mahsa bgbn

mahsa bgbn

کتابدار بلاگر
@Oceanofunreads

19 دنبال شده

213 دنبال کننده

            🗽ElClásico BookClub
          

یادداشت‌ها

نمایش همه
        جنایی‌هایی که چندنفر آدم مشابه مظنون به قتل میشن رو بیشتر دوس دارم. تو این داستان آگات هم، چندنفر دانشجوی دختر و پسر مظنون به قتل هم‌خوابگاهی‌شون هستن. پوآرو به‌خاطر یکسری دزدی‌های عجیبی که تو خوابگاه اتفاق افتاده، وارد ماجرا میشه و چندروز بعد یکی از دانشجوها خودکشی میکنه که البته خیلی زود معلوم میشه، قتل بوده. طبق انتظاری که از پرونده‌های پوآرو داریم، همه چی پیچیده و درهم برهمه و چندبار هم تو گزارش پیشرفت‌هام نوشتم که کاش زودتر به ذهنم می‌رسید تا سرنخ‌ها رو یادداشت کنم، شاید بتونم پرونده رو حل کنم. اما تو فصل‌های پایانی به نتیجه رسیدم طبق رسم همیشگی داستان‌های آگات با یک حل معمای تخیلی طرفیم. پیچیده و مسخره و یهویی.. 
هیجان کتاب خیلی بالا بود و هر فرصتی دستم میومد می‌خوندمش ولی پایان‌بندی‌ش آب یخ ریخت رو همه‌ی شور و هیجانم.
🚫 مخصوصا که همه ماجرا زیر سر ‌شخصیت محبوبم بود:/

- قتل در خوابگاه دانشجویی، کتاب ۳۴ ام مجموعه هرکول پوآروعه و شانسی انتخابش کردم، برای همین نمی‌دونم چرا هستینگز تو داستان نیست یا خانم منشی چطور وارد زندگی پوآرو شده و تو کتاب‌های قبلی بوده یا نه. 
      

26

        ۲۸ خرداد 1403 / دوازدهم
اگه بخوام خوندن این نمایشنامه رو به کسی پیشنهاد بدم، فقط به‌خاطر پرده پایانی‌شه. فوق‌العاده درخشان بود و کورکننده.
این نمایش‌نامه زیادی نمایشی بود. میدونی چرا اینو میگم؟ بعضی نمایش‌نامه‌ها هستن که وقتی معرفی شخصیت‌ها و توصیفات ابتدایی صحنه رو رد می‌کنی بعدش دیگه یادت میره چیزی که میخونی نمایش‌نامه‌ست، بیشتر مثل یک داستان کوتاه میمونه. همه چی باورپذیر و ملموس. اما این اثر مدام بهم سیخونک میزد که حواست باشه داری نمایشنامه میخونی. اتفاقاتی توش میفتاد که اگه خارج از چارچوب نمایشنامه بهش نگاه می‌کردی، تو ذوقت میزد و عجیب غریب و خام به نظر می‌رسید.
بئاتریس و رزا دارن برای مراسم عروسی آماده میشن یهو چند کارگر مزرعه که الان سرباز ارتش هستن وارد خونه‌شون میشن و میگن جنگ شده، فرانسه به اسپانیا حمله کرده و نیروهامون باید از امکانات خونه شما استفاده کنن. مراسم عروسی در چند لحظه به اردوگاه جنگی بدل میشه و دو خواهر هاج و واج نظاره‌گر ماجران. یکی از مزرعه‌دارها به اتهام خیانت از ارتش اخراج میشه و باید اسپانیا رو ترک کنه. چند دقیقه بعد دخترکش گریان وارد صحنه میشه و کسی نیست که مسئولیتش رو قبول کنه. بئاتریس به ناچار دخترک رو در آغوش میگیره تا اونو به پدرش که چنددقیقه پیش از اونجا رفته برسونه و ماجرای اصلی شروع میشه.
تمرکز اصلی نمایشنامه روی کودکان جنگه. آسیبی که جنگ به جسم و روانشون میزنه چطور میتونه فراتر از ظرفیت پذیرش روح کوچکشون باشه و شخصیت معصوم و زندگی‌بخش اونهارو به هیولاهایی بی‌رحم و ترسناک بدل کنه. جنگ‌ها مدام در حال تکرارن و بزرگترین قربانیانش کودکانی هستن که نه جنگ رو شروع کردن و نه می‌تونن تمومش کنن.
      

11

        ۲۵-۲۸ خرداد 1403 / یازدهم
دلم می‌خواد هیچی ننویسم. معمولا خیلی راحت می‌تونم در حین خوندنم، از کتاب‌ها بنویسم. اما وقتی تموم میشن انگار حرفام هم تموم میشن. مثل مرگیه که جریان زندگی رو یهو ساکت میکنه. با تموم شدن هر کتاب، دوس دارم مدتی ساکت شم و سوگواری کنم. برای آدم‌هایی که روزی بی‌هوا وارد زندگی‌م می‌شن، بهم اعتماد می‌کنن تا داستانشونو برام بگن، وقتی چشم‌هامو می‌بندم می‌تونم صورت‌هاشون و احساساتشون رو ببینم، شب‌ها با شنیدن داستانشون می‌خوابم و صبح‌هامو با شنیدن داستانشون شروع می‌کنم. من وارد زندگی اونا میشم و اونا وارد زندگی من. و بعد یهو تموم میشن، می‌ذارن میرن و من دیگه خبر ندارم بعدش چی میشه؟ مگه مرگ این نیست که دیگه کسی رو نبینی و صداشو نشنوی و خبری ازش نداشته باشی؟ مهم نیست جسم شخصیتی واقعا بمیره یا نه. وقتی من دیگه ازش خبری ندارم همونقدر ناراحت میشم که انگار مرده. گاهی وقتی حجم این مرگ‌ها رو قلبم سنگینی می‌کنه، دیگه نمیخوام بذارم آدم‌های جدید وارد زندگیم شن، دیگه کتاب نخونم، فیلم یا از اون بدتر سریال هم نبینم.
تو همین چند دقیقه دلتنگ خوسه و رامون و گابریلا و خوستینو و شنیدن لحظه به لحظه اسم آدلا و باقی اون اسم‌های عجیب و غریب و گوش‌نواز و از همه بدتر صدای احسان کرمی شدم. چه بلایی قراره سر همه‌ی این آدم‌ها بیاد؟ چیزی که این دلتنگی رو برام عجیب می‌کنه اینه همه‌ی این آدم‌ها یه مشت عوضی و خائن و خاکستری و قهوه‌ای بودن. و من دلتنگ همینا شدم! دلتنگ چندتا از اون همسایه‌های احمق که با حرف‌های بی‌اساسشون چندتا زندگی رو بهم ریختن!
شنیدن این کتاب مثل دیدن یه فیلم خوش‌ساخت مکزیکی بود با آدم‌های خطرناک و بی‌رحم و صورت‌های آفتاب‌سوخته و بدن‌های عرق‌کرده که یکم زیادی از انسانیت فاصله گرفتن. این کتاب تو ژانر جنایی و پلیسی قرار می‌گیره. جسد لخت چاقوخورده‌ی دختری همون صفحه‌ی اول کتاب لای ذرت‌زاری پیدا میشه و اگه به عادت جنایی‌های کلاسیک انتظار داشته باشین کارآگاهی پیدا شه تا قاتل رو براتون گیر بندازه و شما با مظنون شدن به تک تک شخصیت‌های کتاب منتظر لحظه‌ای باشین تا ببینین حدستون درست از آب درمیاد یا نه، باید بگم این کتاب تو این چارچوب قرار نمی‌گیره. هیچکس قرار نیست قاتل آدلا رو پیدا کنه. شما فقط درگیر داستان دو مرد میشین که به یکیش تهمت میزنن دوس پسر دختره‌س و به دیگری که قاتل دختره‌س و شما بین این دونفر گیر میفتین و فقط حرص و جوش میخورین. همین.
من هنوزم از احساسم به این کتاب چیزی بهتون نگفتم.
      

33

        ۷-۸ دی / ۱۴۰۲ / ۴۱ اُم/ آخرین کتاب ۲۰۲۳.
‌
در باب سه‌گانه‌ی لی‌نین و مارتین کوفتی:))) مک‌دونا. if you know, you know👀
 این تریلوژی درباره‌ی مردم شهر کوچک لی‌نِین گَلوی تو ایرلنده.
و اصولا باید به‌ترتیب بخونینش.
۱) ملکه زیبایی لی‌نین
۲) جمجمه‌ای در کانه‌مارا
۳) غرب غم‌زده.
آدمای این شهر، خیلی وقته ماسک مسخره انسانیت رو گذاشتن کنار و تکلیفشون با خودشون روشنه. شهریه که این روزا دوست دارم یکی از ساکنینش بودم تا کله‌ی آدم‌هایی که آزارم دادن رو با انبری، داسی، تفنگی بپوکونم و بگم حادثه بوده. به‌جای این‌که بخوام هر روز قبل خواب تو ذهنم باهاشون گلاویز شم و هر چی از دهنم درمیاد بهشون بگم و تهش وقتی به خودم میام ببینم هیچ اتفاقی نیفتاده و فقط ضربان قلب منه که تا هزار رفته بالا. 
خب من از اون دسته‌م که امید چندانی به اصلاح انسانیت ندارم و حق یه سریا می‌دونم وحشیانه و in cold blood بمیرن. و حتی وقتی آخر نمایش نور صحنه رو صلیب و نامه پدر ولش میفته حرص خوردم که لنتی تو باید پلشت‌تر و کثیف‌ترین از این قضیه رو تموم می‌کردی.
با این توضیحات معلومه که نمایشنامه‌ی محبوبم از این سری، ملکه زیبایی لی‌نین بوده:) اما با غرب غم‌زده بیشتر بهم خوش گذشت. با دیالوگ‌های کلمن و ولین بعد از خوندن نامه پدر ولش، هرهر و کرکر می‌خندیدم و دلم نمی‌خواست تموم شه. شاید چون می‌دونستم جلد آخره و قراره به زودی با دیوونه‌های این شهر خدافظی کنم.
در کل از خوندن این مجموعه خیلی راضی‌م. هر کدوم عین یه تیکه پازل همدیگه رو کامل کردن و خب شاید خود مک‌دونا هم نتونست این حجم از سیاهی و حیوانیت رو تحمل کنه و تهشو اونجوری تموم کرد.
تو این جلد منو بهرنگ رجبی هم با هم کنار اومدیم و با ترجمه‌ش مشکلی نداشتم:)
      

21

        ۵ دی - ۱۴۰۲ - ۳۹ اُم
‌
آدم‌هایی رو که با افتخار میگن ازدواج نکرده‌م تا از پدر و مادرم مراقبت کنم، هیچ‌وقت درک نکردم. دوس دارم بی‌رحمانه بگم کاملا حماقت کردی دوست من! اون‌ها انتخاب کردن بچه‌دار شن و به‌عنوان غایت نهایی زندگی‌شون والدگری رو پیش گرفتن اما جامعه‌، وظیفه‌ی والدین در قبال فرزند رو یک لطف تلقی می‌کنه و فرزندان رو لای منگنه‌ی اخلاقی می‌ذاره، چون پدر و مادرت بخش عظیمی از زندگی و سرمایه‌شون رو وقف تو کردن پس تو هم باید این وظیفه رو متقابلا جبران کنی! چرا باید مدیون کسانی باشم که یک تولد اجباری رو به من تحمیل کردن و حالا از من انتظار دارن این چند صباح زندگی اجباری رو هم وقف جبران این محبتشون بکنم! تو کدوم یک از مستندهای حیات وحش بچه وقتی از آب و گل درمیاد، پیش والدینش می‌مونه و باقی زندگیش رو صرف ادای دین می‌کنه و بعد می‌میره؟ 
بعد از این مقدمه‌ی کاملا بدیهی که متاسفانه بخشی از جامعه از جمله نزدیکان خودم، مخاطبش هستن باید بگم اولین نمایشنامه‌ی مارتین مک‌دونا به این موضوع پرداخته.
پیرزنی ۷۰ ساله و پیردختر ۴۰ ساله‌اش...
این مادر و دختر رابطه بسیار سمی پر از تنفر و عقده‌های ناگشوده با هم دارن. 
پیرزن که تقریبا علیل و فرسوده و خودخواه و رو مخه مدام به دخترش دستور میده غذامو درست کن، چایی بیار، تلویزیون روشن کن، رادیو رو فلان کن، بيسکوئيتمو بهمان کن و.. 
به نوع لباس و ارتباط‌های اجتماعی دخترش هم گیر میده که با فلانی حرف نزن، فلان‌جا نرو، اینو نپوش. زشته! تو یه دختر جوونی! 
متاسفانه این وضعیت اقتضای سن آدم‌های پیره و کم و بیش خیلیاشون اینطوری میشن اما خب ما فعلا نمی‌تونیم درک کنیم و این حجم از فشار و زورگویی می‌تونه خوی شیطانی آدم رو بیدار کنه! 
دختره کینه و تنفر زیادی از مادر به دل داره و هر تلاشی میکنه تا دقش بده و انصافا خوب هم از خجالتش درمیاد. طوری که کم‌کم مادره از سیاه به خاکستری و دختره از سفید به خاکستری تغییر رنگ میدن. و من عاشق اینجور داستان‌هام که بین شخصیت‌ها که همزمان مظلوم و ظالمن درگیر دوراهی شم و مدام موضع عوض کنم.
این کشمکش‌های آزاردهنده جایی به اوج خودش میرسه که معشوق روزهای جوانی دختره یهو سر و کله‌ش پیدا میشه و دیگه داستان هی دااارک و دااارک‌تر میشه:))))
جا داره از مترجم هم کلی تقدیر و تشکر کنم که این‌قدر خوب، دیالوگ‌ها رو درآورده بود. خلاصه کلی کیف کردم و کلی حرص خوردم و نصف شب می‌خواستم از دست این دوتا سر به خیابون بذارم. تهش مثل بریت‌ماری توی دلم جیغ کشیدم و گرفتم خوابیدم.
      

22

        ۱۰ - ۱۵ آذر ۱۴۰۲ | کتاب سی‌وهفتم.
این از خلاصه داستان برا اونایی که خلاصه دوس دارن:
 «داستان درباره‌ی مادر مجردیه که سال‌هاست از شوهرش جدا شده و خونه و محل زندگیش رو عوض کرده، اما یک روز شوهره پیداش میشه و مزاحمت‌هایی ایجاد میکنه. بینشون درگیری پیش میاد و درنهایت مادر و دختر، اونو می‌کشن! 
همسایه‌شون که یه معلم ریاضی ناراحت تنهای به شدت نابغه‌ست و عاشق مادره‌ست، متوجه قضیه میشه  و بهشون پیشنهاد میده نقشه‌ای بچینن تا پلیس از ماجرا بو نبره.
از اونور هم دوتا کارآگاه جنایی خفن درگیر پرونده میشن و خلاصه ما موش و گربه بازی‌های اینا رو می‌خونیم. با این‌که از همون اول قاتل و مقتول و انگیزه قتل مشخصه، اما داستان هیجان زیادی داره و ما خدا خدا می‌کنیم تا اینا لو نرن.» 

و ریویوی گودریدزم رو هم اینجا کپی پیست میکنم که صبح روزی که تمومش کردم، نوشتم و خوندنش ممکنه اسپویل داشته باشه براتون، هرچند به همه‌چی سربسته اشاره کردم اما ممکنه یه کدهایی از پایان داستان بهتون بده.🫦

 «خیلی کم پیش میاد برای خوندن کتابی، بیدار بمونم.
درست وقتی که به‌نظر می‌رسید همه‌چی تموم شده و ماجرا همونطور که انتظار می‌رفت، پیش می‌ره، یوکاوا یه جمله‌ای به یاسکو میگه که از فرط حیرت کم مونده بود دچار open lock بشم. احتمالا بپرسید اپن‌لاک یعنی چه؟ خب وقتی دهانت از تعجب خیلی باز شه ممکنه کوندیل بیفته جلوی دیسک مفصلی و دیگه نتونی دهانت رو ببندی🗿
بقیه کتاب رو دیگه با چشمای خیس خوندم، بعد که تموم شد پوستم زیر قطره‌های خشک‌شده اشک، تاکسیدرمی شده بود. با اینحال هیگاشینو به این ضربه اکتفا نکرد و صفحه‌ی آخرش یک ضربه مهلک بهم زد. شاید اولین توئیست داستان، مغز جنایت‌کارم رو ارضا کرده باشه اما صفحه‌ی آخر منو فروریخت. اصلا و ابدا به هیچ عنوان، حق نداشت با ایشیگامی این‌کارو بکنه. می‌خواستم کله صبح همزمان با مؤذن مسجد محله‌مون، زوزه بکشم.
آقای هیگاشینو جنایتکار بی‌رحم واقعی تو هستی، چطور تونستی؟؟؟ چه نیازی بود؟؟؟ و بعدش فقط داشتم به زمین و زمان فحش می‌دادم، می‌خواستم یاسکو رو با سیم کوتاتسو خفه کنم. به صورت یوکاوا چنگ بزنم و سر ایشیگامی مغمومم رو بغل بگیرم و باهاش زار بزنم.»
      

33

        ۸-۹ آذر ۱۴۰۲ | کتاب سی‌وششم.
یه نمایشنامه‌ی خارق‌العاده👏🏿👏🏿
نمایشنامه‌های دورنمات و کلا ترجمه‌های حمید سمندریان به لیست مطالعه‌‌م اضافه شدن.
من قبل از این نمایش‌نامه دوتا جنایی ضعیف از دورنمات خونده بودم و پرونده‌اش برای همیشه بسته شده بود تا این‌که تو گودریدز دیدم یه نفر پیشنهاد داده نمایشنامه‌های دورنمات تو یه لِول دیگه‌ن. دوس داشتم امتحان کنم تا شاید قبلیارو بشوره ببره. و بعله! موفقیت‌آمیز بود. از این نمایشنامه‌ها که آدم رو به وجد میارن و درگیر می‌کنن. البته من از نمایشنامه چندان خوشم نمیاد و ترجیحم اینه داستان کوتاه بخونم. اما اتفاقا هر نکته‌ای  که نویسنده راجع به جزئیات صحنه و شخصیت‌ها اضافه می‌کرد بیشتر بهم می‌چسبید و به دارک و ابزورد بودن ماجرا می‌افزود.
نمی‌دونم چقدر توضیح بدم از داستان تا هم اسپویل نشه و هم ترغیبتون بکنه برین سراغش.
اما ماجرا درباره‌ی رویارویی فقر و عدالت و انسانیته. درباره‌ی یه شهر فقیر و ورشکسته‌ست که روزی بانوی میلیاردر و خیّری که از اهالی قدیمی اون شهر هست به همراه خدم و حشم و البته یک تابوت واردش میشه و میگه حاضره یک میلیارد به مردم شهرش کمک کنه، فقط به یک شرط؛ مردم باید مرتکب یک «قتل عادلانه» بشن!!
آیا مردم حاضر میشن به‌خاطر پول جان یک انسان رو بگیرن؟ آیا این قتل، واقعا عادلانه‌ست؟ 
چیزی که برام جالب بود اینه که تو این داستان ما شخصیت‌های سیاه و سفید نداریم. همه خاکستری‌ن. جای جلاد و قربانی مدام عوض میشه و خیلی راحت نمیشه از پیام داستان عبور کرد.
دورنمات علی‌رغم ضعفش تو داستان‌های کارآگاهی، نمایشنامه جونداری نوشته.
      

36

باشگاه‌ها

باشگاه ال‌کلاسیکو

431 عضو

سفرهای گالیور

دورۀ فعال

لیست‌های کتاب

پست‌ها

فعالیت‌ها

طلیعه؟

9

من اسم آریا نوری رو هر کتابی می‌بینم فرار می‌کنم. @love.is.books

3

ترجمه‌اش هم خوب نیست انگار. ریشه‌های شر نیلوفر بهتره.

3

mahsa bgbn پسندید.
آنک نام گل
          
در زمانی حدود دهه‌ی 1320 در پی منازعات بین پاپ و امپراتوری مقرر میشه دو هئیت یکی از طرف پاپ و یکی از طرف امپراتور در صومعه‌ای ثروتمند با هم دیدار و گفتگو کنند. از طرف پاپ برادر ویلیام اهل باسکرویل به دیر اعزام میشه و با خودش یک نوکشیش به نام آدسو همراه می‌کنه. راوی این رمان آدسو هست که سالها پس از این جریانات شرح وقایع رو به رشته‌ی تحریر در آورده. در ابتدای رمان جایی که ویلیام بدون دیدن و اطلاع از جریان فرار اسب کهر مکان حضور اسب رو به خوانسالار دیر میگه و بعد تعریف می‌کنه که چطور از روی نشانه‌ها به این نتیجه رسیده، ما و البته بقیه‌ی افراد دیر حساب ویژه‌ای روی ویلیام باز میکنند و همین باعث میشه رئیس دیر ویلیام رو مأمور کنه تا به موضوعی رسیدگی کنه، موضوعی که به تازگی در دیر به وقوع پیوسته، یعنی مرگ یک کشیش. و این تازه شروع سلسله‌وار یک سری اتفاقات تلخ و مرموز در دیر هست. تمام این مسائل در هفت روز اتفاق می‌افته. میتونم بگم داستان از دو قسمت در هم تنیده‌ی جنایی و فلسفی-مذهبی تشکیل شده. در میانه‌ی داستان از مسائل تاریخی کلیسا، روابط بین کشیشان، افراد و گروه‌های متهم به ارتداد و از این قبیل مسائل صحبت میشه. مناظرات و صحبت‌های بین کشیشان شاید برای همه جذاب نباشه اما در مجموع به نظرم این یک رمان کامل بود و از خوندنش لذت بردم.ه
        

24

mahsa bgbn پسندید.
سفرهای گالیور
        سفرهای گالیوِر (به انگلیسی: Gulliver's Travels)، (منتشرشده در ۱۷۲۶ و تجدیدنظر شده به سال ۱۷۳۵) با عنوان کاملِ سفرهایی به برخی ممالک دورافتادهٔ جهان در چهار بخش، نوشتهٔ لموئل گالیور، نخست در نقش پزشک کشتی و سپس به‌عنوان ناخدا داستانی تخیلی نوشتهٔ جاناتان سوییفت به زبان انگلیسی است. این کتاب یکی از آثار ماندگار و کلاسیک ادبیات انگلیسی و همچنین اثری هزل بر طبیعت انسان و هجو داستان‌های ماجراجویانهٔ آن روزگار است.کتاب از زمان نخستین چاپ آن بسیار محبوب شد (جان گِی در نامه‌ای که در ۱۷۲۶ به سوییفت نوشته‌است می‌گوید: «[کتاب] همه جا خوانده می‌شود؛ از جلسات کابینه بگیر تا مهدکودک‌ها») و همچنان هم به صورت‌های مختلف چاپ می‌شود.
همچنین اقتباس‌های فراوانی از روی آن به‌صورت کمیک استریپ، انیمیشن، فیلم، مجموعهٔ تلویزیونی و امثال آن شده‌است.
داستان که در چهار بخش نوشته شده‌است، به‌صورت سفرنامهٔ دریانوردی به نام ناخدا لموئل گالیور و از زبان خود وی بیان می‌شود. نسخه‌های مختلف، تفاوت‌های چندی با هم دارند اما همهٔ نسخه‌ها در مواردی مشترک هستند که بنیان نسخه‌های امروزیِ اثر هستند. کتاب به‌شیوهٔ کتاب‌های آن روزگار با شرح مختصری از زندگی شخصیت و معرفی او آغاز می‌شود و با شرح سفرهای او ادامه می‌یابد.
لموئل گالیور، زاده پدر و مادری شریف در انگلستان است که حرفه‌ جراحی را در پیش گرفته. از او به عنوان پزشک در کشتی بهره می‌برند و ناخداها او را به سفرهای دریایی می‌برند. هدف او از سفر با کشتی طبیعتا به دست آوردن ثروت است تا خود و خانواده‌اش در رفاه زندگی کنند اما همان‌طور که خود او در کتاب بیان می‌کند، هدف نهایی او انتقال تجربه است. بدون شک گالیور خودش را یک جهانگرد نمی‌داند و از اینکه نوشته‌هایش نیز به این صورت دیده شود در هراس است.

لموئل گالیور به عنوان شخصیت اصلی و راوی کتاب، ما را همراه خود به چهار سفر و در نتیجه به چهار مکان مختلف می‌برد که هرکدام ویژگی‌های خاص خودشان را دارند. در تمامی سفرها کشتی‌ای که گالیور سوار بر آن است دچار حادثه می‌شود و او هر بار که خود را به ساحلی می‌رساند قدم به دنیایی ناشناخته می‌گذارد.
سفر به لی‌لی‌پوت:
در یکی از سفرها، کشتی توفان‌زدهٔ گالیور می‌شکند و امواج او را به ساحل می‌برند. گالیور بی‌هوش می‌شود و وقتی به هوش می‌آید خود را اسیر مردمی کوچک (با متوسط قامتی حدود ۱۵ سانتی‌متر) که ساکن لی‌لی‌پوت هستند، می‌یابد.
او مدتی در سرزمین لی‌لی‌پوت می‌مانَد. لی‌لی‌پوتی‌ها سال‌هاست بر سرِ شکستن تخم‌مرغ از سر یا ته با یکی از کشورهای همسایه اختلاف و جنگ دارند. پادشاه لی‌لی‌پوتی‌ها تصمیم می‌گیرد در جنگی با کمک گالیور مملکت همسایه را شکست بدهد، و چون گالیور مخالفت می‌کند، پادشاه دستور کور کردن او را می‌دهد. گالیور می‌گریزد و خود را به مملکت همسایه می‌رسانَد و با کمک این مردم کشتی‌ای می‌سازد و از راه دریا فرار می‌کند.
سفر به براب دینگ نَگ:
سفر بعدی گالیور، او را که بازهم کشتی‌اش شکسته، به سواحل براب دینگ نَگ می‌اندازد. مردمان براب دینگ نَگ غول‌پیکرند و گالیور پس از دست‌به‌دست‌گشتن و به نمایش درآمدن، سر از قصر پادشاه درمی‌آورَد.
پادشاه دستور می‌دهد جعبه‌ای کوچک برای زندگی گالیور بسازند. گالیور به‌همراه پادشاه راهی سفری دریایی می‌شود؛ اما عقابی غول‌پیکر جعبهٔ گالیور را می‌دزدد و آن را به دریا می‌اندازد.
سفر به لاپوتا:
گالیور دوباره در دریا سرگردان می‌شود، تا این‌که جزیره‌ای را در حال پرواز بر بالای سرش می‌بیند. مردمان جزیرهٔ پرنده، موسوم به لاپوتایی‌ها، گالیور را بالا می‌کشند و نجات می‌دهند.
لاپوتایی‌ها مردمانی علم‌زده هستند که همه چیز را در قالب علم می‌بینند. آن‌ها تمام وقت بر روی موضوعات مضحک و بی‌فایده‌ای همچون تولید نور از خیار، ساخت بالش از سنگ مرمر، و تشخیص مخالفان نظام با آزمایش مدفوع افراد مشکوک، تحقیق می‌کنند.
بااین‌همه، آن‌ها به گالیور امکاناتی برای ادامهٔ سفر می‌دهند. گالیور هم مدت کوتاهی در بال نیب رابی، لوگ ناگ و گلوب دوب دریب به سیاحت می‌پردازد، و با اشباحی سخنگو و مردمانی نامیرا ملاقات می‌کند.
سفر به هوئی‌هِنِم:
سرانجام، گالیور به سرزمین هوئی‌هِنِم‌ها می‌رسد. در این سرزمین، اسب‌هایی باهوش بر انسان‌هایی وحشی حکمرانی می‌کنند. گالیور، به‌عنوان انسانی با درجه‌ای از فهم و هوش، ازنظر اسب‌ها برای حکمرانی‌شان بر انسان‌های وحشی، خطرناک ارزیابی می‌شود؛ بنابراین، او را بیرون می‌رانند.(پایان چکیده ی کتاب) 
هدف این نیشخند ها: 
آن ها که دنیای معاصر سوئیفت را خوب می شناسند، هرگز پی نبرده اند که او می خواهد با این اثر نیشخند آمیز چه کسانی را هدف قرار دهد، و نیش گزنده ی خود را در تنِ چه افراد و گروهی فرو کند. 
با این وصف کسانی که این اثر را مطالعه می کنند به این گونه چیز ها توجه ندارند، و نمی خواهند هدف نیش گزنده ی او را بشناسند، و اگر خوانندگان دقیق و مطلعی باشند، آن را اثری خردمندانه می یابند، که به قول ((موریس پونس))، ((منظوری فراتر از آن دارد که هیاهوی باد و طعم نمک و بوی خاک را توصیف کند.)) و منابع فکری این رمان را باید در آثار بزرگانی چون هومر، لوسین، فیلوستوات، اریستوفان، رابله، و سیرانو دوبر ژوراک پیدا کرد. 
این رمان در عین شوخ طبعی و طنز، معترض و مبارز است، لیبرالیسم فلسفی سوئیفت عمیقاً با نظام سلطنتی مخالفت دارد. سوئیفت در محدوده ی مذهب به تسامح و آزاد اندیشی معتقد است. و با تعصباتی که در عصر او حاکم بر جامعه بود، سخت مخالف بود. و طرز تفکر او را در این کتاب به خوبی می توان دید. آندره برتون معتقد است که جاناتان سوئیفت مبتکر ((کمدی سیاه)) در تاریخ ادبیات جهان است. (منبع:رمان های کلیدی جهان، نوشته ی دومینیک ژنس) 
سفر های گالیور را می توان اولین رمان پاد آرمان شهری در دنیای ادبیات کلاسیک دانست. (منبع: سفر های گالیور ترجمه ی محمود گودرزی) 
در این کتاب، سوییفت با استفاده از تمثیل نقدهای زیادی به حاکمیت، مذهب و جامعه انسانی وارد می‌کند.
جاناتان سوییفت با در کتاب سفرهای گالیور با کنار هم قرار دادن سنت سفرنامه‌نویسی کلاسیک‌، طنز و ژانر فانتزی هجویه‌ای نوشته است که امروز هم می‌درخشد. کتاب او با اینکه شبیه سفرنامه است اما تنها به روایت خاطرات و مخاطرات سفر نپرداخته بلکه با نسبت‌‌دادن ویژگی‌های مردمان انگلستان به ساکنین سرزمین‌هایی خیالی امکانی فراهم کرده تا نگاهی انتقادی به سیاست‌، اجتماع و شخصیت‌های تاریخی هم‌عصرش داشته باشد و آن‌ها را به ریشخند بگیرد.

در نظر بگیرید که گالیور در سفرهایش به این سرزمین‌های عجیب، بسیار به ندرت می‌ترسد و یا متعجب می‌شود. گالیور خیلی سریع وضعیت را درک کرده و بلافاصله سعی در شناخت آدم‌های اطرافش می‌کند. او می‌خواهد ارتباط برقرار کند، زبان مردم را یاد بگیرد و مهم‌تر از همه می‌خواهد در سفرنامه‌هایش تجربه زیستن در سرزمین‌های آرمانی را منتقل کند. گالیور در روایت این سفرها به نقد ظلم‌ و استبداد حاکمان می‌پردازد، مسیٔله‌ای که در نامه‌‌‌ ابتدایی کتاب که به ناشرش نوشته، آن را دلیل انتشار کتاب می‌داند و از تغییرنکردن اوضاع جهان بعد از انتشار آن اظهار نارضایتی می‌کند.

گالیور در سفر اول وارد دنیای آدم‌های کوچک می‌شود و بعد وضعیت به کلی تغییر می‌کند و وارد دنیای غول‌ها می‌شود. در سفر سوم گالیور وارد دنیای آدمایی می‌شود که اگرچه اهل علم هستند اما به نظر می‌رسد منطق ندارند و دوباره این وضعیت تغییر و گالیور وارد دنیایی می‌شود که سرشار از منطق و خرد است. در این تغییر و تحویل و تلاش برای ارتباط گرفتن و یادگیری زبان هر سرزمین، گالیور از درون متحول می‌شود.

هدف گالیور از نوشتن سفرهایش نیز ایجاد تغییر در دنیایی است که در آن بزرگ و کوچک، روشنفکر و اهل خرد در کنار هم برای تعالی تلاش کنند. اما چنین چیزی اتفاق نمی‌افتد (همان‌طور که در نامه ابتدای کتاب، گالیور از این موضوع شکایت دارد) و ما می‌بینیم که از دیدگاه گالیور انسان همیشه به سمت شر و شرارت کشش دارد.

در سفر آخر گالیور شیفته منطق و خوش‌قلبی اسب‌هایی است که حتی درکی از واژه‌های مخرب مانند جنگ و شرارت و حرص و طمع ندارند. همین سفر آخر است که روح و روان گالیور را پاک‌سازی می‌کند و او را متحول می‌کند.

گالیور در طول سفرهایش همواره با پادشاه، امپراتور و بزرگان نشست و برخاست داشت و درباره کارهای «انسان» و دلیل اینکه این کارها را انجام می‌دهند صحبت می‌کرد. شرح دادن این کارها و مهم‌تر از آن دلیل انجام کارهای مختلف برای موجودات دیگر باعث می‌شد که گالیور از نگاه دیگر و از زوایای مختلف رفتارها را دوباره از اول تحلیل و بررسی کند. همین موضوع باعث می‌شد گالیور پی ببرد برخی از اقدامات تا چه اندازه احمقانه هستند. احمقانه بودن این کارها زمانی به اوج رسید که گالیور سعی داشت آن را برای اسب‌های سرزمین هویهنهنم‌ شرح دهد.
در نهایت اینکه جست‌وجوی گالیور و سفر به سرزمین‌های مختلف برای پیداکردن جامعه‌ای آرمانی به سرانجام رسید و گالیور سرزمین هویهنهنم‌ را پیدا کرد اما چه فایده که انگلستان – سرزمین مادری گالیور – همچنان باعث ناامیدی گالیور است.(برگرفته از سایت کافه بوک) 
جاناتان سوئیفت یکی از بزرگان مکتب ادبی نئوکلاسیسیزم، نویسنده،شاعر و منتقد ایرلندی است.
این اثر با ترجمه آقای منوچهر امیری نشر علمی و فرهنگی و با ترجمه آقای محمود گودرزی از نشر برج منتشر شده است. 



      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

با شناختی که ازت دارم تا آخر سال می‌تونی تمومش کنی🫵🏾 @roshana.

9