یادداشت m a h s a
1402/2/2
تا به اینجا هشت تا از کتابهای مستور رو خوندم.. تقریبا داستان هیچکدوم یادم نمیاد اما حسی که موقع خوندن شون داشتم تقریبا همیشه یکسان بوده و هیچ وقت یادم نمیره. یه حس توام با شکایت و رضایت. شکایت از محدودیت و تکرار سوژه ها و شخصیت ها و فضاسازی ها و... و رضایت از یه حس لطیف و آشنا از جنس زندگی و امید و حرارت ولو به مقدار ناچیز و کمرنگ. امروز هم این احساس عجیب و غریب رو موقع خوندن "حکایت عشقی بیقاف، بیشین، بینقطه" داشتم. ۶ تا داستان کوتاه و بعضا بی سر و ته(بنظرم داستان ۲و۵) که بهتره بگم یه گزارش بودن از بخش کوچکی از زندگی چند نفر. داستان اول رو خیلیییی زیاد دوست داشتم.. (کاش مستور کلا این شکلی مینوشت*_*) داستان آخر رو هم دوست داشتم چون با امیرماهان تو نمایشنامه "دویدن در میدان تاریک مین" و داستان بلند "من گنجشک نیستم" آشنا شده بودم و حضور سهبارهش برام جذاب بود. همین نکته -که ممکنه ردی از شخصیت های مستور تو باقی کتاباش هم دیده شه- باعث شده یه نتیجه اخلاقی بگیرم.. و تصمیم گرفتم که یکی دو سال بعد دوباره برم سراغ آثار مستور و اینبار به ترتیب انتشارشون بخونم.. اینطوری دلچسبتره ؛))
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.