یادداشت مصطفا جواهری

        شاهکار، شاهکار، شاهکار!

بخشی از کتاب: 

«آخرش همون آشه و همون کاسه. اروپایی ضد بومی، ضد من. هیچ‌وقت یادت نره، اروپاست که بومی‌ها رو می‌بلعه اما قبلش ما رو زجر می‌ده....اروووپااا....فقط پوست‌شون سفیده.»
زیر لب فحش می‌داد.
«توی قلب‌شون هیچی نیست به جز نفرت.»

اصلا عجیب نیست که در ایران، هیچ‌کس این نویسندهٔ اندونزیایی و شاهکارش رو نمی‌شناسه ولی آثار نویسنده‌های درجه‌چندم اروپایی به چاپ‌های ده و بیست می‌رسه. استعمار همیشه ادامه داشته. فقط ممکنه از رودررویی مستقیم دراومده باشه.
این کتاب، جلد اول از یک چهارگانه است. شخصیت اصلی داستان، مینکی، پسر نوجوان بومیِ اهل جاوه است. جاوه یکی از جزایر اصلیِ «دولت هند شرقی هلند» یا همون اندونزی فعلی است. ماجرا، ماجرای تکراری استعمار غرب بر شرق است. هلند، هند شرقی را مستعمرهٔ خود کرده و مینکی عاشق می‌شود و در این استعمار بزرگ می‌شود. 
به گمانم «چهارگانهٔ بورو»، «آتش بدون دود»ِ اندونزیایی‌ها باشد و «پرامودیا آنانتا تور»ِ زندان‌رفته و سختی‌کشیده، «نادر ابراهیمی»‌شان.
داستان، داستان عشق و وطن و حق‌طلبی و بیگانه‌ستیزی و خداپرستی است.
محشر است و باید خوانده شود.
بعدها برایش بیشتر خواهم نوشت؛ ان‌شاءالله
      

21

(0/1000)

نظرات

مطمئنم وقتی شما میگی خوبه، خوبه!
1

0

سلامت باشید. 

0