که گاهی کمتر به چشم می‌آیند بعضی دیدگاه‌هایی که امروز ورد زبان همگان است را به راحتی زیر سوال برده است، دیدگاه‌هایی که البته سوژه ناراضی و وجدان راضی تولید می‌کند، مانند این مثال که کسانی با قصد و نیتی با ضریب صد درصد پشت درهای بسته در طراحی چنین سیستم بزرگ و پیچیده‌ای نشسته‌اند و هدف‌شان فقط منافع شخصی است! البته کتاب در حد این دیدگاه‌ها باقی نمی‌ماند و گاه فراتر می‌رود و جنبه‌های کمتر توجه شده به آموزش را در معرض داوری همگان قرار می‌دهد

کتاب تاکید زیادی روی سیستمی دارد که قادر به حل مشکلات چند مجهولی و چندوجهی باشد و افراد هم هرچقدر دوربین تر و با دید باز تر به منافع‌اش نگاه کند راهکارهای کم خطر و پر سودتری را برمی‌گزیند، این کتاب البته راهکارهای عملی کمی داشت ولی به لحاظ نظری عمیق بود ولی همان راهکارهای کم شدنی و امیدوارکننده بودند...

جدا از این، قسمت‌های مختلفی از کتاب هم در مورد «روش علمی» بحث می‌کند که آن‌ها هم خالی از لطف نیستند ولی به کار من کمتر آمدند و فقط برای آشنایی کلی برام جالب بودند و بعضی از حدس و گمان‌هایم را صیقل دادند و شفاف کردند

فصل آخر این کتاب هم به «فلسفه‌ی علوم انسانی» می‌پرداخت که معرفی و اهمیت و تفاوتش با علوم دیگر را مختصراً بیش از پیش جذاب کرد

دیگر ویژگی‌های کتاب: یک: اطلاعات مقایسه‌ای خوب کتاب در مورد ضرورت ادامه تحصیل و توده‌ای شدن ‌آموزش عالی به علت کارکردهای مختلف اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی

دو: تمایز بین کارویژه و کارکرد دانشگاه انبوه و نخبه؛ اهداف دانشگاه نخبه شامل پرورش متخصص و جلو بردن مرزهای دانش می‌شود و اهداف دانشگاه توده شامل پرورش توانایی‌های بالقوه شهروندان و تسهیل فرآیند یادگیری مستمر و برابری فرصت‌های آموزشی.
        
                از خودم می‌پرسم، رنجِ بودن و آرامشِ نبودن بهتر است یا آنطور که شریعتی می‌گوید فراموش نکردن، که «آدم» بودن‌مان را فراموش نکنیم. یا شاید من هم دارم حساب و کتاب دو دوتا چهارتای عقلی می‌کنم؟ با همه‌ی اینها مگر می‌شود شریعتی را دوست نداشت... نمی‌دانم...‌نمی‌توانم تصور کنم...ضعف تخیل ندارم... شاید هم داشته باشم، فرقی نمی‌کند، قلم شریعتی محضری توتمش بود و من قلمش را دوست دارم، چگونه او را دوست نداشته باشم؟

یکی از قسمت‌هایی که سخت به فکر کردن وادارم کرد این بود: ص ۱۱ // "چهار انگشت پایین‌تر گرفته‌اند و خود را خلاص کرده‌اند و جنگ همیشگی و
شرق و غرب و کشمکش لاینحل فلسفه و تصوف را  به صلح کل بدل کرده‌اند و سه هزار سال تلاش بی‌ثمر نبوغ انسانی و پنجاه‌هزار سال دغدغه‌ی بی‌جواب روح بشری را، با یک آروغ به‌جا و ثمربخش پایان داده‌اند و رستگار شده‌اند!" // البته اگر بدبخت، آن خوشبخت‌های در رفاه هستند که دچار نیهیلیسم شده‌اند و خوشبخت، بعضی از ما بدبخت‌های داخل ایران هستیم، به نظرم ساده‌انگاری و حرف چرتی است ولی تا حدودی با سخنرانی بیژن عبدالکریمی در نشست «جوکر و حوادث آبان‌ماه» موافقم

یادم اومد عکس بزرگِ سعید نفیسی، طبقه سوم ساختمان ادبیات دانشگاه باهنر کرمان، بخش علم اطلاعات و دانش‌شناسی (کتابداری و اطلاع رسانی) بلافاصله بعد از پله‌ها روی دیوار کنار برد ادبیات نصب کرده‌اند جوری که از پایین پله‌ها نگاه خیره و متفکرانه‌اش از پشت شیشه‌ی عینک معلوم است، حالا فهمیدم سعید نفیسی اون بالا چیکار می‌کنه... قضیه توتم و کتاب و کتابخانه و کتابدار هم بی‌نظیر بود

در کل این کتاب چندین خاطره برایم ساخته و می‌توانم تا عمر دارم مثل ذکری تکرارش کنم، اولین خاطره‌ام هم از شروع آشنایی با این کتاب همزمان بودن با دیدن فردی که دوستی طولانی مدت و عمیقی برایم رقم زد، و تعدادی از خصوصیات اخلاقی منفی‌ای که داشتم را در حضور او شناختم و از شدت‌شان کاستم مثل هیجان‌زدگی افراطی در مورد کتاب‌خواندن، فلسفه یا هرچیز دیگر؛ و علاقه‌ای که به علوم انسانی و اجتماعی توسط او در من پدید آمد که خیلی در زندگی و اندیشه بهم کمک کرد در مورد کمک‌های علوم انسانی می‌تونید برید سراغ سخنرانی سارا شریعتی(فرزند علی شریعتی) با عنوان «چرا علوم انسانی» خیلی قشنگ هست
        
                این کتاب شامل یک بخش ترجمه و یک بخش تالیف است، ۶ مورد ترجمه شده و ۵ مورد تالیفی همراه با ۲ گفت و گو.

کتابی همه‌فهم برای عموم دانشجویان درباره گوشه‌هایی از وسعت علم اطلاع رسانی.

سوال دبیرستانی «ریاضی به چه دردی می‌خورد»، را هم فصل سوم «اطلاعات و ارتباطات: اکنون و آینده» به یادم آورد؛ سوای «آمار» که دردش مشخص تر است، مثالی به زبان غیر ریاضی با استفاده از زبان ریاضی کافی است تا خودمان حدس‌های بیشتری بزنیم، همینطور این فصل، به یادآورنده‌ی زبان برنامه نویسی نیز بود که تقریباً بخاطر ملموس نبودنش به آسانی آن را از یاد می‌بریم.

فصل «درآمدی به سیاستها و راهبردهای اطلاع رسانی» هم فصل خوبی برای درک ساده‌ای از سیاست و چند واژه‌ی سیاسی است، اینکه سیاست فقط از بالا به پایین ایجاد یا تحمیل نمی‌شود و می‌تواند به صورت‌های مختلف در نهادهای مختلف مردمی، حتی برای چند دانشجوی ساده هم کاربرد داشته باشد.

دو فصل بعدی آن یکی در مورد «زیرساخت» و اهمیت آن و دیگری در مورد «آموزش‌های فنی و حرفه‌ای» و اهمیت آن بود.

در کل همه‌ی بحث‌ها در دهه هفتاد مطرح شده بودند، در آن زمان هنوز اهمیت «نمایه» و نمایه سازی برای ناشران مطرح نبود. پنداری همه‌ی رشته‌ها تجربه‌هایی از این جنس داشتند، مثلا علوم اشتباهی که به علوم اجتماعی نسبت دادند یا مرده‌نگاری به تاریخ نویسان و غیره.
        
                بسیار روان و در دو فصل با عنوان‌های «علوم انسانی در چالش» و «فلسفه در روزگار فروبستگی» با دو درآمد کوچک و سه گفتگو در هر فصل با عنوان‌هایی مثل «آسیب شناسی علوم انسانی» و «فلسفه در دوره معاصر» 

جدا از این در گفتگوها سعی در برطرف کردن سوتفاهم‌های پیش‌آمده و مشهور هم بود که خیلی جالب هستند مثل: علوم انسانی و اجتماعی بومی یا اسلامی / آیا تفکر و فلسفه متعلق به کشوری خاص هست، یعنی فلسفه ایرانی و عربی و یونانی داریم / اینکه می‌گویند گروه فلسفه دانشگاه تهران هیدگری است چه معنایی دارد / آیا دنیا به دو قطب شرق و غرب تقسیم شده است، شرق خوب و جاویدان و غرب شر و فانی / اعتبار اخلاقی و فکری فیلسوف از هم جداست یا به هم مرتبط، نمونه‌اش احمد فردید / نسبت فلسفه و سیاست چیست و چگونه است / آیا تذکره الاولیا مشتی اوهام و پندار بیهوده است و غیره

در حین خواندن این کتاب یاد نظر «الف کتاب» زیر کتاب «عدالت کار درست کدام است» از «مایکل سندل» در سایت «شهر کتاب آنلاین» افتادم که تفاوت علوم انسانی و علوم مهندسی رو خیلی خوب توضیح داده بود
        
                شاهکارهای ماندگار به هر دلیلی از جمله تاریخی، ادبی یا محتوایی‌اش، باید همراه با نقدها و نظرات و تاثیرات فرهنگی اجتماعی‌اش دنبال کرد، سرگذشت نویسنده هم جالب هست من لینک یک یادداشت کوتاه رو اینجا می‌ذارم که خواندنش خالی از لطف نیست: ا

https://www.iranketab.ir/blog/sadeq-hedayat

به نظر من اینکه بعضی از قدرت کلمات این کتاب و سبک و نوشته صادق هدایت صحبت می‌کنند و یا احساس انزجار شدید از لحن و مضمون آن، انگار که این کتاب به راستی بوی مرگ و نیستی و سیاهی می‌دهد، و جدا از همه‌ی دلایل، یک علتش می‌تواند خود عمل خواندن و مواجهه با واژگان لخت کمتر دیده شده و احساس شده باشد، استعاره‌هایی که به راحتی قادرند اندیشه و شیوه اندیشه فرد را عوض یا پریشان و نگران کنند، چرخش‌های بی‌سابقه که ذهن را از حالت عادی‌اش منحرف می‌کند و روزنه‌ای به سوی ناشناخته‌ها باز می‌کند، روزنه‌ای که شاید توهم محض باشد! اما انسانی و حاصل ذهن انسان است... ولی افرادی که با سکوت و تنهایی ازدواجی ابدی کردند یا حتی با بازی‌های کامپیوتری که به لحاظ محتوا کاملاً فراواقعی هست چون نه ماشین‌ها نه اسلحه‌ها و نه آدم‌هایش و حتی امتیازها و پول‌هایش وجود خارجی ندارند، کمتر از این مواجهه دچار شوک می‌شوند، به هر حال خواندن اثرش را می‌گذارد، به نظرم این افراد بی‌تفاوت نیستند که همیشه شگفت زده‌اند و شاید قدرت ابرازش را ندارند. البته الان فکر می‌کنم بازی‌ها ویدیویی تعامل بیشتری با زندگی روزمره پیدا کرده‌اند، فیلم جدید استیون اسپیلبرگ، به اسم «آماده بازیکن شماره ۱» آینده‌ی جالبی رو به تصویر می‌کشد... ا

فکر نمی‌کنم سورئالیسم، ابراز احساسات منزویانه و مالیخولیایی باشه و این فرصت خوبی برای بیشتر خواندن در مورد مکتب‌های ادبی و آثارهای مختلف دیگر در این تکینک‌هاست
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

به جز قسمت کلیشه‌ی همیشگی که تو کتم نرفت و پیشنهادت برای اضافه کردن شاهنامه،‌ دمت گرم! کتاب گلچین و مرجع نبود که، یدفعه فنلادی‌ها و واکینگ‌ها بیان بگن ما هم کتاب فلان داشتیم! پیشنهاد میکنم مارتین پوکنر رو در سطح دنیا دنبال کنید
به جز قسمت کلیشه‌ی همیشگی که تو کتم نرفت و پیشنهادت برای اضافه کردن شاهنامه،‌ دمت گرم! کتاب گلچین و مرجع نبود که، یدفعه فنلادی‌ها و واکینگ‌ها بیان بگن ما هم کتاب فلان داشتیم! پیشنهاد میکنم مارتین پوکنر رو در سطح دنیا دنبال کنید